کد خبر: ۳۴۵۳۴
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۵۵۱

مصطفي زماني از تجربه بازي در نقش يوسف پيامبر(ع) مي گويد

همشهري آيه: وقتي خبر رسيد قرار است يک نابازيگر در نقش حضرت يوسف(ع)بازي کند، کنجکاوي ها شدت گرفت که يوسف سينماي ايران چه کسي خواهد بود. چنين تجربه هايي يا خيلي خوب مي شوند يا خيلي بد اما حتي منتقدين سفت و سخت فرج الله سلحشور نيز قبول دارند که انتخاب بازيگر او در نقش يوسف پيامبر(ع) هم يک اتفاق خوب براي اين سريال بود و هم کشف يک بازيگر جديد براي سينماي ايران . مصطفي زماني بسيار خوش شانس بود که واسطه اي پيدا کرد و به فرج الله سلحشور معرفي شد. او دانشجوي مديريت صنعتي بود و به قول خودش خيلي اهل بلندپروازي نبود و آرزوهاي عجيب و غريب معمول جوانان را نداشت. مصطفي زماني قرار بود در نخستين تجربه بازيگري اش احتمالا سخت ترين کار هنري اش را انجام دهد. او درباره سريال يوسف پيامبر(ع) حرف ها و خاطرات زيادي دارد که خواندن آن را به شما توصيه مي کنيم.
شما بدون تجربه وارد يک پروژه تاريخي شديد از تجربه اين کار بگوييد.
قبلا هم گفته ام ورودم به اين مجموعه به همت خودم نبود. يادم مي آيد مسيرم از مقابل دفتر فيلمسازي مي گذشت ولي اصلا توجهي به تبليغات و فراخوان هاي تست بازيگري نداشتم. مدتي بعد فهميدم يکي از دوستان که با آقاي سلحشور ارتباط داشت بدون اطلاع من عکسم را به او نشان داده و آقاي سلحشور هم گفته بود بروم و تست بدهم. مي خواهم حس واقعي ام را بگويم. واقعا حتي وقتي به صورت مشروط وارد گروه شدم هيچ نگراني اي از خط خوردن اسمم نداشتم. در زندگي نه تنها علاقه خاصي به بازيگري نداشته ام بلکه علاقه آن چناني به کار خاصي نشان نداده ام که مثلا اگر فلان کاره نشوم ديگر بدبخت مي شوم. انصافا اين طور نبوده ام . هميشه دنبال يک زندگي راحت براي خودم و اطرافيانم بوده ام. البته اين زندگي راحت را به هر قيمتي دوست ندارم. معتقدم اگر رمز و راز جهان را بشناسيم هيچ ترسي وجود ندارد.اگر چه بايد در همه احوال زندگي احتياط پيشه کرد. با مطالعه و تجربه کردن مي توانيم متوجه فاصله بين ترس و احتياط در زندگي شويم.
خب چون آن روزها شما تازه وارد سينما شده بوديد، به اصطلاح چيزي براي از دست دادن نداشتيد.
چون شما اطلاعات کمي از زندگي شخصي من داريد طبيعي است اين فکر را بکنيد ولي براي من نه بازيگري و نه شهرت هيچ اهميتي نداشته و ندارد. به هر حال بعد از ورودم، به گروه تلاشم بسيار معمولي و طبيعي بود يعني زندگي ام را وابسته به بازي در سريال يوسف پيامبر(ع) نکرده بودم. معتقدم چيزي براي من رويايي نيست. نه تنها من بلکه هر انساني مي تواند به هر آرزويي که دارد دست يابد. در مورد بازي ام در نقش حضرت يوسف يقين دارم همه اتفاقات خواست خدا بود. به نظرم در برهه هايي از زندگي بايد کار کردن براي هدف را رها کرد. يعني بدون اين که به هدفت توجه کني بايد فقط تلاش کني.من هم در زندگي فقط تلاش مي کنم.اين اتفاق هم خواست خدا بوده و بس. شايد بازي کردن در نقش يوسف پيامبر(ع) حاشيه هاي فراواني داشته و منجر به شهرت من شده ولي براي من از همه چيز مهم تر خود نقش بوده. اين نقش براي من از هر جهت زيبا بود.
