کد خبر: ۳۲۸۵۳۸
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۳۹۹ - ۲۲:۳۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۶۳۰

جامعه‌شناسی فیلم «ابلق»

محسن سلیمانی فاخر* فیلم «ابلق» نگاهی جامعه‌شناسی به دو پدیده تضاد طبقاتی و تعرض جنسی دارد و از بی‌عدالتی می‌گوید، وقتی می‌داند قضاوت عادلانه‌ای در کار نیست.
فیلم «ابلق» باردیگر، اتهامات تجاوز جنسی را با این پرسش نمایان می‌کند که چرا آسیب‌دیدگان لب بر دهان می‌گزند و فیلمسازخود پاسخی عیان می‌دهد: «شرم، ترس از انتقام و این باور عمومی که خود آنان مقصر تحریک متجاوز بوده‌اند، از دلایلی که راحله را مجاب می‌کند تا تهدید یا آزار  مرد متجاوز را  زودتر فاش نکند.

هر چند  زن «ابلق»، دلایل خودش را برای سخن نگفتن دارد، اما از منظر جامعه‌شناختی، به دلایل فرهنگی و اجتماعی منطقه حاشیه‌ای مرتبط است که فقر اقتصادی و فرهنگی بیداد می‌کند، فقری که در آن بافت و محیط، اجتناب‌ناپذیر است.

«راحله»، فشار روحی را برای برای حفاظت از زندگی و آبروداری‌اش متحمل می‌شود، او و دیگر زنان هم‌جوارش می‌دانند که گزارش دادن «جلال»‌ها دردی را دوا نمی‌کند. چیزی که فیلمساز را با چالش‌های متعددی که در زندگی کاراکتر زن مترتب می‌کند، به همین پاسخ سوق می‌دهد: برای او قربانی به عنوان قربانی، مهم است که چه‌کاری را می‌تواند تصور کند و چه‌کاری را نمی‌تواند حتی به آن فکر کند. تراژدی عمیق در جامعه فیلم در این است که حاضران هم انتظار ندارند قربانی مورد آزار قرار گرفته و تهدید شده‌، آن را عیان کند، آن‌ها کتمان کردن را معادل امر و تصمیمی قهرمانانه می‌دانند.

در سکانسی که زنان، فضا را برای همدردی و همذات‌پنداری مهیا می‌بینند، از نادیده گرفتن تجربه‌های بس پرشماری شکوه می‌کنند که در حرف آنان تردید شده، یا باور نشده‌اند، یا انکار شده‌اند، یا اذهان عمومی قضاوت ناعادلانه‌ای با آنان کرده و یا کسانی که مورد اعتمادشان هستند، توصیه کرده‌اند که برای حفظ «آبرو » و مصلحت، لازم است دم برنیاورند.

راحله فیلم «ابلق» و دیگر زنان آن مخمصه، در میانه گرداب تناقضاتی‌اند از سفیدی و سیاهی که مواضع  اجتماعی و حتی غیرت نیمه‌خاموش مردان همچون علی را بی‌اثر می‌کند.

اسفناک‌ترین پیامد قربانیان تجاوز، رانده شدن از اجتماع است و فیلمساز به خوبی بر آن صحه می‌گذارد. در اذهان عامه، زن پس از تجاوز، کالای صدمه دیده‌ای است که از جامعه اخراج شده است و جایی برای رفتن ندارد. واقعیت تلخ‌تر این است که مردان به‌جای آن‌که حامی و پشتیبان قربانـی بـرای گذر سریع‌تـر و صحیح‌تـر وی از مراحل بهبـودی و تجدیـد ساختـار جسمی ـ روانی باشند، با بینش و نگرش خاص، ناعادلانه و غیر منطقی، رفتار می‌کنند.

 نگاه همه مردان «ابلق» از شوهر و پدر شوهر زن مورد تعرض تا مرد بیمار ویلچرنشین و دیگر مردان و زنان  ماجرا، از این رویکرد مصلحت‌اندیشی خود ساخته پیروی می‌کند. آن‌ها در کنار وقوف بر واقعیت، مایلند راحله را سهل‌انگار، بی‌اراده، خیانت‌کار، اغواگر و ضعیف به شمار آورند.

