ناگفتههای ناصر ملک مطیعی: کاش می شد بهروز برگردد
به شانس اعتقاد دارد و بازگشتش به سینما بعد از سی و یک سال را هم قسمت و سرنوشت می داند. اسطوره سینما که هنوز هم سه نسل با او خاطره دارند از این تجربه اصلا و ابدا پشیمان نیست و بارها در طول مصاحبه می گوید امیدوارم مردم از کارم خوششان بیاید. مثل خیلی از پیشکسوتان وقتی یاد قدیم ها می افتد بغض می کند و اشک در چشمانش حلقه می زند، کسی چه می داند شاید اشکی که سرازیر می شود اشک برای این همه سال دوری از معشوقی به نام سینما باشد. گفت و گو با ناصر ملک مطیعی آنقدر جذاب و شیرین است که دوست داری ساعت دیرتر بگذرد و تو بیشتر از او بشنوی. از سینما رفتن ها و فوتبال بازی کردن ها تا دور همی با دوستان و رفقا و احترام، صفا و صمیمیت های آن موقع که شاید حالا کمرنگ شده...
عینک بزنی بیشتر شناخته می شوی
من از زمان مدرسه به سینما و بازیگری علاقه مند شده بودم. ولی 35 سال اسمش
را نیاوردم و با سینمایی ها هم تماس نداشتم. سینما هم نمی رفتم. بخاطر
موقعیتی که داشتم و مردم می شناختنم نمی توانم به سینما بروم ولی خیلی از
فیلم ها را می گیرم و در خانه نگاه می کنم. فیلمهای کلاسیک قدیم را خیلی
دوست دارم و هنوز هم در خانه نگاه می کنم. فیلم های گریگوری بک، جان وین،
اورسن ولز را دوست دارم، از جدیدی ها هم رابرت دنیرو به نظرم خوب است.
مارلون براندو هم خاطره جوانی است. اگر در این سالها سینما نمی رفتم بیشتر
به این خاطر بود که نمی خواستم یاد سینما بیفتم. البته شهرت و معروفیت هم
ماجراهای خودش را داذد. یک زمان بود عینک و کلاه می گذاشتیم تا نشناسنند
اما حالا دیگر اگر این کار را بکنی بیشتر در چشم می آیی و بیشتر جلب توجه
می کنی.
بعد از 100 فیلم می خواستم استراحت کنم
دلیل این همه سال فاصله افتادن این بود که من فکر می کردم امسال نشد سال
دیگر می روم و بازی می کنم، اگر نشد دو سال دیگر می روم و سالها همینطور
پشت سر هم آمدند و رفتند ولی قسمت نشد تا من در فیلمی حضور پیدا کنم. ضمن
اینکه گرفتاری های شخصی من برایم این فرصت را فراهم نمی کرد. من سالها در
سینما حضور فعال داشتم و در طول این مدت بیش از 100 فیلم بازی کردم. همه
اینها آدم را خسته می کند و شاید من نیاز داشتم تا مدت زیادی استراحت کنم و
برای خودم زندگی کنم. در این سالها کتاب خواندم، سفر رفتم و با رفقای قدیم
به خصوص ورزشی ها معاشرت کردم.
محبوبیت را مردم به من دادند
من از سال 1327 وارد کار سینما شدم. قبل از آن هم در مدرسه انجمن نمایش و
ورزش را اداره می کردم. از همان ابتدا فعال بودم و ارتباط جمعی ام خوب بود.
مثلا سرپرست یک عده می شدم و آنها را برای کوهنوردی می بردم. فوتبال هم
بازی می کردم. بعد هم که سنم بالاتر رفت مربی ورزش شدم و شاید به همین خاطر
بود که فیزیک خوبی هم داشتم. به این دلیل هم خدا را شکر تا حالا سر پا
هستم. همیشه سعی می کردم با مردم در ارتباط باشم و با آنها خوش برخورد باشم
اما محبت آنها هیچ وقت از یادم نمی رود. واقعا لطف و محبت آنها یکی از
عوامل مهم موفقیت من در کار و زندگی ام بود. مردم کسانی که کار هنری می
کنند را ممکن است بعد از چند سال از یاد ببرند ولی من را هیچ وقت فراموش
نکردند. به همین خاطر اگر کسی ماندگار شد باید خیلی مراقب خودش باشد و
واقعا شایستگی و لیاقت لطف مردم را داشته باشد. شهرت و معروفیت را ممکن است
همه به دست بیاورند اما محبوبیت را مردم به یک نفر می دهند و این خیلی مهم
است و امیدوارم جوان های امروز هم این موضوع را آویزه گوششان کنند. آن
موقع وقتی می خواستیم کاری در استودیو ضبط کنیم در خیابان کوشک یا منوچهری
بچه های قد و نیم قد از دور و نزدیک می آمدند و منتظر می نشستند تا هنرپیشه
ها را حتی برای چند لحظه کوتاه ببینند، تا عصر هم که کار ضبط تمام می شد
آنجا منتظر می ماندند. این افراد بودند که با محبتشان تنور سینما را گرم
نگه می داشتند. الان وقتی یاد آن خاطرات می افتم ممکن است احساساتی شوم و
تحت تاثیر قرار بگیرم ولی همه شان برایم شیرین و خیلی دوست داشتنی اند.
