کد خبر: ۳۴۵۶۲
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۵
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۵۸۶

بيل گيتس: اين تحليل سرسري و ساده‌انگارانه است

آي تي رسان: بيل گيتس، در مقام ثروتمندترين مرد جهان پس از انتشار کتاب «چرا کشورها شکست مي‌خورند»، نوشته دارون عجم اوغلو و جيمز.اي. رابينسون، نقدي بر اين کتاب نوشت و نويسندگان را متهم به «نگاه سرسري به تاريخ و موضوع رشد اقتصادي» کرد. نويسندگان کتاب نيز در مقام پاسخ برآمدند و جوابيه‌اي بر نقد بيل گيتس نوشتند که در واقع نشانگر ديد انتقادي آنها به عملکرد اين غول مايکروسافت است. حاصل اين نقد‌هاي تند و تيز، خواندني و تامل‌برانگيز است و به‌خوبي نشان مي‌دهد که انتقاد به نهادهاي بهره‌کش سياسي و اقتصادي در غرب، وارد چه فرآيند و مرحله‌اي شده است.

معمولا در مورد کتاب‌هايي که نقد و بررسي و معرفي مي‌کنم ديدگاه مثبتي دارم اما يک کتاب هست که مايلم در مورد آن بحث کنم.

چرا برخي کشورها پررونق بوده‌اند و در ايجاد شرايط مناسب زندگي براي شهروندان شان موفق عمل کرده‌اند درحالي‌که ديگر کشورها از اين رونق برخوردار نبوده‌اند؟ اين موضوع براي من از اهميت زيادي برخوردار است، بنابراين اخيرا بسيار مشتاق بودم که کتابي دقيقا در اين خصوص بخوانم.

«چرا کشورها شکست مي‌خورند»، کتابي است ساده با داستان‌هاي جالب تاريخي در مورد کشورهاي مختلف. کتاب بحثي را پيش مي‌کشد که به طرز خوشايندي ساده است: کشورهايي در درازمدت دوام آورده و موفق مي‌شوند که داراي نهادهاي اقتصادي و سياسي فراگير و نه «بهره‌کش»اند.

گرچه؛ کتاب نهايتا مايه نااميدي است، از نظر من تحليل نويسندگان کتاب گنگ و سرسري و ساده‌انگارانه است. با اين حال غير از نگاه «فراگير در برابر بهره‌کش» نسبت به نهادهاي سياسي و اقتصادي؛ تمام عوامل ديگر از جمله تاريخ و منطق، عمدتا ناديده گرفته شده‌اند. اصطلاحات مهم، در واقع تعريف نمي‌شوند و نويسندگان، اصلا توضيح نمي‌دهند که چگونه يک کشور مي‌تواند به‌سوي داشتن نهادهاي «فراگير» بيشتر حرکت کند. به‌طور مثال، کتاب ازحيث تاريخي به عقب باز مي‌گردد تا در خصوص رشد اقتصادي در طي امپراتوري روميان صحبت کند و مشکل درست همين‌جاست که تا پيش ازسال 800 ميلادي، اقتصاد، تقريبا همه جا برپايه کشاورزي مبتني بر غذا وجود داشت؛ بنابراين اين واقعيت که ساختارهاي متفاوت حکومت روميان کمابيش «فراگير» بوده‌اند، بر رشد اقتصادي تاثيرگذار نبوده است.

نويسندگان زماني که مي‌خواهند سقوط ونيز را به افت فراگيري نهادهاي آن نسبت دهند، ديدگاهي به‌شدت ساده‌انگارانه ارائه مي‌کنند. واقعيت اين است که ونيز سقوط کرد چون پاي رقابت‌ها به ميان آمد. تغيير در فراگيري و گستردگي نهادهاي آن بيشتر پاسخي به اين مساله بود تا موجب مشکل. حتي اگر ونيز موفق شده بود از اين فراگيري نهادها حفاظت کند، قادر نبود از دست دادن تجارت ادويه را جبران کند. وقتي کتابي تلاش مي‌کند با يک فرضيه همه چيز را توضيح دهد، شما با مثال‌هاي نامعقولي از اين دست روبه‌رو خواهيد شد.

