کد خبر: ۳۴۵۳۶
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۳۹۵

آزاد ارمکي: «تربيت» مفهوم گمشده جامعه ايران است

محققان جامعه شناس همواره در پي يافتن علت ناهنجاري و مشکلات اجتماعي بوده اند در جامعه هرچه ارزش و هنجار اجتماعي مشترک سست تر شود و قوانين و عوامل حفظ و ثبات آن نيز ناکارآمدتر باشد زمينه براي بروز خشونت افزايش مي يابد. در حالت عادي افراد در زندگي اجتماعي و در تعامل با يکديگر بر اساس هنجارها و عرف مشترک رابطه برقرار مي‌کنند و در اين ارتباط هر دو بهره مي برند. اين شرايط در جامعه‌اي فراهم است که ارزش ها و هنجارهاي مشترک و عرف و قوانين مستحکم باشد و افراد با يکديگر بر اساس ارزش و هنجارها و عر رايج اعتماد متقابل داشته باشند. حال سوالي که در اين بين مطرح مي شود اين است که اساسا چه عواملي باعث نابهنجاري و تغيير عرف رايج در جامعه مي‌شود؟!
در اين خصوص شفقنا با دکتر تقي آزاد ارمکي جامعه شناس و استاد دانشگاه تهران به گفت وگو پرداخته است که متن گفت و گو به شرح زير است:

*مطالعه کج روي ها و انحرافات اجتماعي يکي از بحث هاي مهم در حوزه علوم اجتماعي و عصر حاضر است که به عقيده برخي از کارشناسان اگر هنجارها در جامعه رعايت نشود کج روي به وجود خواهد آمد. اساسا رفتار بهنجار و نابهنجار چيست و عرف اجتماعي چگونه شکل مي گيرد؟
وقتي به جامعه معاصر ايران، البته منظورم يک جامعه شهري در ايران است باز مي گرديم با افکار عمومي و تعابير خاصي روبه رو هستيم از جمله اينکه جامعه ايران دچار انحرافات اجتماعي شده است و عموما هم گفته مي شود در جامعه ما جوانان هستند که بيشتر دچار اين انحرافات شده اند و کمتر کسي بيان مي کند که افراد ميانسال هم با اين مشکل مواجه هستند. من الان همين جا مي خواهم جهت بحث را عوض کنم و بگويم که اساسا اين نوع نگاه از کجا آمده و آيا اين داوري درستي است که گفته شود جامعه دچار انحرافات است و اگر هم دچار انحرافات است بيشتر بايد انحرافات را در حوزه جوانان جست و جو کرد تا پيران و ميانسالان؟! به عقيده من اين ادعا خيلي نمي تواند صادق باشد يعني بيان درست و صادقي نيست که بگوييم جامعه ايراني دچار انحرافات است و اين انحرافات بيشتر در حوزه جوانان مشاهده مي شود که چند دليل را مي توان براي آن مطرح کرد؛ اول اينکه درست است که جوانان جمعيت بيشتر جامعه ما را نسبت به ميانسالان و پيران تشکيل مي دهند و دوم اينکه آدم هايي که احتمالا در مقايسه با کل جمعيت دچار آسيب هايي اعم از بي اخلاقي، عدم رعايت قانون، کم کاري و ... هستند بيشتر در جمعيت جوانان مشاهده مي شوند ،چون بيشتر ديده مي شوند اما اين بدان معنا نيست که جوانان بيشتر از ديگر گروه هاي اجتماعي دچار انحرافات اجتماعي هستند. وقتي چيزي ساحت انحراف را پيدا مي کند اين مي تواند در کل نظام اجتماعي شيوع پيدا کند. اما اگر اين انحراف، انحراف خاص باشد فرضا مساله اي مانند حجاب بيشتر در مورد زنان مطرح مي شود درحالي که بي حجابي در مردان هم مي تواند معنا پيدا کند اما ما بي