همین علایق و تعلق خاطر است که باعث می شود کشورت را دوست داشته باشی و
دلبسته و وابسته مردمش باشی.
ماجرای بازی در ولگرد
شاید این را بارها گفته باشم اما دوست دارم جوان ها بخوانند، من یک روز
بعداز ظهر در خانه خوابیده بودم. این ماجرایی که برایتان می گویم مربوط به
سال 1329 است. آن روز یک آقایی که کمک فیلمبردار بود آمد و در منزل ما را
زد، گفت شما را استودیو برای ضبط فیلم می خواهد. استودیو بدیع پیچ شمیران،
من همان موقع آماده شدم و رفتم. نتیجه رفتن من بازی در اولین فیلمم «ولگرد»
شد. اگر آن روز من خانه نبودم یا از خواب بیدار نمی شدم و نمی رفتم شاید
هیچ وقت این موقعیت برایم پیش نمی آمد. برای همین است که می گویم به قسمت و
شانس اعتقاد دارم. «ولگرد» اولین فیلمی بود که سال 1330 بیرون آمد و خیلی
هم از آن استقبال شد. من هم با همان یک فیلم معروف شدم. آن موقع میدان خالی
بود و رقیبی نداشتم و به شهرت رسیدم. البته نمی توانم بگویم فقط و فقط هم
شانس بوده، عشق و علاقه زیاد من به کارم هم در این قضیه تاثیر زیادی داشته.
اتفاقی جلوی دوربین رفتم
حضور من در فیلم سینمایی «نقش نگار» بعد از 31 سال یک اتفاق بود و برای
اتفاق هم نمی توانم دلیل و منطق بیاورم و به قول معروف صغری و کبری بچینم.
گروه این فیلم برای یک صحنه من را دعوت کردند و من هم قبول کردم. در آن
صحنه که در خانه ای نزدیک میدان ونک فیلمبرداری می شد آقای آتیلا پسیانی،
خانم خیراندیش، آقای رادان و چند نفر دیگر بازی می کردند. مثل همان سالها
سه، دو، یک دوربین و بعد حرکت را گفتند و کار راشروع کردیم. گروه هم بسیار
خوب بودند و همه شان برای من احترام زیادی قائل بودند. بعد از آن همه
نشستیم و از گذشته ها حرف زدیم و سالهایی که من بازی نکردم. یاد خاطرات
گذشته افتادم و گریه کردم، آنها هم همینطور. ولی گروه خیلی گرم و خودمانی
بودند و همه شان هم برخورد و رفتار خوبی داشتند.
صدای چنگیز جلیلوند به جای من
من در این فیلم کاراکتری را بازی کردم که تقریبا مسن است و سرپرست یک
خانواده. با اینکه نقش من کوتاه است اما حضور خوب و موثری دارد و کارهای
مثبتی انجام می دهد. او در به هم رسیدن دختر و پسر جوان قصه نقش مهی دارد و
به آنها خیلی کمک می کند. قرار بود دوبله صدای من را آقای چنگیز جلیلوند
انجام دهد ولی نمی دانم ماجرا به کجا کشیده. البته من هم مثل بقیه بازیگران
سر صحنه دیالوگ هایم را گفتم و صدا ضبط شد ولی شاید چون قبلا صدایم دوبله
می شد و دوبلورهای خیلی خوبی جای من حرف زدند گفتند شاید بهتر باشد باز هم
دوبله شود تا برای مردم آشنا باشد. ولی خب باید در کار دقت شود که صدا با
کاراکتر همخوانی داشته باشد. مردم بعد از این همه سال هیچ پیش زمینه ذهنی
از من نداشتند و فکر کردم این کار برای شروع مناسب است و بعد هم که همه چیز
خودش جلو رفت، تا من به خودم آمدم فیلم تمام شده بود. البته من کارگردان و
بقیه عوامل فیلم آشنایی نداشتم اما دیدم هنرپیشه های خوبی با او کار کردند
و فیلم های خوبی هم ساخته. بعد از اینکه از نزدیک با خودشان آشنا شدم
ایشان را خیلی با صبر، حوصله، دقت و واجد شرایط دیدم.