مورد ديگري که موجب تعجب و شگفتي من شد، نگاه نويسندگان به سقوط تمدن ماياست. آنها اختلافات داخلي را که خود نشان فقدان نهادهاي فراگير بوده دليل سقوط تمدن مايا مي‌دانند. اما اينجا دليل اوليه ناديده گرفته مي‌شود: آب و هوا و دسترسي به آب، بهره‌وري سيستم کشاورزي را کاهش داده در نتيجه بنيان ادعاهاي رهبران مايا مبني بر اينکه قادرند آب و هواي خوب پديد آورند، تضعيف شد.
نويسندگان بر اين باورند که پيش از آنکه رشد اقتصادي قابل دستيابي باشد، «فراگيري نهاد سياسي» بايد در اولويت قرار گيرد. هنوز هم بيشتر نمونه‌هاي رشد اقتصادي در 50 سال گذشته و رشد اقتصادي معجزه آسا در آسيا مانند نمونه‌هاي هنگ‌کنگ، کره، تايوان و سنگاپور زماني اتفاق افتاد که سيستم سياسي اين کشورها بيشتر به سمت انحصارگرايي (بهره‌کشي) حرکت کرد!

در مواجهه با مثال‌هاي متعدد وقتي مساله از اين قرار نيست، نويسندگان اظهار مي‌کنند که چنانچه «فراگيري» وجود نداشته باشد، رشد اقتصادي تداوم نخواهد يافت. به هر روي، حتي در بهترين شرايط هم رشد اقتصادي به خودي خود دوام نخواهد آورد. تصور نمي‌کنم اين نويسندگان حتي بر اين باور باشند که «رکود بزرگ»؛ رکود اخير ژاپن يا بحران‌هاي مالي جهاني در طول چند سال گذشته به‌دليل زوال فراگيري (decline in inclusiveness) رخ داده باشند.
نويسندگان کتاب، «نظريه مدرن‌سازي» مبني بر اينکه گاهي يک رهبر قدرتمند قادر است تصميمات درستي را براي کمک به رشد اقتصادي کشور اتخاذ کند و سپس شانس بيشتري وجود خواهد داشت که کشور به سوي داشتن سيستم سياسي «فراگيرتر» سوق پيدا کند، به استهزاء مي‌گيرند. کره و تايوان نمونه‌هاي خوبي از اين دست هستند. کتاب همچنين دوران باورنکردني رشد و نوآوري در چين بين سال‌هاي 800 تا 1400 را ناديده مي‌گيرد. در اين دوره 600 ساله، چين داراي پوياترين اقتصاد جهان بود و چيني‌ها نوآوري‌هاي بسيار عظيمي مانند ذوب‌آهن و کشتي‌سازي را عرضه کردند. همان‌طور که نويسندگان مطرح بسياري اشاره کرده‌اند؛ اين مساله ابدا با اينکه اقتصاد و سياست چين چقدر فراگير بود، نسبتي ندارد و تمامابه جغرافيا، زمان‌بندي و رقابت ميان امپراتوري‌ها مرتبط است. نويسندگان چين مدرن را نمي‌پذيرند، زيرا دوره گذار از مائوتسه‌دونگ به دنگ شيائوپينگ با تغييراتي که منجر به ايجاد نهادهاي سياسي فراگيرتر باشد، همراه نبود. هنوز هم چين، تا حد زيادي، معجزه‌اي در رشد اقتصادي پايدار محسوب مي‌شود. تصور مي‌کنم همه موافق باشند که چين نيازمند آن است که سيستم سياسي خود را به سمت فراگيرتر شدن تغيير دهد. اما صدها ميليون چيني که شيوه زندگي شان در سال‌هاي اخير به شدت متحول شده است، احتمالا با اين ايده که رشد اقتصادي آنها «انحصارگرايانه» بوده است، مخالفند. من از نويسندگان کتاب بسيار خوش‌بين‌تر هستم که ادامه تغييرات تدريجي بدون بي‌ثباتي، چين را همچنان در مسير درست حرکت خواهد داد.