حجابي را بيشر در حوزه زنان تعريف مي کنيم. دليل اين نوع تفکر اين است که حجاب را به پوشش بدن تعريف مي کنيم و در مساله حجاب، پوشش بدن اهميت پيدا مي کند و بعد نتيجه مي گيريم که زنان بايد حجاب داشته باشند. اما اگر از حجاب تعريف فرهنگي و اخلاقي ارايه شود مي بينيم که حوزه آن تغيير پيدا کرده و بي حجابي معني عام تري پيدا مي کند و نه تنها زنان بلکه در مورد مردان هم صدق پيدا مي کند. اما در اينجا زنان موضوع و مورد توجه ما هستند اما در مودد انحرافات اجتماعي ديگر اين وضعيت وجود ندارد و جنبه شيوع انحرافات در همه گروه هاي اجتماعي وجود دارد. مثلا اگر بداخلاقي وجود دارد به نظر نمي آيد که بداخلاقي فقط براي جوانان است بلکه بداخلاقي در ميانسالان و پيران هم وجود دارد مثلا کم کاري، رشوه گرفتن، بي قانوني، عدم رعايت قوانين و... چيزي نيست که تنها در ميان جوانان باشد ولي چون بيشتر اعضاي جامعه را جوانان تشکيل مي دهند اين تصور به وجود مي آيد که جوانان بيش از ديگر گروه ها دچار انحرافات مي شوند. من اين مساله که جامعه دچار انحرافات شده و بيشتر هم در ميان نسل جوان نمود پيدا کرده است را مورد مناقشه قرار مي دهم. پس مي توان گفت که انحرافات در برخي از حوزه ها وجود دارد که نه تنها جوانان بلکه گروه هاي متفاوت اجتماعي درگير آن هستند. بحث هاي ناهنجاري بحث هاي بسيار عامي است که مي توان بحث هايي مثل دزدي، تجاوز و عدم رعايت حقوق ديگران را شامل شود که عدم رعايت ديگران يک مقوله عام است که در همه جا اعم از حوزه سياسي و عمومي جاري است و ما اساسا جامعه اي هستيم که در يک ساحتي حقوق يکديگر را رعايت نمي کنيم.

*چرا اين نابهنجاري ظهور پيدا کرده است؟ آيا مردمان از قديم حقوق ديگران را رعايت نمي کردند و يا اين نوع رفتار محصول زمان حال است و بيشتر در شهرها ديده مي شود؟
به نظر من بي هنجاري بيشتر در زمان حال اتفاق افتاده است تا در زمان گذشته و ما نشانه هاي آن را در جامعه مشاهده مي کنيم که به رابطه مردم و دولت باز مي گردد. يعني دولت ها معمولا حقوق مردم را رعايت نمي کردند به همين دليل ما مقوله اي تحت عنوان فروپاشي مکرر دولت ها داريم و دولت ها در ايران به همين دليل دچار فروپاشي هاي مکرر شده است. در جمهوري اسلامي هم مي بينيم دولت ها افت و خيز و جابه جاي عجيب و غريبي پيدا مي کردند. در واقع دولت ها در ايران نياموختند که حقوق مردم را رعايت کنند بنابراين حقوق شهروندي در دوره معاصر دچار اختلال شده است يعني مردمان شهر هم آموزش کافي نديدند که حقوق يکديگر را رعايت کنند تا پديده اي به نام جامعه شهري دوام پيدا کند چون نظام تعليم و تربيت ما به اين سمت و سو نبوده است. آدم هايي را در شهرها مي بينيم که از هر طرف و به هر دليل آمده و به شهر ها اضافه شدند بدون اينکه دليل منطقي براي حضور اين آدم ها يا گروه هاي اجتماعي در شهر وجود داشته باشد. بنابراين شهرها در ايران بي منطق سروسامان پيدا کرده اند و به همين دليل است که در جامعه ما پديده همسايگي و هم محله اي وجود ندارد.