فرهنگ حاکم بر جامعه فیلم است که زنان مورد تعدی از ترس به خطر افتادن عزت و فروپاشی خانواده و قتل ناموسی شکایت نمی‌کنند و نماینده آنان حتی وقتی در موقعیتی اجباری تصمیم به افشا می‌گیرد، در نهایت دیگران و نگاه‌های پیرامون از او می‌خواهند که خموش بماند و انکار کند و چنین زنی باز هم می‌خواهد حامی هم‌جنس خود شود.

از نظر جامعه‌شناسان، برخی سوء‌رفتارها در این خصوص به اندازه تمدن انسان سابقه دارد. در درام پرابلماتیک فیلمساز، جامعه حاشیه‌نشینی که در فاصله‌ای  قابل دید «تضاد طبقاتی»، صدای فقر و سلطنت‌نشینی را کودکان و زنان را ممتزج می‌کند، از زندگی آنومیک و غیر عادی و روابطی که براساس دویدن برای زنده ماندن است، حکایت می‌کند و طبعا در چنین ظرفی نمی‌توان شرایط نرمال را رصد کرد.

در این میان که زن و کودک برای بقا، پابه به‌پای مردان کار می‌کنند، ارضا نیازهای انسانی کم‌رنگ است، لذا آن‌کس که قدری قدش بلند باشد فضا را برای سوءاستفاده مهیا می‌یابد تا از فقر در جامعه طبقاتی -حتی در چنین جامعه‌ای - بهره برد. جلیل، فردی بی‌وجدان و سادیستی است که از خشونت بیش از حد در تراژدی پنهان و آشکار استفاده می‌کند تا لذت خود را فروبنشاند و هر چه قربانی آشناتر باشد، امکان بهره‌گیری بیشتر است.

پایه و علت اصلی این بحران‌های دلخراش و خوفناک در جامعه، فقر و تضاد طبقاتی است که پیامد آن تجاوز و محرومیت‌های جنسی، بیکاری، عقده‌های روحی و روانی... است. به زعم رابرت مرتون، «هرگاه بین هدف و وسیله رسیدن به آن، فاصله‌ای بیفتد، جرم به وقوع خواهد پیوست». هیچ پدیده‌ای در جامعه یک مرتبه به وجود نمی‌آید و آنی نیز از میان نمی‌رود، زیرا در وقوع پدیده‌های اجتماعی، عوامل فراوانی دخیل هستند و از یک علت خاص ناشی نمی‌شوند»

نرگس آبیار ابایی ندارد از نتیجه نرسیدن مقاومت قهرمان در برابر جهان بی‌رحم و شکست‌ناپذیر جهان پیرامون، چرا که شخصیت‌های دورنگ، در عین این‌که سفیدند، سیاه هم هستند. آن‌ها غیر قابل پیش‌بینی‌اند، همان‌قدر که خشن هستند، انسان‌هایی مهربان، منفعت‌طلب و  پر اشتباهند که روزگارشان همین است، یکی پس از دیگری در دام خواهند افتاد. شکار بعدی جلال، قطعا بابت حق سکوتی است که او  دختر - دوست راحله - را  با پسر مورد علاقه‌اش  رصد کرده است.

 با همه نمایش‌های تلخی جامعه‌نگر آبیار، او را نیز همسو با همان نگاه مردم جهت داده است. در سکانس ازخودگذشتگی راحله، دکوپاژش را بر اساس اهمیت به دیگران و محیط معطوف می‌کند، زن را نادیده می‌گیرد و چون می‌خواهد تاویل‌های فراوانی در لانگ‌شات‌ها با بنرهای تبلیغاتی نشان دهد و در کلوزآپ واکنش‌های اطراف را برجسته کند، به دنبال پیام سیاسی و عرفی است و راحله را فراموش می‌کند، مانند فراموشی حاکمیت و رها کردن فقر و پاسخ مسئله‌ها. این‌که در سینمای ایران فیلمساز پس از پایان درام دنبال نتیجه و معنادهی می‌گردد نوبر است و «ابلق» هم همین است.

*کارشناس ارشد جامعه شناسی و منتقد سینما