اين دوره گذار اقتصادي باورنکردني در چين طي بيش از سه دهه گذشته رخ داد، زيرا رهبري چين، اقتصاد سرمايه‌داري را که شامل دارايي خصوصي، بازار‌ها و سرمايه‌گذاري در تاسيسات زير بنايي و آموزشي است، پذيرفت.
اين موضوع به بديهي‌ترين فرضيه در رشد اقتصادي اشاره مي‌کند، مبني بر اينکه استقلال سيستم سياسي قويا با پذيرش اقتصاد کاپيتاليستي متناظر است. وقتي کشوري بربهبود آموزش و ساخت تاسيسات زيربنايي متمرکز مي‌شود، و از نرخ‌گذاري بازار بهره مي‌برد تا مشخص کند منابع چگونه بايد اختصاص يابند، آن وقت است که به سمت رشد اقتصادي گام برمي‌دارد. اين آزمايش نسبت به آنچه نويسندگان پيشنهاد مي‌کنند از شفافيت بيشتري برخورداراست و از ديد من، با اين واقعيت که باگذشت زمان چه اتفاقي رخ داده است، بيشترين مناسبت را دارد.
نويسندگان با حمله شديد به کمک‌هاي خارجي به‌کار خود پايان مي‌دهند و براين باورند که اين کمک‌ها بيشتر اوقات کمتر از 10 درصد در اختيار دريافت‌کنندگان مورد نظر قرار مي‌گيرند. آنها براي نمونه به افغانستان استناد مي‌کنند و از آنجا که افغانستان منطقه‌اي جنگي است و کمک‌ها به خاطر اهداف مرتبط با جنگ به سرعت افزايش مي‌يابند؛ گمراه‌کننده است. ترديد اندکي وجود دارد که اين کم‌اثرترين کمک خارجي است اما اين اصلا مثال مناسبي نيست.
به‌عنوان نکته پاياني بايد اشاره کنم که کتاب با مقايسه نحوه کسب درآمد من با کارلوس اسليم* و ثروتي که در مکزيک به دست آورد، از من به خوبي ياد مي‌کند. گرچه من انديشه‌هاي خوب را گرامي مي‌دارم، تصور مي‌کنم نويسندگان در مورد اسليم انصاف را رعايت نکرده‌اند؛ تقريبا با اطمينان مي‌توان گفت رقابتي که در مکزيکو حاکم است نيازمند محکم شدن است اما من اطمينان دارم مکزيک با کمک‌هاي اسليم در ايجاد کسب و کار، از رفاه بيشتري برخوردار است.
پاسخ به بيل گيتس
کتاب اخير ما «چرا کشور‌ها شکست مي‌خورند»، از جانب کساني که جغرافيا و فرهنگ را دلايل ريشه‌اي فقر مي‌دانند؛ هدف شديدترين حمله‌ها و انتقادها قرار گرفته است.
شايد چندان شگفت انگيز نباشد که بيل گيتس- رئيس ميلياردر يک بنياد خيريه- به‌دليل مساعدت‌هايش به کمک‌هاي بين‌المللي به مقوله علاقه‌مند شده است. نقد او از کتاب ما نه‌تنها مشخصا منصفانه نبود بلکه در بسياري از موارد نادرست نيز بود. نقد گيتس نااميدکننده بود ولي نه فقط به‌دليل مخالفت با ما. ما ازنظر آکادميک انتظارش را داشتيم. اين پژوهش تماما راجع به بحث، تضارب آرا و يافتن شواهد جديد، بسط مفاهيم و ديدگاه‌هاي جديد و نزديک‌تر شدن به حقيقت است. افسوس، تلاش گيتس از اين جهت شکست مي‌خورد. عدم توانايي او براي درک حتي ابتدايي‌ترين نظريه ما به اين معنا است که نقد او در ارائه بحثي راهگشا شکست خورده است. با اين همه به‌دليل توجه بي‌اندازه‌اي که اين نقد ايجاد کرده است، ما احساس کرديم ضروري است که به آن پاسخ دهيم.
