نسخه چاپی
در سینمای ایران، تعداد نهچندان زیادی کاراکتر وجود دارد که گویا از جهان دیگری آمدهاند. شخصیتهایی که بهواسطهی پروسهی صحیح خلق و شکلگیریِ اصولیشان توسط کارگردانان و فیلمنامهنویسها، تمام کلیشههای رایج را میشکنند و با ایجاد نوعی آشناییزداییِ عمومی نسبت به پیشزمینههای ذهنی ما، در دلمان جای میگیرند، ناخودآگاهمان را فعال میکنند و بهشکلی جادویی اجازه میدهند تا باورشان کنیم و با آنها همراه شویم. پس از گذراندن این مراحل، حالا با خیال راحت میتوان در گوشهای آرام گرفت و از عاشقانههای خاص و منحصربهفرد این کاراکترها لذت برد و یا هنگام برونریزیهای خشونتآمیزشان، از آرامش دور شد و در جوارِ التهاب سکنا گزید.
این شخصیتها لزوما کارهای عجیب انجام نمیدهند و جنونشان همیشگی نیست؛ گاهی اوقات در قامت آدمهایی معمولی قرار میگیرند و بهعنوان کاراکترهایی معرفی میشوند که در روزمرگیهای کسالتبارشان غرق شدهاند. اما اصلیترین وجه تمایزشان با خیل عظیمی از شخصیتهای سینمای ایران، دور بودن از کلیشههای رایج، کنشمندی و باورپذیریشان است؛ حالا هرکدام از این کاراکترهای بهیادماندنی و جذاب، به سبک و روش منحصربهفردِ خود و جهانبینیِ خالقانشان این حس را در مخاطب ایجاد میکنند.
۲۰. پرویز
آدمهای توسریخور و افسردهای که در یک دورِ باطل گیر افتادهاند، مردان مجرد و پابهسنگذاشتهای که هنوز با خانوادهشان زندگی میکنند و افراد تنها و بیحوصلهی موجود در طبقهی متوسط اجتماعی که در حال پوستاندازی و گذار از سنت به مدرنیته است؛ فیلم «پرویز» به کارگردانی مجید برزگر، با چنین مباحث حائز اهمیتی سروکار دارد.
«پرویز» داستان مردی میانسال بههمین نام را روایت میکند که در خانهی پدر عبوس، مقرراتی و نیمهدیکتاتورش حضور دارد. او در قامت فردی توسریخور، تنپرور و فاقد اعتمادبهنفس به مخاطب معرفی میشود؛ آدمی که در مغازهی خشکشویی مشغول بهکار است و سیگار کشیدنهای مخفیانهاش در خانه -به علت حضور پدر- یا نگاه کردن بیحاصلاش به پینگ پنگ بازی کردن بچهها و آشپزی در خانه، جزو تنها تفریحات و دلخوشیهایش بهشمار میروند.
هیچکدام از آدمهای قصه، پرویز را بهعنوان آدمی اجتماعی و قابل اعتماد قبول ندارند؛ زیرا او تا به این سن در خانهی پدرش زندگی میکند و بهعلت عدم استقلال مالی، از عهدهی تأهل نیز برنمیآید. روزمرگیهای پرویز از جایی دچار دگرگونی میشوند که پدرش تصمیم به تجدید فراش میگیرد و بهدلیل ورود همسرش به منزل، پسر خود را از خانه بیرون میکند.
علت اصلی غیرکلیشهای بودن کاراکتر پرویز، این است که او از ابتدا در جایگاه آدمی مهربان و کاملا وابسته به پدرش قرار میگیرد و بهواسطهی فیزیک بدنی بسیار درشت و سرخوردگیهای شخصیتیاش، تحقیرهای زیادی را بهجان میخرد. اما زمانی که بهسراغ شغل دیگری میرود و ناچار است که تنها زندگی کند، رفته رفته لایههای متفاوتی از شخصیت خود را بهتصویر میکشد؛ آدمی که همیشه هم مهربان، سرویسدهنده و منفعل نیست و بهراحتی میتواند به خشونت پناه ببرد.
