کد خبر: ۱۰۶۳۰۸
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۸۸۵

بازپرس ویژه قتل بدل خود را دستگیر‌کرد


چند سالی است که بعد از خدمت در قوه قضاییه وارد عرصه وکالت شده ام. چون کار قضاوت به‌ویژه امور جنایی را دوست دارم چند سالی به عنوان بازپرس ویژه قتل تهران فعالیت داشتم به همین دلیل بسیاری از افسران پلیس آگاهی من را می‌شناسند و در کوچه و خیابان وقتی مردم اسمم را می‌پرسند و خودم را معرفی می‌کنم تعدادی از آنها می‌گویند نامت برایمان خیلی آشنا است چند ماه قبل بعد از یک بارندگی غافلگیرکننده ماشینم را برای شست‌ وشو به کارواشی در مرکز شهر بردم.
 

بعد از این که به نوبت من رسید افسر اداره آگاهی نیز در کارواش بود که پس از سلام و علیک با من به سمت مدیر کارواش رفت تا پس از معرفی من سفارش کند خودروام را تمیز بشورند. وقتی صاحب کارواش فهمید من بازپرس سابق قتل تهران هستم چهره اش تغییر کرد و اخم روی صورتش نشست. او با عصبانیت به سمت من آمد و گفت تو دروغ می گویی من بازپرس روشن را می شناسم او مردی قوی هیکل و چهارشانه است، اما تو بسیار لاغر هستی، خودت را جای آقای بازپرس جا نزن .کلاهبردار او همین دیروز اینجا بود و ما با هم جلسه داشتیم.

چند لحظه مات و مبهوت صاحب کارواش را نگاه می کردم، مگر می شود من از دیروز تا به حال 70 کیلو لاغر شوم. هر چه مامور پلیس قسم و آیه می خورد که این فرد آقای بازپرس است آن مرد روی حرف خودش پافشاری می کرد. یک لحظه به ذهنم رسید که شاید او در دام کلاهبرداری گرفتار شده باشد به همین خاطر از آن مرد خواستم ماجرا را برایم بگوید.

صاحب کارواش که هنوز هم اصرار داشت من روشن نیستم، گفت: چند روز قبل مرد قوی هیکلی با ظاهری موجه برای شست وشوی ماشین اش به اینجا آمد و بعد از این که نوبت تمیز کردن خودرواش رسید به دفتر آمد و پیش من نشست. او سر صحبت را باز کرد تا این که خودش را بازپرس روشن معرفی کرد من هم چون خبرهای او را در گذشته در روزنامه ها خوانده بودم می دانستم که بازپرس روشن در مورد پرونده های قتل کار می کند. آقای روشن چند دقیقه ای حرف زد و بعد من فهمیدم مشکلم را در دادگستری می توانم از طریق او حل کنم به همین خاطر مشکلم را گفتم که او هم قبول کرد با دریافت 500 میلیون تومان کارم را راه بیندازد قرار شد 200 میلیون تومان نقد و مابقی را چکی پرداخت کنم. به زودی هم قرار است پول را به حساب آقای بازپرس بریزم.

شوکه شده بود از یک طرف به این فکر می کردم در این چند سالی که در دستگاه قضا خدمت کرده بودم حتی یک ریال از کسی بابت انجام کاری حتی قانونی پول نگرفته بودم چه برسد به این که برای انجام کار غیرقانونی بخواهم رشوه چند صد میلیونی بگیرم. از سوی دیگر نگران آبرویم بودم که فردی کلاهبردار با جعل اسم من در حال کلاهبرداری از مردم است. این کار او وجهه من را خراب می کرد. در این افکار بودم که صاحب کارواش صدایم زد آقا، آقا چه شد، وقتی به خودم آمدم با کمک مامور پلیس این مرد را قانع کردیم که من بازپرس روشن هستم و او در دام مرد کلاهبرداری افتاده است.

مرد جوان وقتی متوجه شد نزدیک بود، چه کلاه گشادی سرش برود گفت حاضر است همکاری کند تا مرد کلاهبردار شناسایی و دستگیر شود به همین خاطر با همکاری پلیس آگاهی و مرد کارواش قراری صوری با بازپرس قلابی گذاشتیم و او را دستگیر کردیم.