براي شروع، گيتس اظهارات نسبتا مبهمي در خصوص کتاب ابراز مي‌کند مانند تاکيد او بر اينکه «اصطلاحات مهم واقعا تعريف نمي‌شوند»؛ در واقع تمام مفاهيم مهمي که در کتاب از آنها بهره برده‌ايم تعريف مي‌شوند، کافي است کتاب را بخوانيد. تاکيدات ديگر او نيز نه‌تنها نشان‌دهنده آن است که گيتس تا چه حد با ادبيات آکادميک ناآشنا است – که البته قابل درک است – بلکه حاکي از آن است که او در واقع به خود زحمت نداده به کتاب شناختي و منابع ارائه شده در پايان کتاب رجوع کند. او مي‌نويسد «نويسندگان سقوط ونيز را به افت فراگيري نهادهاي آن نسبت مي‌دهند. واقعيت اين است که ونيز سقوط کرد چون پاي رقابت‌ها به ميان آمد. تغيير در فراگيري و گستردگي نهادهاي آن بيشتر پاسخي به اين مساله بود تا منبع مشکل. حتي اگر ونيز موفق شده بود از اين فراگيري نهادها حفاظت کند، قادر نبود ازدست دادن تجارت ادويه را جبران کند.» اين نگاه به فقدان آگاهي از تاريخ برمي‌گردد. ونيز به اين دليل که تجارت ادويه را ازدست داد سقوط نکرد، اگر مساله اين بود، سقوط بايد در آخر قرن پانزدهم آغاز مي‌شد، اما زوال، به‌خوبي از ميانه قرن چهاردهم آغاز شده بود. به‌طور کلي، پژوهشي که توسط ديه‌گو پاگا و دنيل ترفلر انجام شده است نشان مي‌دهد که رونق و ثروت ونيز هيچ ارتباطي با رقابت‌ها يا تجارت ادويه نداشت.
به همين ترتيب، گيتس تصور مي‌کند که «وضعيت هوا» عامل سقوط مايا بود. گرچه بحث علمي درخصوص علل فروپاشي تمدن مايا وجود دارد، تا جايي که دانش‌مان به ما مي‌گويد، هيچ بحث معتبري فروپاشي اين تمدن را به هوا مرتبط ندانسته و در عوض؛ بيشتر بر نقش نبردهاي درون شهري و سقوط تعداد زيادي از نهادها تاکيد شده است. کتاب چنان‌که گيتس در نقد خود اظهار کرده دوران باورنکردني رشد و نوآوري در چين بين سال‌هاي 800 تا 1400 را ناديده نمي‌گيرد، ما درباره اين دوره بحث کرده‌ايم و توضيح داده‌ايم که چرا اين دوره به يک رشد اقتصادي ثابت منجر نشد.
گيتس در جايي اشاره مي‌کند که «کتاب از من به خوبي ياد مي‌کند» متاسفيم که چنين نبوده است. ما روشن کرده‌ايم که گيتس هم درست مانند مرد متنفذ ارتباطات؛ کارلوس اسليم، تمايل زيادي به ايجاد حقوق انحصاري داشت. او تلاش کرد اما شکست خورد. آنچه کتاب ما از آن به‌خوبي ياد مي‌کند نهادهاي آمريکايي هستند مانند وزارت دادگستري که گيتس و مايکروسافت را از دخالت در بازار باز داشت. ما مي‌گوييم «متاسفانه، قهرمان‌هاي بسيار معدودي در اين کتاب حضور دارند» بيل گيتس از آنها نيست.
