27 فروردین 1393
ساعت 10:04 صبح
یادش بخیر، دوران دبستان خیلی اهل فوتبال بودم. شما یادتان نمیآید، آن
موقعها استقلال به وجود نیامده بود. اسمش «تاج» بود. بچهها به دو دسته
پرسپولیسی و تاجی تقسیم میشدند. من نماینده پرسپولیسیها بودم، یک نفر
دیگر هم سرکرده تاجیها. آن روزها تب فوتبال خیلی همه را تحت تأثیر قرار
داده بود. این بود که مدیر تاجی ما هم خیلی با بچههای پرسپولیسی بد بود و
اذیتشان میکرد. وقتی دعوا و کتککاری میشد، پرسپولیسیها اگر فحشی در حد
«بیشعور» هم به آبیها میدادند باید دو هفته جلوی در دفتر یکلنگهپا
میایستادند ولی آبیها مجاز بودند حتی ما را کتک بزنند و کتاب و دفترمان
را پاره کنند. یک جورهایی مصونیت داشتند. تعداد پرسپولیسیهای مدرسه خیلی
بیشتر بود. ولی تاجیها صدایشان بلندتر بود. قرار بود برای بچهها نماینده
انتخاب کنیم که حرف آنها را به مدیر برساند. چون پرسپولیسیها بیشتر بودند
من انتخاب شدم. بعد از آن با خودم فکر کردم و دیدم تاج و پرسپولیس بحث
حاشیهای است. مهم این است که تیم ملی موفق باشد. پرسپولیسیها چون به تیم
ملی علاقه داشتند حرف مرا پذیرفتند. اما تاجیها همیشه برایم دردسر درست
میکردند. یادم میآید یکبار تعدادی از تاجیها به چند تا از
پرسپولیسیهایی که پیشبینی کرده بودند اگر سیر فوتبال به همین ترتیب پیش
برود، پرسپولیس در سال 1352 میتواند تاج را ششتایی کند و به جرم همین
پیشبینی مجبور بودند یک ماه جلوی در دفتر مدیر بایستند، گیر دادند و تا
میخورد آنها را کتک زدند. آن روزها هرچه با خودم فکر کردم نفهمیدم چی شد
که یهو گیر دادند به آن بندگان خدا. آنها را که خدا زده بود. یعنی همین
یکماه یک لنگه پا ایستادن بس نبود؟ بعدها شستم خبردار شد که عدهای اصلا
درد پرسپولیس و تاج نداشتند، تمام دغدغه آنها این بود که تیم نتیجه نگیرد و
برای همین این کارها را راه میانداختند.
نمیدانم چی شد که ناگهان این داستان را تعریف کردم. شاید برای اینکه دیروز استقلال حذف شد... نمیدانم.
ساعت 14:36 بعدازظهر
امروز کلا دلم گرفته بود. اسحاق را صدا کردم دفتر که کمی گپ بزنیم. داشتیم
راجع به اینکه تنهایی از پس کارها برنمیآییم و نیاز به کمک مردم داریم
صحبت میکردیم. اسحاق گفت: «من توی این یک دو روزه سخنرانی دارم، میخوام
اعلام کنم دولت از نقشآفرینی تشکلهای مردمنهاد استقبال میکنه.» از
آنجایی که امروز امیدم ته کشیده بود، نیشخندی زدم و گفتم: «هه! اگه دولت
استقبال بکنه که خیلی خوبه. 50 درصد قضیه حله اینطوری.» پرسید: «50 درصد
بقیهاش اینه که مردم هم از فعالیت تشکلهاشون استقبال کنن؟» گفتم: «اون
طفلیها که از خداشون هم هست.» پرسید: «پس 50 درصد بقیهاش چیه؟» جواب
دادم: «50 درصد بقیهاش اینه که بعضی نهادها که توی هر سوراخی سرک میکشن و
فعالیت میکنن الا کار اصلی خودشون، و بعضیهای دیگه که کلا از واژه
«شهروند» میترسن، از فعالیت تشکلهای مردمنهاد استقبال کنن، اونها هم به
حول و قوه الهی استقبال که نمیکنن هیچ، پدرشون رو هم درمیآرن! فکر کردی
مملکت قانون نداره که یه مشت آدم "شهروند" بیان فعالیت مدنی انجام بدن و
دست بعضیها رو از بیتالمال کوتاه کنن؟!»
وقایعنگار 27 فروردین 1393:
1. توضیح نویسنده «روزنوشتههای رئیسجمهور»: در بند اول اصلا مهم نیست که
رئیسجمهور در دوران کودکی پرسپولیسی بوده یا استقلالی. صرفا ذهنیت
نویسنده است. اصلا بند اول به کل مهم نیست، بعضی بندهای دیگر مهم است.
2. اسحاق جهانگیری: «دولت از نقشآفرینی تشکلهای مردمنهاد استقبال میکند.»