خواستم جوانمرد و امانت دار بمانم
من بخاطر سوابقم در گذشته و به این دلیل که اطمینان داشتم می توانم از پس
نقشم بر بیایم دغدغه چندانی نداشتم چون کار، حرفه و عشق من بازیگری بوده.
ناگفته نماند خیلی تلاش کردم تا خودم را با جریان امروز وفق دهم. ضمن اینکه
صحنه های این فیلم طوری نبود که من بخواهم خیلی به خودم فشار بیاورم و
خسته شوم. امیدوارم نتیجه طوری شود که قابل قبول باشد چون مردمی که بعد از
سالها قرار است من را بر پرده سینما ببینند انتظارشان بالاست. البته حق هم
دارند چون خاطرات زیادی از من و فیلم های قدیمی ام دارند. من از کارگردان و
نویسنده فیلم خواهش کردم کاراکتری که سالهای سال داشتنم را حفظ کنم. من
همیشه در فیلم هایی که بازی کردم آدم خوب صادق و امانت داری بودم و دوست
داشتم این ویژگی ها حفظ شود. کوتاه بودن نقش برایم اهمیتی نداشت ولی می
خواستم کاراکتر مثبتی بازی کنم. دوست دارم مردم که از سینما بیرون می آیند
همچنان خاطره خوبی از من داشته باشند. البته ممکن است وقتی مردم فیلم را می
بینند کوتاهی نقش من سبب نارضایتی شان بشود و بعضی ها بگویند چرا بعد از
این همه سال نقش کوتاهی را بازی کرد ولی من به آنها می گویم بازی من در این
فیلم یک اتفاق بود. ضمن اینکه کسی برایم داستانی ننوشته بود و این نقش از
قبل حاضر و آماده نبود تا من بروم و بازی اش کنم. خیلی ها هم برای اینکه
اسم من در این فیلم هست و با من خاطره دارند به سینما می روند تا ببینند من
در این فیلم چه کردم. امیدوارم خیلی توی ذوقشان نخورد.
هیچ وقت ممنوع الکار نبودم
در همه این سالها هیچ کس هیچ وقت به من نگفت که تو نباید کار کنی و
ممنوعیتی هم از هیچ بابت نداشتم. ممکن است درباره افراد دیگر نوشته باشند
اما درباره من چیزی نگفته اند. بعد از انقلاب تغییرات زیادی در همه جا از
جمله سینما به وجود آمده بود. یکسری جوان وارد سینما شده بودند. آنها دوست
نداشتند زیر سایه اسم ما بمانند، پس بهتر بود ما خیلی محترمانه خودمان را
کنار بکشیم. البته ما چند نفر بیشتر نبودیم، یکی دوتایمان که فوت کردند و
یک دو نفر هم از ایران رفتند. در همان سالها علاوه بر بازی 8 فیلم هم
کارگردانی کردم ولی از آنجایی که می خواستم همه چیز را فراموش کنم و از
سینما دور باشم دیگر پی کارگردانی را هم نگرفتم. ضمن اینکه افراد جدیدی
وارد کار شدند که به اصطلاح سکان کار دستشان بود و ما هم با آنها تماسی
نداشتیم. همه هم دوره ای ها و رفقای من هم کنار بودند و من هم سراغ
کارگردانی نرفتم.
به شانس و قسمت اعتقاد دارم
من سنتی هستم و به قسمت و سرنوشت خیلی اعتقاد دارم. حق شناسم و هیچ وقت خدا
را فراموش نمی کنم. لطف خدا هم همیشه شامل حالم بوده. نتیجه این همه سال
فعالیت من حتی زمانی که بازی نمی کردم این شده که من با سه- چهار نسل زندگی
کردم و حتی بچه هایی که زمان جوانی من نبودند و فیلم های من را ندیدند بعد
که بزرگ شدند از طریق پدر، مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ هایشان درباره من
شنیده اند. باعث افتخار من است و خیلی هم از این بابت خوشحال هستم. عاشق
همه شان هم هستم.