براي شما که با نام يک پيامبر مشهور شديد احتمالا محدوديت هايي هم وجود دارد؟
شهرت در وهله اول ظرفيت مي خواهد. ظرفيت داشتن کار هر کسي نيست. شايد به خاطر همين است که انسان هاي بزرگ انگشت شمارند. يک روز بازيگري به من گفت اگر بهترين بازيگر دنيا هم باشي يک جرقه اي. فرقي نمي کند پرنور باشي يا کم نور. مهم اين است که همه جرقه ها خاموش مي شوند. اين حرف را خيلي از جاها گفته ام. شهرت براي پيشرفت خوب است اما براي زندگي پاپيچ انسان مي شود.
گفتيد به صورت مشروط وارد گروه شديد. مگر در تست بازيگري قبول نشده بوديد؟
چرا من در تست بازيگري قبول شدم. اتفاقا بعدا متوجه شدم تست هايي که از من گرفته بودند سخت ترين سکانس هاي کار بوده اند. به هر حال وقتي وارد کار شدم و قرارداد بستم شرط قراردادم اين بود که اگر فرد مناسب تري پيدا شود من کنار خواهم رفت. من هم پذيرفته بودم. گروه دنبال يک بازيگر حرفه اي بود يا بازيگر خارجي ولي معتقد بودم بازيگر حرفه اي نمي تواند نقش يک پيامبر را دربياورد. در مورد بازيگر خارجي کار بسيار خطرناک تر است. تجربه اي هم که در سينما وجود دارد تجربه تلخي است. بازي مل گيبسون در «مصائب مسيح» خيلي از حرفه اي ها را نااميد کرد. به نظرم همه هم نظرند که بايد نقش يک پيامبر را فرد ناشناخته اي بازي کند؛ کسي که بيننده ذهنيت خاصي روي او ندارد. بعد از مدتي جلساتي برگزار شد و حمايت هايي که آقاي سلحشور از من داشت موجب شد جلوي دوربين بروم و بعد از يک هفته بازيگر ثابت نقش شدم.
پيامبران و ائمه (ع) به خاطر عصمتي که دارند منحصر به فردترين انسان هاي روي زمين به شمار مي روند. از اين رو نزديک شدن به اين شخصيت ها از لحاظ حسي بسيار سخت است يا اصلا ممکن نيست. شما براي اين که بتوانيد اين فاصله و خلاء حسي را بين شخصيت حضرت يوسف(ع) و خودتان پر کنيد چه کار کرديد؟
جدا از اين که بخواهم نظر کلي بدهم و بگويم بازيگر نقش يک پيامبر بايد چه خصوصياتي داشته باشد مي خواهم مصداقي تر روي نقش خودم يعني يوسف پيامبر(ع) حرف بزنم. به نظرم اين نقش را بايد يک آدم رنجديده بازي کند چون نمي شود در همه لحظات ادا درآورد. من در بيش از 70درصد لحظات زندان خودم بودم حتي زماني که با يعقوب پيامبر(ع) ديالوگ داشتم هيچ حس بيروني را به خودم تحميل نمي کردم و سعي مي کردم خودم باشم. مثلا در همين گفت و گوها با حضرت يعقوب پدر مقابل چشمم مي آمد. من وابستگي شديدي به پدر و مادرم دارم و از آن ها دور بود. بنابراين حس دوري فرزند از پدرش را من دوباره مصنوعي خلق نمي کردم بلکه اجازه مي دادم حس دوري درونم بروز پيدا کند. نه براي تماشاگر ادا درآوردم و نه دروغ گفتم. همه سختي هايي که در زندگي تحمل کرده ام در لحظه لحظه اجراي نقش به من کمک کرده اند. همان طور به خاطر همين سختي ها بدون اين که آشنايي داشته باشم وارد دنياي بازيگري شدم. با چنين نقشي هم وارد بازيگري شدم . هيچ اتفاقي در زندگي آدم بي حکمت نيست.
