کد خبر: ۲۸۰۰۴
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۸
تعداد نظرات: ۱ نظر

طنز/ حاتمی‌کیا درخواست صفارهرندی و شمقدری دارد

روزنامه قانون نوشت:

1 اسفند 1392؛
    ساعت 10:00 صبح

داشتم از پله‌ها می‌آمدم بالا که در راهرو فانی را دیدم. خیلی خونسرد از کنارم رد شد. سلام کردم. جوری جواب داد که انگار با ارباب رجوع صحبت می‌کند. خیلی سرد و بی‌روح. گفتم: «آقای فانی! استاد! خوبی؟» خیلی سرد گفت: «به لطف شما. شکر.» پرسیدم: «من رو می‌شناسی؟!» همیشه صورتش همینطوری است، هیچ تغییری در چهره‌اش دیده نمی‌شود. خیلی خشک و سرد گفت: «بله، آقای روحانی هستین.» گفتم: «آفرین. می‌شناسی پس.» گفت: «بله می‌شناسم. اگه امری نیست رفع زحمت کنم.» گفتم: «عرضی نیست. سه چهار ماهیه ازت هیچ خبری نیست، گفتم حالت رو بپرسم. کار خوبه؟ اذیت که نمی‌شی؟» گفت: «نه، خوبه. صبح می‌ریم، یه کمی می‌شینیم، ناهار می‌خوریم، چایی میارن می‌خوریم، یه چرتی می‌زنیم. عصر هم می‌ریم خونه. کار اداری دولتیه دیگه. مثل همه جا.» گفتم: «ای وای سختت می‌شه اینطوری که! خیلی خودتو خسته می‌کنی!» گفت: «دیگه کار کمی که نیست. وزارت‌خونه‌ست. مجبوریم. سخت نیست، فقط گاهی حوصله‌ام سر می‌ره.» خیلی نگاهش کردم که اثری از شوخی در صورتش پیدا کنم، که چیزی ندیدم. او که از خیره شدنم خسته شده بود خیلی بی‌حال گفت: «من دیگه برم، خسته شدم این پله‌ها رو رفتم بالا. برم دفتر یه کمی استراحت کنم.» و رفت... و من اندیشه‌کنان، غرق این پندارم، که چرا مجلس کوچک ما یک بار در زندگی‌اش غیرسیاسی و غیرجناحی عمل نکرد تا الان نجفی وزیر باشد.
    ساعت 16:10 بعدازظهر
علی جنتی را خواستم دفتر. حکم عزلش را دادم دستش. وا رفت و بغض کرد. گفت: «چی کار کردم آخه؟ چون "آسمان" رو تعطیل کردن؟! به خدا ما تعطیل نکردیم! هنوز اصلا نمی‌دونم قضیه چیه. به جون خودم قول می‌دم مثل دفعه‌های قبل ابراز تأسف کنم.» گفتم: «ربطی به آسمان نداره. آقای حاتمی‌کیا بهم گفته "آقای روحانی فرهنگ را به مردان بزرگ بسپارید، نه کسانی که نمی‌توانند ۲۴ ساعت پای حرف‌های خود بایستند."، به خاطر همین می‌خوام عزلت کنم، فرهنگ رو بسپارم به یک مرد بزرگ.» پرسید: «به کی؟» گفتم: «یا سیدمحمد حسینی، یا صفارهرندی، یا شمقدری.» با تعجب گفت: «خب هرچی توی این چندماه رشتیم پنبه می‌شه که!» جواب دادم: «چی کار کنم؟ تنها مردهای بزرگی که مثل تو 24 ساعته نظرشون عوض نمی‌شه، و از سد مجلس هم رد می‌شن این سه‌تا هستن.»
    ساعت 19:24 عصر
آخ که من چقدر بی‌حواسم. چیزی نمانده بود یک معاونت یا سازمان جدید راه بیندازم که «صالحی امیری» هم سوار شود. عذاب وجدان داشتم که او در دولت نیست. شب‌ها خوابش را می‌دیدم. اینطوری که نمی‌شد خب. کابینه تشکیل داده بودیم، اصلاح‌طلب و اصولگرا در کابینه بودند، ولی رفیق چندین و چندساله خودمان را گذاشته بودیم بیرون. کدام آدم عاقلی چنین کاری می‌کند؟ فکر کنید این همه مدت روحم آزرده بود، ولی یادم رفته بود جایی به اسم «کتابخانه ملی» هم وجود دارد. پیشنهادش را که به صالحی امیری دادم، گفت: «دکتر من با این دبدبه و کبکبه‌ام برم اینجا؟!» گفتم: «اینجا رو دست کم نگیر پسر! یه بنده خدایی از همین جا کاندیداي ریاست‌جمهوری شد، رأی آورد، گفت‌وگوی تمدن‌ها توی دنیا راه انداخت.» گفت: «بقیه‌اش رو هم بگید دیگه! ممنوع‌التصویر و ممنوع‌الخبر شد، رسانه‌های خیلی خیلی معتبر و صداوسیما هر فحشی دلشون خواست بهش دادن و کسی هم معترض نشد، ممنوع‌الخروج شد...» گفتم: «اینها که علی‌حده‌ست ربطی به کتابخونه ملی نداره. کلا مقام اجرایی در این کشور آخر و عاقبتش همینه. مثلا فکر کردی من اوضاعم بهتر از قبلی‌ها می‌شه؟ من رو از همین الان دارن به فنا می‌دن.» گفت: «هرکه طاووس خواهد، جور هندوستان کشد.» گفتم: «البته بیشتر کرگدنه تا طاووس!»
وقایع‌نگار 1 اسفند 1392:
1. از فانی و وزارت آموزش و پرورش خبری نیست که نیست!
2. ابراهیم حاتمی‌کیا: «آقای روحانی فرهنگ را به مردان بزرگ بسپارید، نه کسانی که نمی‌توانند ۲۴ ساعت پای حرف‌های خود بایستند.»
3. طی حکمی از سوی رئیس جمهور صورت گرفت: انتصاب سیدرضا صالحی امیری به ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی.
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
-
|
۰۸:۱۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۴
1
0
طنز نوشتن يعني!!!؟؟
صد تا آتو براي شريعتمداري تو همين 4 تا خط پيدا ميشه!