بیشتر رفقایم ورزشکار بودند
موضوعی که برای من غم انگیز و سخت است از دست دادن دوستان، همکاران و رفقای
قدیمی است. اما زندگی امید به آینده و عشق به کسانی است که هستند. با
بعضی از همکاران و رفقای قدیمی خیلی نزدیک بودیم و ارتباط خانوادگی داشتیم.
بیشتر دوستان و معاشرت من با ورزشی ها بود. چون خودم هم در این زمینه
فعالیت می کردم ارتباط خوب و صمیمی با آنها داشتم. همه قهرمان های جهان که
در ایران بودند از مرحوم تختی گرفته تا آقای عبدالله موحد، آقای مهدی زاده،
آقای حبیب الله بلور، آقای سیف پور، آقای صنعت کاران، امام علی حبیبی و
خیلی های دیگر که شاید الان نام همه شان در ذهنم نباشد هم دوره و دوستان من
بودند. من تماشاچی مسابقاتشان بودم و در 3-4 المپیک مسابقه هایشان را
دنبال کردم. ولی از آنجاییکه معلم ورزش بودم به تمام رشته ها احاطه پیدا
کردم و یکی دو رشته را هم به عنوان ورزش اختصاصی انتخاب کردم. پدر من در
شهرستان ها ماموریت می رفت و اسب داشت. به همین خاطر من هم سوارکاری می
کردم و آمادگی بدنی داشتم. آن موقع خودم در باشگاه پرسپولیس بودم ولی
طرفدار استقلال و پرسپولیس با هم هستم وقتی تیم ملی ایران می شوند. اما
ورزش را دنبال نکردم چون پای سینما وسط آمد و من آنقدر درگیر شدم که دیگر
نتوانستم پی آن را بگیرم.
نمی خواهم ذهنیت مردم تغییر کند
درباره آینده و ادامه پیدا کردن فعالیتم نمی توانم چیزی بگویم چون واقعا
نمی دانم چه پیش خواهد آمد. شاید همه چیز با همین یک فیلم تمام شود شاید هم
اتفاق دیگری بیفتد. البته بخشی از این موضوع به خودم بر می گردد و بخشی هم
به عکس العمل مردم که نسبت به این فیلم از خودشان نشان می دهند. اگر بعد
از به نمایش در آمدن این فیلم استقبال مردم از آن و نقش من خوب نباشد برای
اینکه جایگاهم در بازیگری خیلی تغییر نکند و ذهنیت مردم عوض نشود ممکن است
بگویم دیگر بازی نخواهم کرد. ولی اگر بر عکس بشود و کارم مورد توجه قرار
بگیرد که چه بهتر، فکر می کنم آن موقع دیگر نور علی نور می شود. من الان 83
سالم است و دیگر فرصت چندانی ندارم که بخواهم دوباره تجربه های مختلف
داشته باشم. در همین چند وقت اخیر هم چند نفری تلفن کردند و خواستند با هم
درباره داستان هایی که دارند صحبت کنیم. من خودم امیدوارم کارم مورد
استقبال قرار بگیرد و ادامه پیدا کند تا حداقل در این سالها از من یادگاری
باقی بماند تا جبران سالهایی که از سینما دور بودم و از این دوری آزار می
دیدم بشود. سینما همیشه دلگرمی و دلمشغولی من بوده ولی در این سالها از
دستش داده بودم. حالا که دوباره به دستش آوردم روحیه مضاعفی پیدا کردم،
امیدوارم این روحیه تقویت شود و مردم و دوست داران سینما هم از عملکرد من
راضی باشند.
باید سنت هایمان را در فیلم ها نشان دهیم
به اعتقاد من سنت ها و فرهنگ قدیمی ما همان بازارچه و گذر و مکانهای قدیمی
است که زندگی پدر و مادرهای ما بوده. این آداب اصالت ماست و به آن وابسته
ایم. این مملکت چندین هزار سال تاریخ دارد و مسائل دینی و مذهبی مان هم
ریشه دار است. از همین موضوعات می توانیم به خوبی در فیلم هایمان استفاده
کنیم البته به شرطی که استفاده درست کنیم و تبلیغات ناروا نشود. باید در
فیلم ها پیوستگی ها و ارتباطات پدر و مادر و فرزند، رفیق، دوست، هم محله ای
و همسایه را به خوبی نشان داد. آن موقع یک خانواده معمولا در یک محل زندگی
می کردند تا از هم دور نباشند اما حالا یکی اینجاست و دیگری آن سر دنیا.