در جاي ديگري، گيتس مي‌نويسد کتاب ما «تا حد زيادي درمورد اسليم منصف نبوده است». او ادعا مي‌کند که «مکزيک با کمک‌هاي اسليم در ايجاد کسب‌وکار، از رفاه بيشتري برخوردار است» اما اين گفته يک بار ديگر برعدم درک نظريه اصلي ما حکايت مي‌کند. ما معتقد نيستيم اسليم، فاسد و علت ريشه‌اي مشکلات مکزيک است. ما استدلال مي‌کنيم که سرمايه‌گذاران بلندپروازي مانند اسليم و گيتس براي جامعه مفيد خواهند بود اگر نهادهاي فراگير آنها را محدود سازد و اينکه در غير اين صورت آنها بيشتر به منابع خود خدمت خواهند کرد. مراد ما رسيدن به وضعيتي است که درآن افرادي مانند اسليم (و صدها فرد مستعد ديگر، سرمايه‌گذاراني باشند که هرگز به‌دليل سيستم ضعيف آموزشي کشور يا به‌دليل قوانين رقابت، فرصت رشد پيدا نکنند) در بستر نهادهاي اقتصادي فراگير عمل کرده و در نتيجه جامعه خود را در سطحي بسيار وسيع‌تر توسعه دهند.
گرچه جهت اطلاع، پيش از معرکه گرفتن براي اسليم، گيتس شايد مايل باشد گزارش سازمان همکاري اقتصادي و توسعه (OECD) را در خصوص سياست‌ها و سازوکارهاي ارتباطات در مکزيک مطالعه کند که هزينه اجتماعي حق انحصاري اسليم را معادل 129 ميليارد دلار تخمين زده‌اند.
آخرين ليست فوربس از ثروتمندترين افراد جهان (در سال 2012)، ثروت خالص سليم در آمريکا را 79 ميليارد دلار ارزيابي مي‌کند. پس مکزيک دقيقا چگونه از رفاه بيشتري برخوردار است؟
گيتس در نقد خود همچنين گلايه مي‌کند که ما «نظريه مدرن سازي را به استهزا مي‌گيريم». ما ابدا چنين کاري نمي‌کنيم. ما تلاش مي‌کنيم فرضيه جايگزين نهادهاي بهره‌کش را که در لواي نهادهاي بيروني مستبد رخ مي‌دهد مطرح کنيم؛ جايي که کشورها رشد مي‌کنند چون رهبرانشان که کنترل اين نهادهاي بيروني را در دست دارند، احساس امنيت کرده و قادرند منافع اين فرآيند رشد را کنترل کنند. اين موضوع بخش زيادي از کتاب را به خود اختصاص مي‌دهد زيرا اين مهمترين شاخصه توسعه اقتصادي و سياسي در طي ساليان بسيار گذشته بوده است. فرضيه ما اين سوال را مطرح مي‌کند که چرا رشد گزينشي به‌طور خودکار به ايجاد نهادهاي بيشتر فراگير منجر نمي‌شود:
گيتس حق دارد؛ نمونه‌هايي مانند کره جنوبي وجود دارند (که ما در کتاب درباره آن بحث کرده‌ايم) که پس از يک دوره رشد از طريق نهادهاي بهره‌کش به نهادهاي بيشتر فراگير رسيده‌اند. اما گذار کره‌جنوبي به دموکراسي در دهه 1980 به هيچ وجه خود به خود نبود بلکه در نتيجه اعتراض دانش‌آموزان و کارگران بر ضدرژيم نظامي رخ داد و تنها پس از سرکوب ارتش که در فرونشاندن آشوب شکست خورد اتفاق افتاد.
مهمتر از آن، چنان‌که نگاهي گذرا به منابع کتاب شناختي ما مي‌تواند نشان دهد، بي‌توجهي‌مان نسبت به نظريه مدرن‌سازي براساس چند بررسي و مطالعه محدود يا احساسي غريزي نيست بلکه براساس شواهد دقيق اقتصادسنجي است. براي مثال ببينيد، مقالات ما اين طور نام‌گذاري مي‌شوند: درآمد و دموکراسي، ارزيابي مجدد فرضيه مدرن‌سازي، که هر دو مشترکا توسط سيمون جانسون و پير يارد نوشته شده‌اند.
