کد خبر: ۳۴۶۹۹
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۵۶۱

هديه‌يي ارزان براي گرانبهاترين انسان

روز زن است، روز مادر هم هست، مثل همه مناسبت‌هاي ديگر بازارها و بازارچه‌ها شلوغ و پر از ازدحام شده‌اند، از يك هفته شايد هم 10 روز پيش، پيامك‌هاي تبليغاتي فروشگاه‌هايي كه اجناس زنانه مي‌فروشند، صندوق پيام‌هاي گوشي‌هاي همراه را پر كرده، در خيابان‌ها هم كه راه مي‌رويم، حراج و تخفيف‌ها به مناسبت اين روز است كه به چشم مي‌خورد.

اما هديه‌هاي روز مادر، رنگ و بويي ديگر دارد و قابل قياس با هديه‌هاي مردانه روز مرد نخواهد بود، چند وقتي است پيامك جوك هديه‌هاي جورابي روز مرد با نزديك شدن به اين روز، در ميان مردم دست به دست مي‌شود، تا اگر پيش از اين پدران هم اندك اميدي براي دريافت هديه‌يي لوكس‌تر داشتند، با انتشار اين پيامك كه بعيد نيست حقه‌يي زنانه باشد، آب پاكي روي دست مردان ايراني ريخته شود كه اگر هديه‌يي غير از جوراب نصيب‌شان شد جزو خوش‌شانس‌ها بوده‌اند.

خريد هديه براي زنان از تنوع بيشتري برخوردار است، از طلافروشي‌ها تا لباس‌فروشي‌ها و كيف و كفش‌فروشي تا وسايل آشپزخانه در اين هفته‌ها از خريد مشتريان راضي به خانه مي‌روند. اما امسال به خاطر نزديك‌تر شدن اين مناسبت به ايام نوروز، قدرت خريد مردم نسبت به سال گذشته از كاهش چشمگيري برخوردار بوده، مردم در يك ماه گذشته همه موجودي‌شان را خرج كرده‌اند و بي‌صبرانه در انتظار حقوق آخر ماه‌اند و اين مساله هديه‌هاي روز مادر امسال را ارزان‌تر از سال گذشته خواهد كرد. روسري، لباس‌هاي خنك تابستاني ارزان و كفش‌هاي خانگي، پرطرفدارترين‌ها در ميان مردم بودند.


بازار امسال رونقي ندارد

بوي گل سرتاسر واگن‌هاي قطار را فرا گرفته است. دستفروشان در دست‌هايشان دسته‌دسته گل‌هاي قرمز و سفيد است. دختر جوان و آشفته‌يي كنارم نشسته است در حالي كه حواسش به گوشي موبايلش است، مي‌گويد: امروز چه خبره؟ چرا همه گلفروش شدن؟ دوستش مقابلش ايستاده و مي‌گويد: مثل اينكه فردا(امروز) روز مادره. دختر جوان و آشفته با حالت تعجب خيره به دست گلفروش‌ها مي‌گويد: آهان. گل‌هاي درون واگن خوشبو هستند و زيبا اما خريداري ندارند، شايد مسافران به خيال خودشان دنبال هديه‌يي ارزشمند‌تر براي مادرشان هستند.

اينجا ايستگاه تجريش است. درست همان جايي كه از تمامي قشرهاي جامعه براي خريد مي‌آيند. به سمت در خروجي مترو مي‌روم همان‌طور كه قدم برمي‌دارم، مغازه‌هايي را در مترو مي‌بينم كه روي شيشه‌هايشان نوشته «روز مادر مبارك». به داخل مغازه مي‌روم فروشنده مي‌گويد: «از وقتي روي شيشه نوشتيم روز مادر مبارك خيلي‌ها تازه يادشون افتاده كه روز مادر نزديكه و تو اين هفته خيلي فروش داشتيم، آخه جنساي ما زياد گرون نيست، از 8 هزار تومن كه قيمت «كفش پوشه» شروع ميشه تا لباس زنونه كه به 30 هزار تومن مي‌رسه.»

از مترو خارج مي‌شوم و به سمت يكي از مجتمع‌هاي تجاري تجريش مي‌روم. مجتمع خلوت است، گويا مردم يادشان رفته روز مادر است. در همين فكر هستم كه زوجي از كنارم رد مي‌شوند. از ديالوگ‌هايي كه بين‌شان رد و بدل مي‌شود، متوجه مي‌شوم خيلي هم اين روز را يادشان نرفته است. زن مي‌گويد نظرت چيه واسه مامان كيف پول بگيريم مرد در جوابش مي‌گويد: نه، نه مامان كيف زياد داره به نظرم از روسري بيشتر خوشش مياد.

