غلامرضا تختی، کیهان ورزشی ، دی ماه 1346
46 سال از مرگ اسطوره ورزش ایران ميگذرد و همچنان رازهای بسیار حول این
ماجرا وجود دارد.پرسشها و رازهايی که هر سال در 17 دی ماه که سالمرگ وی
ميباشد سرباز ميکند و نشانه هایی از خود به جا ميگذارد.
روزنامهها هنوز هم از «راز» مرگ او مینویسند.کتابی همچنان در نوبت
انتشار و چاپ قرار گرفته است و هنوز راهی کتاب فروشیها نشده است اما
نویسنده این کتاب یعقوب حیدری که قرار است با عنوان «تختی در این کتاب قایم
شده»منتشر شود، گفته:«من در این کتاب با مرور زندگی این ورزشکار از دوران
کودکیاش که مصادف بود با حکومت رضاخان تا دوران جوانیاش که همزمان بود با
حکومت محمدرضا پهلوی،به مقوله خودکشی این ورزشکار ایرانی پرداختهام .
بارها و بارها از او خواسته شد تا از سیاست کنار بکشد و او زیر بار نرفت .
من به شدت معتقدم که خودکشی تختی، خودکشی سقراط وار بود. او با خودکشی
خود در واقع شاه را کُشت.»
غلامرضا تختی در 5 شهریور 1309 درمحله خانیآباد در جنوب تهران متولد شد.
حاج قُلی، پدربزرگ غلامرضا تختی، در محله خانیآباد، از اربابان خانی آباد و
یخچال دار معروف تهران بود.در دکانش روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب
در میان اهالی خانیآباد به «حاج قلی تختی» شهرت یافته بود. همین نام بعدها
به نام خانوادگی آنها تبدیل شد. ارباب رجب، پدر غلامرضا تختی، یخچال دار
ورشکسته بود(زمینهای یخچال ارباب رجب دقیقاً از راه آهن میگذرد که حکومت
رضاشاه برای احداث راه آهن زمینهاي ارباب رجب را خریداری میکند) که زود
درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت. و دو برادر و دو خواهر داشت که همه
آنها از وی بزرگتر بودند. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیم
نظامیتهران گذراند و پس از گذراندن اول متوسطه در دبیرستان منوچهری تهران
ترک تحصیل کرد. تختی همراه کار، به ورزش زورخانه ای و کشتی نزد پهلوان سید
علی ميپرداخت. او در 30 بهمن 1345 با شهلا توکلی ازدواج کرد که ثمره این
ازدواج پسری به نام بابک بود که در شهریور 1346 به دنیا آمد.
آغاز فعالیت در ورزش حرفه ای
تختی کشتی را از سال ۱۳۲۵ آغاز کرد. او در سال ۱۳۲۹ در ۲۰ سالگی به عضویت
باشگاه پولاد در آمد و زیر نظرحبیب ا... بلور کشتی آزاد را برای قهرمانی
آغاز کرد و در همان سال نخستین قهرمانی کشور خود را کسب کرد. تختی در
رقابتهای قهرمانی کشور طی سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۸ هشت بار قهرمان کشور شد.
او در سال ۱۹۵۱ مسابقات قهرمانی جهان هلسینکی در دسته ۷۹ کیلو به مدال نقره
رسید، وی و سه همتیمیاش محمود ملاقاسمی، محمد مهدی یعقوبی و عبدا...
مجتبوی برندگان اولین مدالهای بینالمللی تاریخ کشتی ایران بودند. وی که
کشتی را از میانوزن آغاز کرده بود با افزایش وزن خود به دستههای بالاتر
رفته و از سال ۱۹۶۲ به دسته ۹۷ کیلوگرم پا گذاشت، اما مشخص شد که رقابت در
این وزن برای قهرمان پا به سن گذاشته دشوار است و او در المپیک ۱۹۶۴ توکیو
با شکست از احمد آئیک ترک و مساوی با سعید مصطفائف بلغار به مقام چهارم
قناعت کرد.غلامرضا تختی همچنین سه بار قهرمان کشتی پهلوانی وپهلوان اول
ایران شده بود.هرچند وی از بسیاری از قهرمانان تاریخ ورزش ایران کمتر مدال
گرفت و در سالهای آخر جز «شکست» یادگاری در میادین ورزشی از خود برجای
نگذاشته بود،اما وقتی شکست هم ميخورد روی دستِ مردم شهر به خانه ميرفت.وی
قهرمانی بود که نه تنها در رقابت با خارجیها برای ملتاش افتخار آفرید که
در سختی روزگار هم مردمانش را تنها نگذاشت و بسیاری او را با نهضتی بزرگ
که برای یاری مردم زلزلهزده بویینزهرا به راه انداخته بود به یاد
میآورند.