فیلمساز باید تلاش کنند تا در فیلم هایشان سنت های قدیمی مان پا بر جا باشد
و تعصب و غیرت قدیمی ها را نشان دهند. وقتی در فیلمی می گویند مرد واقعا
مرد واقعی را ببینیم. یا حتی بر عکس اگر قرار است آدم بدی را نشان دهند همه
چیز آنقدر طبیعی باشند که تماشاچی واقعا حس کند آن آدم بد و فاسد است.
البته به بعضی حرفه ها خیلی نمی شود پیله کرد و پشت سر سینما هم همیشه حرف و
حدیث بوده. ولی همیشه قصه های واقعی و رئال مردم را تکان می دهد. به نظرم
حتی از اتفاق و پیش آمد های جنگ هم می شود داستان های خوبی برای فیلم تهیه
کرد، داستان خانواده هایی که از دل و جان از این مملکت دفاع کردند و جوان
هایی که عاشق وطن بودند.
هیچ وقت به رفتن فکر نکردم
من خیلی به خارج از ایران سفر کردم اما هیچ وقت به فکر مهاجرت از کشورم
نبودم چون من وابسته به این مملکت، کوچه و بازار و مردمش هستم. هیچ دلیلی
ندارد بروم خارج از کشور تا مثلا در خانه ام در طبقه هفدهم به استخر بروم!
همین جا در رودخانه شنا کنم برایم صد برابر لذت بخش تر است. ولی نمی توانم
به آنهایی که رفتند ایراد بگیرم. چون هر کدام از آنها به دلیلی مجبور شدند
از ایران بروند و تقصیری هم نداشتند، شاید به ناچار این راه را انتخاب
کردند. یکی برای دیدن بچه هایش رفته، یکی برای اینکه شاید درآمد بیشتری
داشته باشد و دلایل دیگر. درباره زندگی دیگران نمی شود به راحتی قضاوت کرد.
«جدایی نادر از سیمین» خوب بود که اسکار گرفت
به نظرم الان ورزش و هنر دو عامل اصلی و مهم معرفی ایران به جهان است. در
هر کجای دنیا که باشی وقتی پرچم کشورت بالا می رود احساس سربلندی می کنی و
به خودت می بالی. جشنواره و فستیوال های سینمایی هم همینطور هستند و باعث
رونق و مطرح شدن کشورمان می شوند. من همان موقع که فیلم جدایی نادر از
سیمین آقای اصغر فرهادی برنده سکار شد در یکی از روزنامه ها یادداشتی
نوشتم. من نمی خواهم صرفا نظر خودم را بیان کنم اما وقتی همه دنیا فیلمی را
می پسندند و به آن جایزه می دهند حتما کار خوبی است. به هر حال آنها
تجربیات زیادی در زمینه سینما دارند و از لحاظ تکنیکی و تخصصی هم جدی به
مسئله نگاه می کنند. وقتی فیلمی را در اسکار می پذیرند و به آن جایزه می
دهند حتما خیلی واجد شرایط است. البته منتقدها که مکارشان انتقاد است حق
دارند به مسائل جزئی پیله کنند و نقاط ضعف و قوت را بگویند چون کارشان این
است و باید راجع به آن حرف بزنند. اما ماجرای ما و مردم عادی فرق می کند.
همین که به سینما برویم و از فیلمی خوشمان بیاید و برای کسی تعریف کنیم
خودش خیلی خوب است.
از گلزار و رادان تا انتظامی و مشایخی...