به سمت بوتيك‌هاي روسري‌فروشي مي‌روم فروشنده مي‌گويد: «فروشمون تو اين هفته بد نبوده اكثر كسايي كه ازمون خريد مي‌كنن واسه مادرشون هديه مي‌خرن.» هرساله در روز مادر كساني هستند كه دست‌شان را روي گران‌ترين هديه‌ها مي‌گذارند مثل طلا و جواهر. به طبقه همكف مجتمع مي‌روم جايي كه تمامي مغازه‌هايش طلافروشي است. داخل مغازه‌ها غير از فروشنده خريداري نمي‌بينم به داخل يكي از مغازه‌ها مي‌روم فروشنده مي‌گويد: «‌اي بابا، خانم تو اين هفته حتي يه نفرم نيومده واسه مادرش يا زنش طلا بگيره. البته ناگفته نمونه سال پيش خيلي بهتر بود، باز حداقل يكي دو نفر مي‌اومدن دل مادر و زنشون رو شاد مي‌كردن، ولي مثل اينكه امسال از اين خبرا نيست. بازار طلافروشا تو روز مادر ديگه همچين رونق نداره.»

پشت شيشه دختر جواني را مي‌بينم كه با اشتياق هرچه تمام‌تر به جواهرات خيره شده است. ازش مي‌پرسم مي‌خواهي براي مادرت طلا بخري مي‌خندد و مي‌گويد: « من تازه ازدواج كردم، يعني نخستين سالي كه تو خونه مامانم اينا نيستم. خيلي دوست دارم واسش طلا بخرم، اما قيمتا خيلي گرونه. البته مامانم ديشب بهم گفت اگه واسم طلا يا هديه گرون بخري ازت قبول نمي‌كنم. ميگه اول زندگيته و بايد پولاتون رو جمع كنين، اما ته دلم مي‌گم اشكال نداره بذار حداقل يه انگشتر ارزون بخرم. حالا بين دوراهي موندم كه چي كار كنم . »

دختر جوان را به حال خودش مي‌گذارم تا بيشتر فكر كند، شايد پشيمان شود، شايد هم خريد. اما به چه قيمتي؟ از مجتمع خلوت خارج مي‌شوم. كنار مجتمع مغازه‌هاي زيادي است كه روي شيشه‌هايشان نوشته «روز مادر مبارك» به داخل يكي از مغازه‌ها مي‌روم تقريبا شلوغ است. لباس‌هاي رنگي زنانه به چشم مي‌خورد. فروشنده به لباسي اشاره مي‌كند و رو به من مي‌گويد: «خانم اين لباس از صبح تا حالا مثل بنز فروش كرده همه واسه مادرشون از اين جنس بردن.» قيمت را مي‌پرسم مي‌گويد: «30 هزار تومن البته ارزون‌تر هم داريم.» مرا به انتهاي سالن مي‌برد و به لباسي اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «اگه خريدار باشي اين جنس رو 20 هزار تومنم مي‌فروشم.» از فروشنده تشكر مي‌كنم و به سمت بازارچه تجريش مي‌روم، جايي كه ازدحام جمعيت به چشم مي‌خورد. زوج‌هاي جواني را مي‌بينم كه براي مادرهايشان در تلاطم خريد هستند. از كيف‌هاي پول 20 هزار توماني تا لباس‌هاي 40 هزار توماني. اما قيمت اجناس بالاي 40 هزار تومان نه زياد به چشم مي‌خورد نه اينكه خريداري دارد. در مجتمع‌هاي تجاري نه، ولي در بازارچه فرا رسيدن روز مادر را مي‌شود حس كرد. همه در جنب و جوش هستند البته كساني هستند كه با نااميدي بازارچه را ترك مي‌كنند گويا دل‌شان مي‌خواسته براي مادرشان بهترين را بخرند اما نتوانسته‌اند. به سمت يكي از بوتيك‌هاي عطر و ادكلن مي‌روم، فروشنده مي‌گويد: «تو اين جور مواقع ما كه بازارمون كساد مي‌شه، آخه بعضيا خرافاتي‌اند و مي‌گن عطر جدايي مياره و كم پيش مياد كسي واسه اين روز بياد و عطر بخره اما تو اين هفته كسايي بودن كه واسه نامزدشون يا زنشون عطر و ادكلن خريدن ولي واسه مادرشون نه.»

غروب شده است به سمت مترو تجريش مي‌روم گويا همه مثل من از خريد برمي‌گردند. مترو همچنان شلوغ است، وارد واگن مي‌شوم. دستفروش‌ها هنوز در رفت و آمدند اما در دست‌هايشان جاي يك دسته‌گل، فقط چند شاخه گل است. زناني كه در واگن هستند دستفروش‌ها را صدا مي‌زنند و هر كدام شاخه‌يي گل مي‌خرند. آن طور كه معلوم است خريداران دست خالي از بازار برمي‌گردند. شايد يك شاخه گل جبران آن هديه‌هاي گرانقيمت را بكند. دستفروشي كه فقط در دستش يك شاخه گل است به من نگاه مي‌كند و مي‌گويد: «گل‌ها تموم شدا، فقط يه شاخه ديگه مونده.» گل را به سمتم مي‌آورد و مي‌گويد: تو نمي‌خري؟

*اعتماد