الان امکان اينکه محله را بسازيم وجود ندارد درواقع در گذشته محله ها وجود داشتند اما همه کساني که وارد شهرها شدند محله ها را از بين بردند. تهران قديم در اواخر دوره قاجار و اوايل پهلوي محله هاي متفاوتي داشت اما الان مي بينيم که تهران محله ندارد هر چند شهرداري آمده اسم مناطقي را محله گذاشته اما اين محله ها يک نماد تاريخي نيست که هويت هاي محله اي داشته باشد و دليل آن اين است که همه کساني که به شهر ها آمدند بي دليل و بي حساب و کتاب آمدند و کاري کردند که عناصر تاريخي آن محله را از بين بردند و شروع به قلع و قمع آن محله ها کردند. پس يکي از دلايل اين است که در شهر امکان ساحت به هنجار وجود ندارد و از سوي ديگر رعايت حقوق همسايه و هم محله اي را پيدا نمي کند. و نکته دوم حضور قدرتمند دولت به جاي حضور گروه هاي اجتماعي در حوزه شهري است. يعني دولت در شهرها بيش از نيروهاي محلي و اجتماعي حضور دارد و در اينصورت است که شرايط نابسامان مي شود. و نکته بعدي خود آدم هايي هستند که از شرايط نابسامان براي نابسامان تر کردن جامعه استفاده کردند. به عنوان مثال شهر اساسا با خيابان، پياده رو، مغازه، خانه، پارک، تفريحگاه و محل کار تعريف مي شود درحالي که در محله هاي جامعه شهري تهران اين منطق رعايت نشده است و در گران ترين مناطق شهر تهران هم چيزي به عنوان پياده رو وجود ندارد و وقتي پياده رو نباشد آدم ها با هم مراوده اجتماعي پيدا نمي کنند و وقتي مراوده اجتماعي ندارند امکان اينکه يکديگر را ببينند و حقوق هم را رعايت کنند وجود ندارد. پس در اينجا عاملي بايد رابطه انسان ها را تنظيم کند که نهايتا حضور دولت و رسانه هاي جمعي مطرح مي شود. پس اين افراد نيستند که رابطه خود را تنظيم مي کنند بلکه دولت و رسانه ها هستند که اين کار را انجام مي دهند ساحت را نابهنجار مي کنند و اگر ادم ها بتوانند از طريق عناصر اجتماعي خود ساحت محله هاي اجتماعي را سامان دهند و پيوستگي اجتماعي شکل بگيرد نابهنجاري کمتر شود. در حالي که امور نابهنجار هر لحظه و هر جايي در شهر تهران مي تواند هر اتفاقي رخ دهد ولي اگر يک منطقه شهري اجتماعي و مدني، فرهنگ خود را داشته باشد اين اتفاقات رخ نمي دهد و مي توانستيم محله هاي متفاوت با رفتارها و ساحت هاي متفاوت داشته باشيم. اما در مورد تهران تنها يک چيز را مي توان توضيح داد که آن هم پايين و بالاي شهر است که اين در تعريف شهر کافي نيست زيرا برخي از مناطق پايين شهر پاک تر، درست تر و رفتارهاي با اخلاقي تري نسبت به بالاي شهر دارند و همچنين برخي از مناطق بالاي شهر هم خيلي ديني تر از مناطق پايين شهر هستند.

*چه عواملي باعث تغيير عرف در جامعه مي شود؟ و چگونه مي توان تشخيص داد که رفتاري بهنجار است و رفتار ديگر خلاف عرف جامعه قلمداد مي شود؟
در اين مورد دو بحث وجود دارد يکي اينکه هر گروهي رفتار گروه رقيب خود را نابهنجار و رفتار گروه خودي را هنجار مي داند که اين نوع تفکر در حوزه سياسي خود را نشان داده است. مثلا در بحث دکترين مالي و اقتصادي، دولتي، دولت قبلي را دزد معرفي مي کند درحالي که شايد خود آن دولت دزد باشد. اما اينها مباحثي نيست که مورد نظر جامعه شناسي باشد بلکه از نظر جامعه شناسي آنچه که تعريف امر نابهنجار و بهنجار مي کند معيار گروه صاحب نفوذ و گروه هاي صاحب منفعت نيست بلکه معيار آن بحث "فراواني" است. وقتي پديده اي دچار فراواني مي شود و در عين حال فضاي عمومي جامعه به اين سمت مي رود که اتفاقي در جامعه رخ داده است که يک امر نابهنجاري هم بوده است اين دو معيار است که قضاوت مي کند چيزي امر بهنجار يا نابهنجار است. مثلا اگر در جايي مثل شهر تهران جواني جوان ديگري را به قتل برساند رسانه اعلام مي کند که اين اتفاق عجيبي است ولي چيزي نيست که تکرار شود. شهرهاي بزرگ بيش از 8 ميليون جمعيت دارند و همه روزه در آن حوادثي رخ مي دهد که شايد حوادث بدي باشد اما زياد اتفاق نمي افتد ولي از سوي ديگر اگر در جامعه ديده شود که افراد حاضر نيستند حقوق يکديگر را رعايت کنند اين ساحت، ساحت نابهنجار است زيرا ما در ساحت فرهنگ و مناسبات اجتماعي دچار مشکل هستيم و فراوان مي بينيم که انسان ها اعلام مي کنند که حقوقشان از سوي ديگران رعايت نمي شود و بيش از 5 ميليون پرونده اي که هر ساله در حقوق قضايي وجود دارد پرونده هايي هستند که در آن حقوق افراد رعايت نشده است.