با خیلی از جوان های امروز سینما آشنایی دارم، آقای گلزار، آقای بهداد،
آقای رادان، آقای کیانیان، آقای پرستویی و ... را می شناسم. از قدیمی ها هم
که با آقای انتظامی و مشایخی و کشاورز ارتباط داریم. به نظرم خیلی از جوان
های امروز سینما هم عشق و علاقه ای که ما به کارمان داشتیم را دارند. آنها
برای کارشان زحمت می کشند و برای موفقیت تلاش می کنند. خوشبختانه الان فضا
عوض شده و جوان ها می توانند علایقشان را دنبال کنند. آن موقع وارد شدن در
کار هنر حالا په سینما و چه موسیقی خیلی مورد توجه نبود و حتی برخی از
خانواده ها با آن مخالفت می کردند. اما الان هم خانواده ها هم عاشق سینما،
موسیقی و هنر هستند و بچه هایشان را تشویق می کنند. مردم هم خیلی تا موقعی
که طرف مطرح نشود از او استقبال نمی کردند. ولی خوشبختانه خانواده ما اصلا و
ابدا مخالف نبودند و حتی مادرم تشویقم می کرد. تمام نامه هایی که
طرفدارانم برایم می فرستادند را با حوصله جواب می داد. آن موقع عکس های من
را در لاله زار و میدان توپخانه می فروختند، مادرم آنها را می خرید و برای
طرفدارانم با مهر و امضای من می فرستاد. حتی چند دفتر داشت که اسم
هوادارانم را در آنها یادداشت می کرد تا برایشان یک عکس را دوبار نفرستد.
مردمی بودن به نظرم بستگی به وجود خود آدمها دارد . بعضی می توانند با مردم
ارتباط خوب برقرار کنند و بعضی ها یک کم خودشان را می گیرند. البته شهرت و
معروفیت خیلی ظرفیت می خواهد، اگر کسی جنبه نداشته باشد زود خودش را لو می
دهد. وقتی چند نفر از تو تعریف و تمجید می کنند اگر بی ظرفیت باشی خودت را
گم می کنی و کارهای عجیب و غریب انجام می دهی، وای به روزی که یک مملکت
طرفدارت باشند. دیگر نباید دست از پا خطا کنی. مردم ما به همه چیز توجه می
کنند. اگر صد هنر داشته باشی ولی کوچکترین لغزشی ازت سر بزند آن را می
بییند و بقیه خوبی هایت را فراموش می کنند پس باید حواست را خیلی جمع کنی.
این چیزها فرمول و کتاب هم ندارد باید خودت این منش ها را یاد بگیری و درست
رفتار کنی.
به کیمیایی نامه نوشتم
فیلمنامه های زیادی به دستم می رسید. آقای کیمیایی هم پیشنهاد دادند تا در
فیلمشان بازی کنم ولی آن هم نشد. مسعود کیمیایی برای فیلم «سربازهای جمعه»
به من پیشنهاد داد و با هم صحبت کردیم. رویم نشد به ایشان بگویم در فیلمش
بازی نمی کنم و از آنجاییکه قلمم بد نیست و می توانم به راحتی دست به قلم
شوم برایشان متنی نوشتم و فکس کردم. البته جواب منفی من اسباب گله و
ناراحتی هم شد. بعد از آن هم فکر نمی کردم دیگر کار کنم چون سن و سالم بالا
رفته. حتی گاهی اوقات به کمک عصا راه می روم، ولی وقتی دوربین را می بینم
عصایم را کنار می گذارم و حتی ممکن است بدوم. ضمن اینکه درگیر کارهای دیگر
هم شدم. یک مدت من در گوشه حیاطمان یک شیرینی فروشی باز کردم و شیرینی فروش
شدم ولی بعدش کلا خانه را فروختم و آنجا هم تعطیل شد. در این مدت خودم را
مشغول کردم تا مسئله اصلی که سینما بود یادم برود ولی باز یادم افتاد.
کتاب خاطراتم آماده چاپ است
همیشه نوشتن را دوست داشتم، اما حالا دیگر دستم می لرزد و شاید این کار یک
مقدار برایم سخت شده باشد. ولی با این حال مشغول آماده کردن کتاب خاطراتم
هستم که آن را در 400 صفحه نوشته ام. فعلا حروفچینی شده و فکر نمی کنم از
نظر مجوزهم مشکلی داشته باشد چون من در این کتاب راجع به هیچ کس حرف نزده
ام. فقط درباره آنچه بر من گذشته نوشته ام. خوشبختانه خداوند این موهبت را
نصیم کرده و مردم هنوز هم من را به یاد دارند ولی بعضی ها که خیلی در این
کار تخصص داشتند و خبره و عاشق کارشان هم بودند فراموش شدند. این درد است،
شهرت و معروفیت بعضی وقتها ایجاد ناراحتی هم می کند.