در سینمای ایران بارها شاهد حضور کاراکترهای انزواطلب و تحقیرشده بودهایم، اما شاید هیچکدام از آنها به اندازهی پرویز تکاندهنده و همدلیبرانگیز نباشند. شخصیتی که آرام آرام مسیر دگردیسی را طی میکند و از آدمی که دائما در حال خواب، سیگار کشیدن و انجام رایگان امور دیگران است، به هیولایی خطرناک تبدیل میشود که دیگر از هیچچیز ابایی ندارد.
۱۹. رضا
فیلمی آرام، عمیق و جمعوجور که نه خودش را درگیر کهنالگوهای کلاسیک میکند و نه در بازیهای پستمدرنیستی گرفتار میشود. رضا نویسنده و منتقدی سینمایینویس است که گهگدار بهسراغ شرکت معماریاش نیز میرود، اما در مجموع، تنهاییها و پرسهزنیهای شبانهاش در خیابانهای اصفهان را ترجیح میدهد.
او که بهواسطهی روزمرگیهای زندگی و خواست همسرش به طلاقی توافقی تن میدهد، بههیچعنوان شباهتی به کاراکترهای اینچنینیِ سینمای ایران ندارد؛ بهشکل پیشفرض و با توجه به کلیشههای دیکتهشده، او میبایست در ماتمی تصنعی گرفتار میشد و انفعال را در آغوش میگرفت. اما جداییِ این زوج در ابتدای فیلم، تازه آغازیست بر شکلگیری شخصیت جذاب رضا.
رفتار بهخصوص و منحصربهفرد او با زنان مختلف، شوخوشنگیهای دلنشیناش، تلاش برای ورود به رابطهای عاطفی و بیخیالیِ رندانهاش، از رضا یک کاراکتر دوستداشتنی و غیرکلیشهای ساخته است. او بهمرور، کمبود فاطی در زندگیاش بهعنوان همسر را احساس میکند و بهدلیل رفتوآمدهای مکرر او به خانهاش، درمییابد که جهان مجردیِ بیرون با تمام طراوتهایی که دارد، آنچنان که باید و شاید رضایتبخش نیست.
اما تمام مؤلفههای شخصیتیِ رضا، در این میان (دوران جدایی و تنها زندگی کردن) شاخوبرگ میگیرند. او هنگام قدم زدنهای شبانه و آشنایی با ویولت در کافه یا زمانی که با دخترعمهاش حرف میزند و با اعتمادبهنفسی بامزه از خوشگلیاش صحبت میکند، همواره جهان تنهاییهایش را از طریق نوشتن داستانی جذاب پیش میبرد؛ داستانی راجعبه پیرمردی مریض و در شُرف مرگ که همسراناش تصمیم میگیرند او را در کنار جوی آبی رها کنند تا اینکه نهایتا مرگ از راه برسد.
جذابیت کاراکتر رضا و دوریِ او از کلیشهها به تکبعدی نبودن او برمیگردد. شخصیتی که انزواطلبی و تنهاییاش را با گشتوگذار لابهلای مجلات مختلف، داستاننویسی و پیادهرویهای شبانه پر میکند، اما از طرف دیگر، خوشمشربی و اجتماعی بودن را فراموش نکرده و در ابراز شوخطبی، مزهپرانیها و بیخیالیهای سرخوشانهاش، خساستی بهخرج نمیدهد. بهراحتی میتوان به رضا نزدیک شد، کنشهای او را درک کرد و با غمهای درونیِ این کاراکتر دوستداشتنی، مدتی از شادیهای کوچک زندگی فاصله گرفت.
۱۸. حسن کسمایی
تلاش مانی حقیقی برای خلق یک کمدی سیاه پست مدرن و جاندار تا حد زیادی ناموفق بوده است، اما اگر از تمام ایرادات فیلم «خوک» بگذریم، شخصیت حسن کسمایی بهشکل بسیار خوبی ازآب درآمده و نسبتی با کلیشههای همیشگی ندارد. او کارگردانی است که مدت زیادی موفق به ساخت فیلم نشده و بهدلیل آشفتگیهای ذهنی، رابطهی نهچندان خوب با خانواده و فشارهای روانیاش، در وضعیت نابهسامانی قرار دارد؛ مشکلاتی که بهواسطهی حضور یک قاتل سریالی در شهر، بیش از پیش پررنگ شدهاند.
