کد خبر: ۱۴۹۵۹۷
تاریخ انتشار: ۲۶ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۲
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۶۱۸

آخرين روايت آیت الله هاشمي

او فقط ضربان حياتي قلبش و زاويه نگاهش که چند وقتي مي‌شد روي يک نقطه دور ايستاده بودتمام شد؛ او ايستاده بود شايد هاج و واج و به نمي‌دانم کجا، همان لبخند هميشگي‌اش را تزريق مي‌کرد.
او تمام شد. البته فقط ضربان حياتي قلبش و زاويه نگاهش که چند وقتي مي‌شد روي يک نقطه دور ايستاده بود؛ ايستاده بود شايد هاج و واج و به نمي‌دانم کجا، همان لبخند هميشگي‌اش را تزريق مي‌کرد. ديروز غروب که خبر درگذشت هاشمي آمد، تنها تصويري که از او، در ذهن تو نقش می‌بست، همين مبهوتي نگاهش بود که چند سالي برايش تفسيرهاي متعددي ارائه مي‌دادند.

به گزارش پایگاه خبری تیک (Tik.ir) ؛ علي‌اکبر هاشمي رفسنجاني، ياور انقلاب و رفيق ديرين رهبري درگذشت. اين کوتاه‌ترين خبر و حتما يک خبر بسيار عجيب بود که مي‌توانست در برزخ اين روزهاي ما، دستش را دراز کند و روي شانه شهر بگذارد.
حتما بيراه نيست که بگوييم کسي باور نمي‌کرد هاشمي در انتظار يک پلک‌زدن و آرام‌گرفتن ناگهاني باشد. امتداد هاشمي و تصويری ذهني که ساليان دراز، همراه فوج عظيمي از مردم شده بود، اين خاصيت را برايش ماندگار کرده بود که حتما او هست يا مي‌ماند تا سرنوشت خيلي از کش‌و‌قوس‌هاي سياست به نقطه پايان برسد.

 براي همين مرگ او، يکي از ناگهاني‌ترين مردن‌هاي تاريخ خواهد بود.
 آيندگان بي‌شک فراموش نخواهند کرد که در 19 دی یک‌هزار و سیصد و نود و پنج، درست چند ساعت قبل از سالگرد پرواز امير‌کبير، هاشمي‌رفسنجاني چشمانش را بست تا آدم‌هاي زيادي در گوشه‌وکنار شهر اين پرسش را جان بدهند که حالا بخشي از سياست چگونه ساز‌و‌کارش را بدون «بهرماني» تاريخ انقلاب، پيچ‌در‌پيچ بالا مي‌برد.
روزگار عجيبي است. پيرمرد شهره بود که نرد عشق به امير باخته بوده و حالا سرش را در برگ‌هاي تاريخ، درست چند اينچ آن‌سوتر از صدراعظم تاريخ ايران، زمين گذاشته است. بيراه نيست اگر بنويسم که هاشمي در مردنش هم سياست را رها نکرده است.

 او بي‌شک يکي از عظيم‌ترين انديشه‌ها و قله‌هاي راهبردي سياست در چند دهه گذشته بود. براي همين مي‌شود اين‌گونه انديشه کرد که حتما همراهي‌اش با امير، دنباله‌اي داشته است تا نقش سردار سازندگي را با امير مدرنيسم در سياست به يک قاب تبديل کند. آرزوی هاشمي، جاودانه‌شدن اين قاب بود. او ديروز غروب اما خودش را جاودانه کرد. «خودِ» هاشمي فارغ از هرگونه جهت‌گيري سياسي، يک يادگاري بزرگ بود از يک تکاپوي بزرگ‌تر به نام مبارزاتي که نتيجه‌اش انقلاب بود. تصوير ديروزهاي او در زندان‌هاي ستمشاهي با اين روزهاي او، يک خط تاريخي را نشان مي‌داد که به‌طور قطع، لحظه‌اي درنگ در مقابل حرکت و پويايي در آن به چشم نمي‌آيد. نسل او چنين بود؛ نسلي که پيکره‌اي بزرگ از يک نظام را زير و رو کردند و ارگانيسم بزرگي از يک نظام ديگر را روي شانه‌هايشان بالا بردند. اتفاق کوچکي نبود؛ آنها آمدند، ايستادند، زمين خوردند و دوباره ايستادند و باز از افق، افق‌هاي دور سخن گفتند که پيامي جديد به همراه خواهد داشت.

 اين تلاش، نشانه بسياري از آدم‌هاي آن روزگار بود که حالا و هنوز، هاشمي با تمام توانش سعي در امتداد اين زايش هميشگي داشت. کمتر کسي حتما مي‌توانست مانند بهرماني اين‌گونه ماندني را به نمايش بگذارد و هنوز آن‌قدر پويش در سياست بدمد که باز درست مثل 40 سال پيش، 30 سال پيش، 20 سال پيش و همين روزهايی که ما نفسش را به دوش گرفته‌ايم، گروهي از راه برسند و هاشمي را سد راه خود بدانند. فرداي روزي که او چشم فرو بسته است، يک نکته را مي‌توان قاطعانه در موردش به يک حکم تبديل کرد. او به‌گونه‌اي زيست که توانست در فاصله‌اي کمتر از 10 سال جايگاه خود را در ميان مردم از تبي سرد به تب دلدادگي تغيير دهد.

اين همه يک آدم است که مي‌شود آن را به معجزه درايت، توانمندي در سياست و بالندگي در تجربه تشبيه کرد. اين‌گونه نيست؟