*چرا انسان ها به اين نوع رفتار گرايش پيدا کردند؟ چه عواملي باعث عدم رعايت حقوق ديگران توسط افراد مي شود؟
اين نوع رفتار به خاطر اين است که ساحت نظام هنجاري جامعه دچار اشکال بنيادي شده است. دو مفهوم به نام آبرو و اعتبار در جامعه وجود دارد. تا زماني که بحث آبرو در نظام سنتي وجود داشت آدم ها سعي مي کردند براي حفظ آبروي خود بسياري از کارها را انجام ندهند درحالي که مي بينيم مفهوم آبرو در حال حاضر مورد سخره قرار مي گيرد. و مساله ديگر مفهوم اعتبار است که ساحت اجتماعي آن ساحت قانوني و مالي است. مثلا تعداد بي شمار چک هاي برگشتي در حال حاضر به سبب اين است که اعتبار دچار اختلال شده است و ديگر چک هاي برگشتي نشانه بي اعتباري افراد نيست اما اگر اعتبار تبديل به مقوله مادي و اجتماعي مي شد و سازمان پيدا مي کرد و کسي با 5 چک برگشتي در ماه حق معامله نداشت ديگر با اين همه چک هاي برگشتي در طول روز مواجه نبوديم. پس اين نوع رفتارها به ساختار جامعه ايراني باز مي گردد نه به جنس آدم ايراني. جنس افراد ايراني خراب نيست بلکه جنس ساختارها خراب است و دچار اختلال و نابساماني شده است که يک وجه آن سازمان و وجه ديگر مناسبات اجتماعي و اخلاقي است.

*يکي از نهادهاي موثر در امر تعليم و تربيت افراد مدارس و دانشگاه ها است اما متاسفانه آنچنان که شايسته است به امر آموزش و پرورش نمي پردازند و گاه شاهد رواج برخي از رفتارهاي غلط از سوي جوانان هستيم آيا مي توان نهادهاي آموزشي را در توليد نابهنجاري در جامعه موثر دانست؟
اگر اختلال وجود دارد به حوزه فرهنگ، اخلاق و تربيت باز مي گردد. يعني مساله گمشده در ايران "تربيت" است. جامعه ايران دچار بي تربيتي شده است اين بي تربيتي هم به خاطر ذات و جنس مردم نيست بلکه ما در حوزه آموزش و پرورش مشکل پيدا کرده ايم يعني نهاد آموزش و پرورش ما دچار مشکل بنيادي شده است. نهاد آموزشي ما ايدئولوژي و فن را تبليغ مي کند در صورتي که وظيفه اين نهاد تبليغ تربيت و پرورش دادن افراد است نه اينکه اطلاعات دهد. چون اطلاعات مخصوص ساحت فني جامعه و آدم هاي فني است و آموزش و پرورش مسووليت تربيت فرزندان را از خانواده ها گرفت و خود نيز اين کار را به خوبي انجام نداد و به نوعي جامعه را دچار پوکي کرد و اگر اين کار سامان داده شود به لحاظ مفهومي ساده است و به لحاظ تجربي کار سختي است که دولت و نيروهاي اجتماعي در ايران به جاي اينکه کار ديگري را انجام دهند بايد به کار خود بپردازند. من بارها گفته ام که وظيفه دولت امنيت، سلامت و آموزش است. اگر امنيت جامعه حفظ شود سلامت و بهداشت حفظ شود و آموزش به معناي آموزه هاي اوليه جامعه رعايت شود بقيه گروه هاي جامعه هم کارها خود را انجام مي دهند. مثلا دموکراسي، تصميم در مورد خانه سازي، خيابان سازي، ازدواج و طلاق و.. هم انجام مي شود اما دولت به جاي رسيدگي به وظيفه اصلي خود به انجام اين کارهاي فرعي مي پردازد. دولت ما دولت خانه ساز، جاده ساز و کار ساز است. کارتوليد مي کند درحالي که اين کار بر عهده بنگاه ها و نيروهايي است که توانايي ان را دارند. شروع به توليد علم کرده است، درحالي که اين کار بر عهده انجمن ها و دانشمندان جامعه است و اين کارها زماني سروسامان پيدا مي کند که آدم ها آزاد و راحت باشند. زماني انسان ها احساس امنيت مي کنند که از لحاظ شغلي، اجتماعي، خانوادگي امنيت داشته باشند يعني نظام حقوقي جامعه درست عمل کند، وقتي احساس سلامتي مي کنند که هر زمان که مريض مي شوند دغدغه اي نداشته باشند. در حالي که دولت اين وظايف را رها کرده است و جامعه زماني که مي بيند اين کارها درست انجام نمي شود دست به هر کاري مي زند.