آدمکش فیلم «خوک» دست به جنایات هنری میزند و با بهقتل رساندن و بریدن سرِ فیلمسازان محبوب و مطرحی مانند ابراهیم حاتمیکیا، حمید نعمتالله و مانی حقیقی، واهمهای عجیب را بهجان حسن انداخته است. رفتارهای نامتعارف و هجوآمیز حسن کسمایی که از دل خشونت و دلهرههای وجودیِ او بروز پیدا میکنند، باعث خلق کاراکتری جذاب و متفاوت شده که مشابهاش را نمیتوان در سینمای ایران پیدا کرد.
ارتباط چندسویهی او با مادر پیرش، همسر و دخترش و شیوا مهاجر بهعنوان هنرپیشهی محبوب او که پیش از این ستارهی فیلمهای حسن بوده و حالا میخواهد با فیلمساز دیگری -که حسن از او نفرت دارد- کار کند، ابعاد گوناگون شخصیتیِ این کارگردان آشفتهحال را بهخوبی ترسیم میکند. از طرفی دیگر با توجه به حضور قاتل در شهر، حسن بهنوعی جنون غیرمنتظره میرسد؛ زیرا بهدلیل غرور و خودبزرگبینی اش، متعجب است که چرا هنوز بهقتل نرسیده و توأمان با ترسی غیرقابل توضیح نیز دستوپنجه نرم میکند.
حسن کسمایی تمام چارپوبها را از بین میبرد، کنشها و واکنشهای او نسبت به اتفاقات مختلف بسیار غیرقابل پیشبینی و بدیع است و هیچ شباهتی به سایر کاراکترهای فیلمسازِ سینمای ایران ندارد. در واقع میتوان او را در جایگاه شخصیتی عجیب و پارادوکسیکال قرار داد که در مرکز جهنم آشفته و سرخِ پیراموناش معنا مییابد.
۱۷. رویا رویایی
اگر در راستای خلق شخصیت یک زن جوانِ خانهدار گام برداریم و بهغیر از رسیدگی به امور منزل، تروخشک کردن فرزندان و انفعالی مصنوعی چیز دیگری برای او ترسیم نکنیم، در واقع بهشکل ناامیدکنندهای همان کلیشههای پوسیدهی پیشین را بازتولید کردهایم. ناصر تقوایی با خلق کاراکتر رویا رویایی در فیلم «کاغذ بیخط»، زنی کنشمند، متفاوت و باورپذیر را بهوجود آورد که علاوهبر رسیدگی به همسر، فرزندان و فعالیتهای روزانه در منزل، میتواند رویابافی کند و جهان حقیقی و ساحت خیال را بهشکل همزمان حفظ نماید.
رویا در ابتدا بهعنوان شخصیتی بهتصویر کشیده میشود که بهطرز فوقالعادهای به جزئیات توجه میکند و تواناییِ این را دارد که پشت میز صبحانه نیز داستانپردازی کند و تخیلات و فانتزیِ بچههای خود را رشد دهد. جهانگیر (همسر رویا) بهدلیل دور بودن از وادیِ هنر و دلمشغولیهای شغلیاش، به رویا پیشنهاد ثبتنام در کلاسهای داستاننویسی را میدهد؛ بلکه خیالپردازیهای او حالت مکتوب پیدا کنند و این اتفاق در نهایت منجر به شکلگیری فعالیتی کارآمد شود.
رویا پس از ازدواج با جهانگیر، جایگاهاش را در طبقهی متوسط تثبیت کرده است. اما تقابل جذابی که میان تلاشهای او برای پیشروی در مسیر مدرنیته/روشنفکری و همچنین حفظ ارزشهای انسانی، مادرانگی و لهجهاش بهعنوان یک فرد شهرستانی شکل میگیرد، از رویا رویایی یک کاراکتر چندوجهیِ بینظیر ساخته است.
رویا رویایی پس از حضور در آموزشگاه و کلاسهای فیلمنامهنویسی، بهمرور درمییابد که خیالبافیها و تخیلات کودکانهاش در محیط خانه و حین رابطه با شنگول و منگول (فرزنداناش) بهتر است که در همان ابعاد باقی بمانند؛ زیرا برای نگارش داستان و فیلمنامه، وام گرفتن از واقعیتهای زندگی و روزمرگیهایش، ارجحیت دارد.