سالهاي فعالیت سیاسی
غلامرضا تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد. او ابتدا در حزب
زحمتکشان ملت ایران به رهبری ملکی و بقايی عضو بود و پس از انشعاب ملکی و
خُنجی از بقايی به حزب نیروی سوم پیوست در جریان اختلاف میان دکترمحمدعلی
خنجی و خلیل ملکی او پس از شنیدن نظرات طرفین به اتفاق اعضای سازمان
ورزشکاران به دکتر خنجی و دکتر حجازی پیوست و پس از تأسیس حزب سوسیالیست به
عنوان قائم مقام دبیرکل این حزب انتخاب شد. غلامرضا تختی بعد از 28 مرداد
در کمیته ورزشکاران نهضت مقاومت ملی نیز علاوه بر حزب سوسیالیست فعالیت
داشت و پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ به این سازمان وارد شد و از
سوی کمیته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبان کنگره به شورای مرکزی جبهه
ملی ایران راه یافت. از سال ۱۳۴۰ خورشیدی به اینسو است که جهان پهلوان
تختی با جبهه ملی آشنا میشود. آقای حسیبی از سران جبهه ملی وی را با نهضت
ملی آشنا ميکند.حسیبی همان کسی است که تختی در وصیتنامهاش او را سرپرست
پسرش بابک قرار ميدهد. تختی با یکصد رایای که به او ميدهند، به کنگره
مرکزی جبهه ملی ميپیوندد. روزی هم که هواداران دکتر مصدق برای دیدن او به
احمدآباد رفتند، تختی پیشاپیش آنها با عکس بزرگی از مصدق که در دست داشت،
جلودار کاروان بود.انتخاب تختی به سمت عضویت در شورای مرکزی باعث شد تا از
سوی ساواک به عنوان یک ناراضی شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به
تصمیم سازمان اطلاعات و امنیت کشور از تمرینهای تختی جلوگیری میکرد و به
هر شکل میکوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بینالمللی که با استقبال
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبه رو ميشد جلوگیری کند.
هتل آتلانتیک و راز سر به مهر روزهای آخر
تختی از چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. درباره
دلایل این کار با گذشت حدود نیم قرن هنوز اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی
دلیل این کار و بعد از آن خودکشی تختی را اختلافات خانوادگی دانستهاند.
این شایعهای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد اما منتقدان در نشریاتِ
همان روزها نوشتند که :«آخر اختلاف خانوادگی یک جور و دو جور نیست، هزار
جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ داشته و دارید که در آن اختلاف
وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به
خودکشی گردد، آن هم خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانوادهای نباید
وجود داشته باشد... اگر قرار باشد همه از میدان دربرویم و جا خالی کنیم پس
دیگر چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟»
زری امیری، مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد.او
درباره حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود:«روز یکشنبه که به
سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از مهمان جدیدی بهنام غلامرضا تختی بود. من
او را خوب میشناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به
همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اتاق آقای تختی صدا کند و
سرانجام ساعت ۶ بعدازظهر زنگ اتاق ۲۳ به صدا درآمد و من مشتاقانه به اتاق
جهان پهلوان رفتم تختی اما آن قهرمان مردمدوستی که مستخدم هتل انتظار داشت
نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو میرفت: «بدون اینکه به
سلام من جواب دهد، آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم.»
امادر این میان روایت متناقض دیگری هم از آن روزها وجود دارد. مجله
«تهران مصور» همان روزها به نقل از جوادزاده قهرمان کشتی خبر از آن داد که
تختی دوشنبه شب شام مهمان او بوده است. روایتی که هرچند اختلافات خانوادگی
او را عامل خروج از خانه میداند اما نشانهای از عصبیت و تمایل او به
خودکشی ندارد: «ظاهر او چیزی را که حاکی از فکر خودکشی بود، نشان نمیداد. و
حتی ظاهراً بیشتر از همیشه شاد و خندان بود. جوادزاده که از جریان قهر او
از خانه خبر داشته به او اصرار میکند که دوتایی با هم بروند منزل و او
آشتی کند و تختی با خنده میگوید من خودم تنها میروم و حتماً هم به منزل
میروم. چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آنها را ببینم و بعد
خیلی آرام از آنها جدا میشود ولی برخلاف قولی که داده بود به هتل میرود و
در اتاقش به استراحت میپردازد...»