*از جمله مباحث مهم در جامعه ايران بحث فقر است که بسيار مورد تاکيد اسلام بوده است و ائمه همواره تاکيد مي کردند که فقر باعث از بين رفتن ايمان مردم مي شود و بايد از بين برود. با اين بيان فقر و ثروت در جامعه چقدر مي تواند در بروز ناهنجاري هاي اجتماعي موثر باشد؟
اگر بخواهيم به لحاظ تاريخي به مساله فقر توجه کنيم مي بينيم که جامعه امروز ما در مقايسه با ديروز خود در وضعيت بهتري قرار دارد. مثلا حوزه بهداشت، آموزش و پرورش و... بهتر شده است و اين به خاطر اقدامات دولت و جمهوري اسلامي است و شکي در آن نيست. ولي به رغم اين پيشرفت ها جامعه ما به سطحي رسيده است که با وجود اينکه نسبت به گذشته در وضعيت بهتري قرار دارد امام باز هم احساس فقر مي کند و اين احساس نداشتن ناشي از اين است که وقتي به گذشته نگاه مي کند در وضعيت خوبي قرار دارد اما وقتي به خود، ديگري و زندگي آينده خويش نگاه مي کند احساس فقر مي کند.

* نظر من اين است که بين سطح درآمد مردم، قيمت ها و آنچه که در فرهنگ مصرفي مردم جا افتاده است همخواني وجود ندارد؟
بله اين نظر کاملا درست است. اما دليل اينکه اين افراد احساس فقر مي کنند اين مساله مي تواند باشد که درست است که در وضعيت خوبي قرار دارند ولي اين داشته ها نسبت به آنچه که در اطرافشان قرار دارد ناچيز است. در اينجا بحث امنيت اقتصادي، سياسي و اجتماعي مطرح مي شود که اين ماجرا را دچار بحران مي کند که اگر چنان چه امنيت وجود داشته باشد اين داشته ها، داشته هاي مهمي است. پس داشته هاي مهم وجود ندارد که ما احساس نداري مي کنيم. افراد جامعه بيشتر به نداشته هاي خود فکر مي کنند و زماني که به اين ها فکر مي کنند زندگي را دچار انفجار مي کنند و بعد اين است که همه آدم ها اظهار نارضايتي و عدم امنيت و فقر مي کنند. ما در مورد فقر با دو مساله در جامعه روبه رو هستيم يکي داراهايي که داد نداري مي زنند و از سوي ديگر ندارهايي که ميل به دارايي دارند که وقتي اينها را با هم ضرب مي کنيم انفجار اتفاق مي افتد. افراد ندار خواهان رسيدن به وضع مطلوب تري هستند و مي خواهند که بيشتر از آن چيزي که دارند صاحب پول و ثروت باشند در حالي که ندار ديروز( فقير قديم) مي گفت ندارم، و نخواهم داشت. همچنين امروز داراهايي هستند که مي گويند ما نداريم و بيشتر مي خواهيم پس هر دو انتظار داشتن دارند. و يکي از ريشه هاي افزايش قيمت ها هم به دليل همين تقاضاهاي زياد است البته من ادعا نمي کنم که تورم و تحريم وجود ندارد ولي تورم و تحريم فقط حدود بيست درصد در افزايش قيمت نقش دارد. آن جمعيت دارايي که مي گويد من ندارم و احساس نداري مي کنند به او توضيح داده نشده است که اين داشته و دارايي تو مهم است و به آن کسي که ندارد گفته مي شود که تو چرا نداري و تو بايد دارا شوي! نمي گويم که نبايد فقر از بين رود بلکه به نوعي مکانيزم نحوه فعال کردن جامعه را داشته باشيم که جامعه خود را ويران نکند. اين بحث همانند مشارکت سياسي مي ماند وقتي ما ظرفيت مشارکت تمام نداريم نبايد از همه گروه ها دعوت به مشارکت کنيم. منظور من اين نيست که گروه هاي اجتماعي حق مشارکت ندارند بلکه مي