در جاي ديگري از نقد خود، گيتس ادعا مي‌کند که رشد اقتصادي قويا با پذيرش اقتصاد کاپيتاليستي مرتبط است. آنچه او «اقتصاد کاپيتاليستي» مي‌نامد بسيار مبهم است. آيا نهادهاي اقتصادي مصر در طول رياست‌جمهوري مبارک پس از آنکه او به آزادي اقتصاد پرداخت و نقش دولت را کاهش داد، کاپيتاليستي بودند؟ مردم از آن با عنوان «اقتصاد هم پالکي» (Crony capitalism (ياد مي‌کنند؛ اما اين همه بخش‌هاي اقتصاد کاپيتاليستي است؟!
يا ديکتاتوري طولاني پرفيريو دياز در مکزيک در قرن نوزدهم را درنظر بگيريد که بسياري از محدوديت‌هاي باقيمانده سيستم استعماري اسپانيايي را نابود و اقتصادي بر پايه بنگاه‌هاي خصوصي (به‌خصوص از ميان هم پالکي‌هايش) تاسيس کرد و بازار را آزاد کرد (شامل ايجاد بازار براي کارگران اجباري). آيا اين کاپيتاليستي بود؟ آفريقاي جنوبي تحت لواي آپارتايد و برپايه بنگاه‌هاي خصوصي که سفيد‌ها اداره‌اش مي‌کنند و اکثريت سياه‌ها را استثمار مي‌کنند، چه؟ شايد خود گيتس بايد به دقت زياد اين اصطلاح را تعريف مي‌کرد!
مفهوم کاپيتاليسم در کتاب ما ترسيم نمي‌شود واين دليل روشني دارد. آب‌ها را گل آلود مي‌کند. نظر ما که برآن تاکيد داريم اين است که آنچه جوامع را از هم متمايز مي‌کند اين نيست که آيا آنها به صورت مرکزي – دولتي و نهادگرا- اداره مي‌شوند يا کاپيتاليستي‌اند، بلکه اين است که فراگيرند يا بهره‌کش؟ گرچه اقتصادهايي که به صورت مرکزي اداره مي‌شوند، ذاتا بهره‌کش هستند؛ بنابراين اقتصادهاي کاپيتاليستي زيادي وجود دارند.
در نهايت، گيتس با ظاهرا «حمله شديد ما به کمک‌هاي خارجي» مشکل دارد وبه‌طور مشخص به ادعاي «گمراه‌کننده» ما در مورد افغانستان اشاره مي‌کند: اما بازهم بايد گفت او مي‌توانست از کتاب شناسي بهره بگيرد. دريافتن اينکه تنها ده درصد کمک‌هاي خارجي به دست دريافت‌کنندگان مورد نظر مي‌رسد، چنان‌که او تصور مي‌کند، مربوط به افغانستان نيست، بلکه مربوط به اوگاندا است که نه‌تنها منطقه جنگي نبود، بلکه در سال 2004 و در زمان مطالعه ما کشوري آرام بود. اساسا، اکنون شواهد قابل تاملي دردست است که نشان مي‌دهد کمک‌هاي خارجي در دوران پس از جنگ، تاثير مثبت بسيار اندکي بر توسعه اقتصادي داشته است که گيتس تمايل دارد آن را ناديده بگيرد (براي مثال، باري بر دوش مردان سفيد از ويليام ايسترلي را ببينيد.**) انکار اين موضوع سردر برف فرو بردن است.
