کد خبر: ۳۴۵۶۶
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۵
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۵۳۹

روایت کارگردان و منتقد ایرانی از دیدار با «گابریل گارسیا مارکز»

اعتماد نوشت:

بالاخره اتفاقی که نباید می‌افتاد، ‌افتاد؛ اتفاقی که هیچ‌کس نمی‌تواند مانع آن شود. گابریل گارسیا مارکز، خالق «صدسال تنهایی»، درگذشت؛ ‌خبری که حالا همه به آن واقفند. طبیعی است علاقه‌مندان این نویسنده بزرگ در ایران که تعدادشان هم زیاد‌ است، ‌متاثرند و غمگین. ازجمله محمد متوسلانی، بازیگر و کارگردان سینما و همسرش، ‌میهن بهرامی، منتقد هنری. البته ناراحتی آنها هم دلیل دیگری دارد. چون سال‌ها پیش، ‌از نزدیک با مارکز آشنا شده بودند. داستان از آنجا شروع شد که در سال 1369 فیلم «جست‌وجوگر» به کارگردانی محمد متوسلانی در جشنواره مسکو پذیرفته شد. کارگردان و همسرش هم در این جشنواره حضور پیدا کردند. تقدیر اینگونه رقم خورد که همزمان «گابو» هم میهمان ویژه جشنواره شود و در هتل آنها منتها در جایگاه ویژه اقامت کند. اما از این به‌بعد ادامه داستان را از زبان متوسلانی و بهرامی بخوانید.

‌آقای متوسلانی! دیدار شما و مارکز چگونه اتفاق افتاد؟ ‌
خب وقتی خبر درگذشت این نویسنده بزرگ را شنیدم، شوکه شدم. اصلا ‌فکرش را نمی‌کردم. او و کتاب‌هایش من را به سال‌های دور برد. من همراه همسرم، خانم میهن بهرامی سال‌ها قبل با ایشان دیداری داشتیم. در سال 1369 فیلم «جست‌وجوگر» در جشنواره فیلم مسکو پذیرفته شد. ما در جشنواره حضور پیدا کردیم و در هتلی اقامت داشتیم که مارکز هم حضور داشت. خبر لحظه‌به‌لحظه ورود و حضور او به مسکو در رسانه‌ها و تلویزیون‌ها پخش می‌شد. ما هم کتاب‌هایش را خوانده بودیم و دوست داشتیم او را ببینیم. طبیعتا پیشنهاد دیدار دادیم، ایشان هم موافقت کرد. ساعت 3 بعدازظهر در تراس هتلمان قرار گذاشتیم. عکس سه‌نفری هم گرفتیم. به پیشنهاد مارکز دوباره عکس گرفتیم. چون با خنده گفت، هیچ دوربینی قابل‌اعتماد نیست، یک‌بار دیگر هم بگیریم. البته دو عکس دیگر هم گرفتیم!
‌ برخورد نویسنده با شما چگونه بود؟ ‌
خیلی متواضع و مودبانه رفتار می‌کرد. ایشان هنرمند شناخته شده‌ای بودند و مردم شوروی سابق او را می‌شناختند. در این سفر همسرشان، مرسدس، هم همراهشان بودند.
‌ محور صحبت‌هایتان درباره چه بود؟
خب گفت‌وگو‌کننده اصلی با ایشان خانم بهرامی بودند. من هم گاهی اوقات وارد مباحث می‌شدم. نکته تمرکز گفت‌وگویمان ادبیات بود. اما در آن زمان بیشترین دغدغه و دلواپسی‌شان جنگ بود. می‌گفت در جهانی زندگی می‌کنیم که همه‌چیز به دکمه بمبی که توسط شوروی سابق و آمریکا زده می‌شود، ‌بستگی دارد. حیات آدم‌ها به فشارآوردن همان دکمه بستگی دارد... خیلی سخت است در این فضا به آرامش برسیم.
‌ چگونه دنیای مارکز را شناختید؟
به‌نظرم کتاب خاطراتش با عنوان «زنده‌ام که روایت کنم» بهترین نقطه شروع شناخت این نویسنده است. چون در آن به مسایلی اشاره می‌کند که بعدا اگر رمان‌هایش مثل «صدسال تنهایی»، «عشق سال‌های وبا» و... را بخوانید کاملا ‌عمق داستان‌ها و ماجراها را درک می‌کنید.
‌ خانم بهرامی چطور شد که مارکز درخواست گفت‌وگوی شما را پذیرفت؟
خب من مجموعه داستانی دارم که البته «باغ غم» به چند زبان از جمله انگلیسی ترجمه شده. این کتاب را به مارکز دادم و همین‌طور عکس نقاشی‌هایم را که وقتی دید خیلی خوشش آمد. داستانم هم درباره کودکی است که مرگ پدرش را باور می‌کند. به هر جهت فرصتی پیش آمد که با هم مفصل گفت‌وگو کنیم. هروقت که به یادش می‌افتم به عظمت روحی او در آفرینش هنری فکر می‌کنم. روحش شاد. ما 15 روز میهمان جشنواره بودیم و از همین چندروز کلی خاطره دارم.