ماجرای لخته خون در پشت گردن تختی
همان روزهای اول گفته میشد چند تن از دوستان تختی که هنگام شستوشوی او
در غسالخانه حاضر بودهاند، متوجه لخته خونی پشت سرش شدند. برخی دیگر حتی
از وجود حفرهای بزرگ در سر او حکایت میکردند. به نوشته «خراسان ورزشی»
چند سال بعد فرامرز خدادادیان خبرنگار روزنامه کیهان گفت : موقع انتقال جسد
از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک طرف جنازه را گرفته بود
دستش سر خورد. سر مرحوم به شدت به زمین خورد و آسیب دید. این علت همان
لکههای خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت. سیدمحمد آلحسنی
از دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب میآید، در این باره میگوید: «اگر
قضیهای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر
مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس
کردم.» حسین شاهحسینی به نکته دیگری اشاره میکند: «جنازه در محل تشریح
بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند. وقتی یکی از کارکنان ملحفه را
برداشت گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت برای تکهبرداری این کار را
کردهاند.» روایت زیاد است.نایب حسینی از دیگر دوستان تختی که در آن لحظات،
نزدیک پیکر بیجان او بود، گفته: «وقتی رسیدم آنجا، دیدم پشت گردن و سرش
سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم این سوراخ چیست؟
او سکوت کرد. باز گفتم شما میدانید که او را کشتهاند چرا دیگر شکمش را
پاره کردهاید؟ دکتر طباطبایی جواب داد: من نمیدانم این حفره چیست. الان
داریم به وظیفه خودمان عمل میکنیم»
مرگ طبیعی ، خودکشی ،قتل ؟!
بسیاری مسئله خودکشی تختی را به دلیل اعتقادات مذهبی او رد میکنند. از آن
جمله جلال آلاحمد نویسنده مشهور ایرانی بود که سالها قبل درباره مرگ
تختی نوشت:«... از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی
فکر نمیکرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی
نبودنهای فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که
خاک «خانیآباد نو» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمیاندیشید؛ آخر امید یک
ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است...»
هر چند سالها بعد،پس از پیروزی انقلاب ایران با این که اسناد بسیاری به
دست نیروهای انقلابی افتاد همچنان هیچ مدرکی دال بر دست داشتن ساواک و
نیروهای امنیتی در مرگ یا قتل تختی پیدا نشد اما افکار عمومیهمچنان از
تختی چنان شهید یاد ميکرد. بابک تختی که درباره مرگ پدرش تحقیقاتی کرده،
میگوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال (خودکشی یا قتل) به نتیجهای
قطعی نرسیده است و گفته بود «مسئله مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی
اوست.» با این حال بسیاری دیگر از جمله علی حاتمیکارگردان فقید ایرانی که
آخرین پروژه سینمایی ناتمام خود «جهان پهلوان تختی» را به راز قتل این
قهرمان ملی اختصاص داده بود هم تحقیقاتی را در این زمینه انجام دادند که به
چیزی جز ابهامیکه بابک تختی به بنبست آن خورده بود، نرسیدند. حسین
شاهحسینی از جمله افرادی است که نه قتل و نه خودکشی، هیچیک را محتمل
نمیداند. کسی چه میداند. شاید آنچه او میگویددرست باشد، شاه حسینی
میگوید : «تختی انسان معتقدی بود اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و
روانی را میتوان داد. او شاید در هتل آتلانتیک سابق سکته کرده بود» اما
آن چه تا کنون غیرقابل انکار است ، تردید در تمامیامکانهاي ممکن در مرگ
تختی ميباشد. آنان که در این سالها سعی کرده اند این راز را موشکافی کنند
همگی در گیر در این پرونده رآی به عدم قطعیت داده اند و در مقابل هر گروه
از افکاری که معتقد به خودکشی یا قتل بوده اند در تمام این سالها از
اعتقاد خود عقب نکشیده اند.
*روزنامه قانون