پژمان خیلی خوب بود
خیلی ها از من می پرسند حالا که در سینما بازی کردی ممکن است به تلویزیون
هم بیایی ولی واقعیت این است که من اصلا راجع به این مسائل فکر نکردم. ولی
به طور قطع وقتی آدم وارد بازار شود، پشت سر هم با پیشنهادهای مختلف روبرو
می شود. اما فکر می کنم این ماجراها برای من خیلی دیر است. من دیگر نمی
توانم خیلی در این رشته فعال باشم و مثلا یک سریال هم بازی کنم که سه سال
طول بکشد. اصلا ممکن است این کشش و توانایی را نداشته باشم. البته خودم
تلویزیون را دوست دارم و نگاه می کنم. سریال های خوبی هم پخش می کند مخصوصا
چند وقت پیش که سریال «پژمان» را پخش می کردند خیلی دوست داشتم و آقای
جمشیدی هم خوب و طبیعی بازی کرده بود. البته ممکن است در همین نقش اینقدر
خوب ظاهر شده و در کارهای دیگر به این خوبی و روانی نتواند بازی کند ولی
مشخص است که استعدادش را دارد.
بهروز خوشحال شد بازی کردم
چند روز پیش با بهروز حرف می زدم و می گفت خوشحال شدم که بازی کردی و خیلی
احساساتی شد. همکارارن قدیمی خودم هم خیلی هایشان تلفن کردند و خوشحال شدند
که من دوباره به سینما بازگشتم. شاید این را قبلا هم گفته باشم ولی من
مانده ام که جوابگوی محبت مردم باشم و ادای دین کنم.
رانندگی در جاده چالوس و یک دنیا لذت
سفرهای خارجی را دوست دارم اما هر وقت که خیلی خسته هستم با اینکه نباید
رانندگی کنم خودم پشت ماشین می نشینم و از جاده چالوس می روم و از هراز
برمی گردم، رانندگی من را سر حال می کنم. اگر هم قرا باشد با دوستانم سفر
کنم ترجیح می دهم خودم رانندگی کنم چون بعضی از دوستان می خواهند تند بروند
و من هم اصلا دوست ندارم. به نظر من راه و جاده هم جزیی از مسافرت است و
باید از آن لذت برد. این جمله که می گویند سفر آم دم را پخته می کند کاملا
واقعیت دارد چون در سفر به بعضی مسائل بر می خوری که برایت قابل تامل اند.
با خانواده ام زیاد سفر رفتیم اما الان بیشتر دوست دارم با هم دوره های
قدیمی ام سفر برویم.
بهروز عاشق ایران است حیف است دور باشد
من بیشتر آدم احساسی هستم تا عقلانی. مثلا بهرزو وثوقی آدم عقلانی است و
عقلش حاکم بر احساس اش است. البته نمی توانم بگویم عاطفی نیست اتفاقا خیلی
هم خوش مشرب و گرم است و آرزو می کنم او هم بتواند برگردد و در این سینما
بازی کند همیشه هم گفته ام یکی از آرزوهایم این است که بتوانم وسیله ای
فراهم کنم تا او برگردد و از غربت جدا شود چون غربت او را پیر کرده. البته
باید او را با سلام صلوات آورد نه همینطور خشک و خالی چون واقعا حقش است.
عبدالله موحد در واشنگتن زندگی می کند او قهرمان کشتی بوده و شش مدال طلا
دارد او عاشق ایران است ولی چرا باید دور از اینجا باشد. چرا نباید در
ایران به کشتی کمک کند، بهروز هم همینطور است، او برای این سینما ارزان
تمام نشده. به جای اینکه در دبی کلاس بازیگری برگزار کند باید در کشور خودش
کار کند. انشالله که زمینه فراهم شود و آنها برگردند چون غربت خیلی اذیت
کننده است.
حق ندارم از کسی گله کنم
همسرم سه سال پیش فوت کرد ولی بچه هایم ایران هستند هوایم را دارند. دوستانم هم همیشه حامی من بودند و نگذاشتند به من از هیچ نظر بد بگذرد. از هیچ چیز نگرانی ندارم، از هیچ کس ناراحت نیستم. اگر من حق ناشناسی کنم یعنی کفران نعمت کرده ام .من حق ندارم ذره ای گله و شکایت داشته باشم. یک نفر حاضر است تمام زندگی و ثروتش را بدهد تا دیگران دوستش داشته باشد ولی من را یک مملکت دوست دارند و بهم می کنند. پس باید تا آخر عمر شاکر خدا باشم.