حتما آقاي سلحشور خيلي به شما کمک کردند. درست است؟
بله، کمک مي کرد.در کل آقاي سلحشور اصرار داشت همه بازي ها را کارگردان پيش ببرد. همين طور هم مي شد. اگرچه اين مساله در سينماي ايران بسيار سخت است چرا که برخي از بازيگران مي خواهند خودشان شخصيت را ترسيم کنند و لحظات دراماتيکش را رقم بزنند اما در مجموعه يوسف پيامبر(ع) آقاي سلحشور اين کار را انجام مي داد اما اين طور نبود که بازيگر را هم محصور کند و چيزي را به اجبار به او تحميل کنند. البته اين نظارت کارگردان به بازي ها خيلي خوب است چون ممکن است يک بازيگري بسيار قوي اجرا کند و در کل مجموعه به چشم بزند. اين کار بازي ها را از يکدست بودن در مي آورد. به خاطر همين نظارت کارگردان به بازي ها از اين جهت خوب است اما خود من دوست داشتم کارگردان نقش را هدايت کند. چون هيچ الگوي خاصي براي بازي نقش پيامبر(ع) وجود ندارد. بنابراين هر کاري که از من در فيلم سر مي زد به حساب رفتارهاي پيامبر (ع) نوشته مي شد. از اين رو دوست داشتم کارگردان در هدايت من نقش داشته باشد اما هيچ وقت اين طور نشد که ايده هايم را ناديده بگيرد. آقاي سلحشور شناخت خوبي از من داشت و در برخي از صحنه ها با صحبت هايش به من کمک مي کرد. مثلا جايي که يوسف (ع) به ماورا مي رود و فرشته ها دور او مي چرخند بايد حال زار کسي را پيدا مي کرد که همه چيزش را از دست داده. هيچ تصويري از اين صحنه نداشتم. بسيار سخت بود که بتوانم آن ماجرا را ترسيم کنم. فرشته ها براي من قابل لمس نبودند. از طرفي آقاي سلحشور مي دانست من ارادت خاصي به اميرالمومنين(ع) دارم. به خاطر همين کنارم نشست و گفت زياد گناه کرده اي اما لياقت اين را داشته اي که اميرالمومنين(ع) بيايد اين جا و شفاعتت را بکند. حال من با اين جمله تغيير پيدا کرد. به قولي به هم ريختم . بعد از اين که فيلمبرداري آن صحنه به اتمام رسيد باز گريه مي کردم. ارتباط نزديکي با آقاي سلحشور داشتم که در خيلي از صحنه ها کمکم کرد.
از نظر اطلاعات مذهبي يا تاريخي در مورد نقش حضرت يوسف(ع) پيش زمينه ذهني داشتيد يا بعدا مطالعاتي انجام داديد؟
به جز داستاني که در قرآن آمده پيش زمينه ذهني خاصي نداشتم و مطالعه خاص مذهبي اي هم نکردم. از طرفي بايد توجه کنيم که فيلمنامه با توجه به شرايط نوشته مي شود نه واقعيت محض. پس ممکن است بين آن چه که در فيلمنامه آمده و آن چه که با مطالعه عميق به دست آمده دوگانگي پيش بيايد. شايد به طور دقيق با همديگر منطبق نباشند. از اين نظر خوب شد که من پيش زمينه خاصي به جز کليات نداشتم چرا که تغيير دادن آن تصوير ذهني با تصوير نوشته شده در فيلمنامه کار بسيار دشواري مي توانست باشد. واقعيت ها گاه براي همه مردم باورپذير نيستند. در اين مواقع بايد واقعيت را طوري بيان کرد تا براي مردمي که غريزه و طبيعت انساني دارند ماجرا باورپذير شود. من بيشترين سعي ام را مي کردم تا آن چه را که در فيلمنامه نوشته شده به مخاطب نشان دهم.