کد خبر: ۱۳۲۲۹۰
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۵
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۹۵۲

از این پس به جای مازندران بگوییم"ابوجا"

وقتی مهماندار اعلام می کند دمای هوای "ابوجا" که تا دقایقی دیگر در فرودگاه آن فرود خواهیم آمد 28درجه سانتیگراد است،به نظرم می آید این تنها خبرخوشحال کننده، تا اینجای سفر است.
وقتی مهماندار اعلام می کند دمای هوای "ابوجا" که تا دقایقی دیگر در فرودگاه آن فرود خواهیم آمد 28درجه سانتیگراد است،به نظرم می آید این تنها خبرخوشحال کننده، تا اینجای سفر است.

به گزارش تیک،  8ساعت و نیم پرواز باضافه بیش از نیمساعت معطل ماندن برای قرارگرفتن روی باند پرواز فرودگاه تهران،آنقدر خسته کننده هست که حتی ناهار ، عصرانه و یک وعده پساعصرانه هم نتواند از پس کلافگی و خستگی اش برآید.

محمدجواد ظریف که بار اول، دقایقی قبل از پرواز با چهره خندانش از اول تا آخر سالن هواپیمای ایرباس340 را طی می کند و به همه خیرمقدم می گوید، برای بار دوم در حال پایین آمدن از پلکان هواپیما آفتابی می شود. مقامات نیجریه ای به استقبال او و هیاتی آمده اند که 70-80 نفرشان را توانستم بشمارم. هیاتی که اکثرشان تاجران و صنعتگران و کارآفرینان بخش خصوصی اند و البته برخی مسئولان اقتصادی و دیپلماسی هم همراهی شان می کنند. قرار است ایرانی ها و نیجریه ای ها یکدیگر را محک بزنند و به این سوال پاسخ دهند که آیا برجام و پسابرجام می تواند فاصله 8-9ساعته تهران-ابوجا" را با قراردادهای پر و پیمان اقتصادی کوتاه کند؟

دمای هوای 28درجه قابل باور نیست. وقتی تهران خودمان بالای 42درجه است و تصویر دماسنجهایی که در کانالهای تلگرام، دمای اهواز را 55 درجه نشان می دهد، توی ذوقت می خورد که هوای شهری در غرب قاره سیاه ،آن هم در ساعت 6بعدازظهر اینقدر خنکتر از حد انتظارت باشد! شاید همین وضعیت دماست،که میزبانان نیجریایی را به صرافت نمی اندازد که حتی با یک لیوان آب،گلوی مهمانانشان را تر کنند.

 کاروان طولانی ماشینها راه می افتد. به ستون یک. به سمت هتلهای محل اقامت. همه یک جا نمی روند. وزیر و برخی از تجار و کارآفرینان عازم هتل هیلتون اند. تیم رسانه ای هم قرار است در هتل"پروتیا" مستقر شود. راننده سیاهپوستی که  نفهمیدم کی به او گفته ست کردن رنگ چهره اش با پیراهن گلدار فیروزه ای خوش تیپش کرده ، گوش به فرمان راهنما نیست و حاضر نیست از ستون ماشینهایی که به سمت هتل هیلتون می روند جدا شود. راهنما که از اعضای سفارت ایران در نیجریه است، از آخر خودرو "ون" که خبرنگاران در آن مچاله نشسته اند،سر راننده فریاد می کشد و به زبان انگلیسی از او می پرسد:" کی به تو گفته که این مسیر را بیایی؟". راننده جواب می دهد:"رئیسم"! و این بار با صدایی خشن جواب می شنود:" رئیست منم". همین جمله کافی است که او سر ماشین را به سمت هتل"پروتیا" کج کند.

تمام مسافت 35تا40کیلومتری فرودگاه تا شهر سرسبز است. شاید اگر در اتومبیل در حال حرکت در این مسیر خوابت ببرد و  ناگهان بیدارشوی، چشمانت تو را به اشتباه بیندازد که در جاده سوادکوه هستی یا نزدیک نوشهر یا بین بندرانزلی و رشت.

شهر ابوجا بزرگ است. در باره مساحتش بعدا می نویسم. می شنوم که جمعیتش 5میلیون است، اما در ساعتی که شهر 10میلیونی تهران غلغله است، اینجا ترافیکی بس آرام و روان دارد. همین خلوتی خیابانهاست،که خبرنگاران را به طنزگویی وا می دارد:"نکند در این خلوتی،بوکوحرام بیاید سراغمان؟آدمخورها شکارشان را در خلوت به دام می اندازند؟...."

اینترنت،مطالبه اول اعضای تیم است. در همان لحظه سوارشدن به سمت هتل، یک سیمکارت به هرنفر تحویل داده می شود. بعضی ها از همان لحظه دریافت سیمکارت تلا می کنند به تهران زنگ بزنند و سلامتی شان را به "مامان" خبر بدهند!

سرشب، صدای رعدوبرق خبر از باران تند می دهد.صدا بارها و بارها تکرار می شود. باران تند می بارد. حس خوبی دارد قدم زدن در بیرون لابی هتل. زمزمه شعر زیبای گلچین گیلانی،خاطرت را خیس می کند:"باز باران با ترانه، با گهرهای فراوان ،می خورد بر بام خانه،ادم آرد روز باران گردش يك روز دیرین..."

بعدالتحریر: وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شدم تا به تیم برسم،گوشی و تبلت ام را روی سقف تاکسی ای که مرا رسانده بود گذاشتم تا چمدانم را حمل کنم. گوشی همانجا جا ماند و راننده رفت. هنوز درست نمی دانم  سر آن دو موجودی که در سفر به آن سخت نیازمندم چه آمده. نداشتن گوشی به خصوص برای ثبت عکسهای سفر کلافه کننده است . اگر،نبود اتفاق بسیار شیرین صبح یکشنبه، می توانست این چند روز را تلخ کند، اما به دنیاآمدن دومین نوه ام که ساعتی قبل از آغاز سفر،آبشاری از شادی را بر سر خانواده آوار کرد،آنقدر شیرین بود که تلخی گم شدن تبلت و گوشی ام، بی اختیار این جمله دو کلمه ای را بر زبانم جاری کند:"فدای سرش"

 

ادامه دارد...