وقتی بازپرس قلابی مرا دید نشناخت. زمانی که خودم را معرفی کردم یکه خورد، او فقط اسم مرا در روزنامه ها خوانده بود و چون فامیلی اش «روشن الف» بود خود را جای من جا زده است و با این کار قصد داشته است از چندین نفر کلاهبرداری کند که خوشبختانه در اولین کلاهبرداری به طور اتفاقی با رفتن من به کارواش او در اجرای نقشه اش ناکام ماند. مرد جوان که دانشجوی حقوق بود با چرب زبانی و آشنایی با مبانی حقوق قصد داشت کلاهبرداری های میلیونی کند. جالب این که بعد از دستگیروی متوجه شدیم او خودش را در دانشگاه جای بازپرس ویژه قتل، استاد دانشگاه جا زده است. هنگامی که آقای بازپرس موضوع من را برای دانشجویش تعریف می کرد پسر دانشجو می گوید که این فرد خودش را جای آقای بازپرس به عنوان استاد دانشگاه جا زده است که این راز او هم برملا شد.

فکر می کنم که آبروی یک فرد مهم ترین دارایی او است در حالی که یک سوءاستفاده گر داشت به راحتی آبروی من را می برد. لطف خدا و دعاهای خیر مردم در طول این چند سال که پرونده هایشان را رسیدگی کردم باعث شد آبروی من حفظ شود و مرد کلاهبردار حتی نتواند یک بار هم کلاهبرداری کند.

یک بار دیگر نیز هفت سال قبل مشغول بررسی پرونده ها در دادسرا بودم. سرم آن روز شلوغ بود و پرونده های نیمه تمام بسیاری باقی مانده بود که باید تا آخر ماه آنها را به نتیجه می رساندم. مشغول خواندن پرونده کودکی به دست افراد ناشناسی بودم که مردی خوش تیپ وارد شعبه شد.

مرد جوان وقتی روبه روی من قرار گرفت خود را یکی از شکات پرونده قتل معرفی کرد و گفت آقای بازپرس من عضو هیات مدیره شرکت ... هستم و پسرعمویتان سلام رساند و گفت به شما مراجعه کنم تا کارم را راه بیندازید.

هرچه فکر کردم نفهمیدم کدام پسرعمویم را می گوید. از او خواستم که پسرعمویم را معرفی کند تا من هم او را بشناسم. مرد خوش تیپ اسمی را به من گفت که هر چه فکر کردم مطمئن شدم من چنین پسرعمویی ندارم. برایم جالب بود چون هیچ کدام از اعضای خانواده و فامیل برای انجام کار به من سفارش نمی کردند. مرد خوش تیپ همچنان مطمئن در شعبه نشسته بود تا من کارش را به سفارش پسرعموی خیالی انجام دهم. وقتی از او خواستم پسرعمویم را معرفی کند تا خودم با او آشنا شوم او مردی که عضو هیات مدیره شرکتشان بود را معرفی کرد. با احضار مرد جوان متوجه شدم او فامیل من نیست و وقتی دلیل این کارش را پرسیدم مدعی شد آقای بازپرس نام شما را در روزنامه ها بسیار دیده بودم. چند روز قبل در جلسه هیات مدیره یکی از اعضا گفت در شعبه شما دچار مشکل است من هم به دروغ گفتم شما پسرعموی من هستید و می توانید کارش را راه
بیندازید.

نمی خواستم پیش این عضو هیات مدیره کم بیاورم به همین دلیل از نام شما سوءاستفاده کردم. مانده بودم چگونه برخی افراد به راحتی با دیدن یک اسم چنین راه هایی به ذهنشان خطور می کند. مردم نیز نباید فقط به یک اسم اکتفا کنند و خیلی سریع فریب افراد کلاهبردار را بخورند و در دام آنها گرفتار شوند.

حسین روشن - وکیل پایه یک دادگستری و بازپرس سابق جنایی تهران