اما حقيقت تلخ‌تر اين است که ما حتي در مورد کمک‌هاي خارجي بحث نکرده‌ايم، آنچه در کتاب درمورد آن بحث کرده‌ايم، اين است که کمک- که ميزان اندکي از آن به اهداف مورد نظرش مي‌رسد- منافع بسياري براي مردم فقير دارد؛ اما راه‌حلي براي مشکلات واقعي توسعه نيست. به جاي تاکيد بي‌حد بر موقعيت‌هايي که به لحاظ تجربي غيرقابل دفاعند؛ همه ما نيازمند آنيم که درست‌تر حرکت کنيم و راه‌هاي موثرتري براي فهم وحل مشکلات کشورهاي فقير بيابيم. کمک‌هاي خارجي بايد بخشي – و نه تمام اين تعهد باشد.
گيتس به درستي اشاره مي‌کند که جاي بسياري از مسائل درکتاب ما خالي است. حتي اگر، توسعه‌نيافتگي تنها نتيجه رهبري بد نباشد و حتي اگر راه حل آن رهبران روشنفکر نباشند، يک ساختار کامل‌تر، بايد تلفيقي از رفتار رهبران- که نقش مهمي در ساخت حکومت بازي مي‌کنند، ساماندهي اقدامات دسته جمعي و بيان ديدگاه‌ها براي تغييرات اجتماعي باشد. نمونه چنين رهبراني مي‌تواند حبيب بورقيبه در تونس و لي کوان يو در سنگاپور باشد که هر دوي آنها بي‌شک در مسير توسعه کشورهايشان موثر بودند.
اما ما ترجيح داديم که در کتاب بر نهادها تاکيد کنيم؛ زيرا براي رهبري، توسعه بايد از طريق نهادهاي فراگير نهادينه شود تا تاثيري پايدار داشته باشد. براي مثال، پس از دهه‌ها ارتقاي آموزش و توسعه هويت ملي تانزانيايي، بورقيبه که تونس را به عنوان يک ديکتاتور اداره مي‌کرد، توسط ديکتاتور متفاوتي مانند زين‌العابدين بن علي که علاقه بيشتري به استفاده از قدرتش براي چپاول منابع کشور داشت، از قدرت خلع شد؛ اما گيتس ظاهرا هيچ علاقه‌اي به اين فرعيات ندارد و در عوض ترجيح مي‌دهد به نقد همه جنبه‌هاي کتاب بپردازد.
برخي مي‌گويند، هر شهرتي خوب است و ما بايد شادمان باشيم که بيل گيتس به معرفي ونقد کتابمان پرداخته است. محبوبيت خوب است، اما ما پانزده سال صرف پژوهش، نوشتن و تفکر در مورد اين موضوعات کرده‌ايم و شادمان خواهيم شد اگر منتقدان ابتدا کتاب را بخوانند و بفهمند؛ آن وقت مي‌توانيم بحثي راهگشا درمورد علل بنيادين فقر در جهان داشته باشيم.
* سرمايه‌دار لبناني‌الاصل مکزيکي. ثروت خالص او در سال 2014، 67/69 ميليارد دلار برآورد شده است، او بعد از بيل گيتس (با 8/78 ميليارد دلار ثروت) ثروتمندترين مرد جهان است.
** ويليام روستر استرلي، اقتصاددان آمريکايي و استاد اقتصاد دانشگاه نيويورک است که پژوهش‌هاي مهمي در زمينه اقتصاد سياسي و توسعه بين‌المللي و ساز و کار کمک‌هاي خارجي انجام داده است. او در کتاب «باري بر دوش مردان سفيد» که اشاره به شعر معروف روديار کيپلينگ دارد، موضوع کمک‌هاي خارجي و رشد اقتصادي را به نقد کشيده و ناکار آمدي آن را نشان داده است. او کمک‌هاي خارجي را به صورت دو نوع خاص تحليل مي‌کند؛ برنامه‌ريزان و جست و جو گران. نوع اول در برابر کشورهاي فقير، کمک «از بالا به پايين» را پيش مي‌کشد و نوع دوم، کمک «از پايين به بالا» را. بنا به باور استرلي، نوع دوم امکان موفقيت بيشتري دارد.