گويم آنها را بعد از دعوت کردن تنبيه نکنيم که در خيلي از موارد مشاهده مي کنيم که گروه هاي اجتماعي که مشارکت طلب شده اند تنبيه مي شوند. مثلا به زن ها گفته شد که حق شما مشارکت در جامعه است و وقتي که زن ها در جامعه حضور يافتند با وجود تحصيلات و سواد ديدند که کار برايشان فراهم نيست که نارضايتي زن ها اتفاق افتاد و نتيجه خود را در خانواده نشان داد که منجر به اختلاف و طلاق شد. پس نبايد گفت که مردم فاسد هستند، مردم فاسد نيستند که طلاق بگيرند بلکه ريشه آن جاي ديگري است که ما آن را رعايت نکرديم و الان به اين نابهنجاري رسيديم حال آيا فقر موجب نابرابري مي شود؟ بله؛ هم خود فقر و هم احساس فقر موجب نابرابري مي شود و من از احساس فقري صحبت کردم که اهميت آن از خود فقر بيشتر است. داراهاي جامعه ايران احساس مي کنند که ندارند و بعد از آن براي اينکه به خواسته هاي خود برسند ماجراهايي را درست کردند که نمونه آن ها را در جامعه ايران مشاهده مي کنيم.

*علماي ديني و رسانه دو حوزه بسيار مهم در کشور ايران هستند که نمي توان نقش آنها را در تغيير و تحول جامعه ناديده گرفت. از ظرفيت هاي ديني و رسانه اي کشور چقدر مي توان در کنترل نابهنجاري ها استفاده کرد؟
مشکل رسانه ما اين است که فقط يکسان سازي مي کنند و همه چيز را خوب و يا بد نشان مي دهد وقتي يکسان سازي مي کند واقعيت ديده نمي شود اما اگر رسانه بتواند صورت متکثر از حيات اجتماعي ارايه دهد هر گروه اجتماعي خود را با آن صورتي که ارايه شده مطابقت مي بيند و امکان حيات پيدا مي کند اما رسانه ملي ما فقط يک کليد مي زند و فقط يک سريال و يک پيام ارايه مي دهد. آنقدر توانا نيست و صلاحيت ندارد که بتواند اين پيام را متکثر ارايه دهد. درست است که چند شبکه در کشور وجود دارد اما همه مثل هم هستند و فرقي از لحاظ تکنيک، محتوا ندارند. رسانه وقتي مي تواند جامعه را تقويت کند و در جامعه زيست کند که پيام متکثر ارايه دهد چون جامعه متکثر است و گروه هاي اجتماعي هم متکثر هستند. اگر اين کار انجام شود آنوقت ماهيت اجتماعي ساحت متکثر خود را ارايه مي کند و قابل علاج است. رسانه بايد براي گروه هاي اجتماعي متفاوت پيام هاي متفاوت ارايه دهد و وقتي نمي تواند اين کار را انجام دهد باعث ايجاد اختلاف مي شود و رسانه ما يکي از عامل همين اختلافات است.
بيان علما هم بيان واحدي است. برخي از علما از نقش خود که حوزه اصلاح فرهنگ و تقويت بود خارج شدند و به مساله قدرت و سياست پرداختند. مردم هم علماي ديني را مي بينند که بحث هاي سياسي مي کنند در صورتي که بايد از دامنه آيين و نظام اخلاقي حرف بزنند و علما اگر در اينصورت هم حرف ديني بزنند کسي به سخن آنها گوش نميدهد اما اگر به عرصه خود بازگردند آن وقت مي توانند راهي در تقليل نابساماني باشند و حرف او در مقابل حرف متکثر رسانه موجب تصحيح، ترميم و سکون اجتماعي خواهد شد و آنجا است که فقر صورت خود را به طور واقعي نشان مي دهد، بعد مي توان گفت کدام نوع از فقر و چه نوع از فقر نابساماني ايجاد مي کند و چه نوع ايجاد نمي کند و تا اين کارها انجام نشود جامعه ما به آن مرحله دست نخواهد يافت.