تمام این دگردیسیها، پویاییِ دلنشین شخصیت رویا، پیچیدگی رابطهاش با جهانگیر و سیر تحولات درونی او، باعث شدهاند تا این کاراکتر بهشکل فوقالعادهای خلق شود. شخصیتی که علاوهبر حفظ زنانگی و عقایدش، کنش و واکنشهای درستی دارد و حتی لحظهای به تیپهای کلیشهای زنان خانهدار سینمای ایران نزدیک نمیشود.
۱۶. حامد احمدزاده
گاهی اوقات برای یادآوری خاطرات تلخوشیرین گذشته، نیازی به فلشبک نیست؛ وقایع پیشینِ زندگی میتوانند از طریق مونولوگ، عکسها و یا نوارهای ویدئویی بهتصویر کشیده شوند. حامد احمدزاده در فیلم دوستداشتنی و ماندگار «شب یلدا» چنین وضعیتی را تجربه میکند. او مردی میانسال است که علیرغم میل باطنی، تصمیم میگیرد تا همسر و تنها فرزندش را راهیِ خارج از کشور کند.
تمام اتفاقات و موقعیتهای مهم فیلم، در محیط داخلی خانهی حامد شکل میگیرند. از یادآوری گذشتههای شیرین بهواسطهی فیلمهای ضبطشده و عاشقی کردن در دل تنهایی میان انبوهی از عکسهای خانوادگی تا ساز زدن، آواز خواندن و ظهور شکوتردیدهایی که حامد را به اوج جنون میرسانند.
شخصیت خلقشده توسط کیومرث پوراحمد در این فیلم، بهعلت نوع واکنشهایی که نسبت به وقایع تلخوشیرین زندگی از خود بروز میدهد متفاوت و غیرکلیشهای است. در اکثر اوقات، حامد را در حال مرور خاطرات و فکر کردن به همسر و فرزندش میبینیم. تکبعدی نبودن این کاراکتر و تلفیق آلام و شادیهای زودگذرش در ژرفای خانهای که دیگر خانوادهای در آن نیست، باعث میشوند تا با او همذاتپنداری کنیم.
تنهاییهای مرد افسرده و شکستهشدهای که مجبور است به تنها میزبان و میهمان حاضر در جشن دلتنگیاش تبدیل شود، حضور غیرفیزیکی همسر و دخترش را از طریق عکسها، صداهای باقیمانده در کاست و فیلمهای خانوادگی بازآفرینی کند و گاهی اوقات به بیخیالی و رِندی روی بیاورد، با عاشقپیشههای منفعل و کاریکاتوری نسبتی ندارد؛ زیرا ما تمام وجوه شخصیتیِ حامد را میبینیم و همهی رفتارها، کنشها و احساساتاش را لمس میکنیم.
۱۵. بابک
در جهان آشفته و دیوانهوار فیلم «من دیهگو مارادونا هستم» شخصتهای متعددی وجود دارد، اما بدون شک، بابک جذابترین و متفاوتترین آنهاست. او که تازه از آلمان برگشته و از افسردگی و مشکلات روحی-روانی رنج میبرد، ناخواسته وارد جنجال خانوادگیشان میشود و از طرفی، سعی میکند تا دخترخاله و نامزدش، مهشید را از خود براند.
تیپ کلیشهشدهی آدمهای عصبی و عربدهکشی که دائما در حال نزاع و بروز خشونت هستند، در طول دههی اخیر سینمای ایران به امری عادی و عنصری تکرارشونده تبدیل شده است. اما شاید خردهتفاوتهای بابک با آنها، به جهان کلیِ فیلم و بار پررنگ کمدی سیاهاش مرتبط باشد.
در وضعیتی که همه بهجان یکدیگر میپرند و با فریاد کشیدن قصد دارند حرفشان را بهکرسی بنشانند، خلق کاراکتری روانرنجور و عصبی که راه انتقام گرفتن و آرامشهای لحظهای با دراز کشیدن روی کاناپه و موزیک گوش دادن را خوب بلد است، میتواند کلیشهها را کنار بزند و بهبار جذابیت اثر بیفزاید.
در فیلم متوسط و کمرمق «من دیهگو مارادونا هستم» چیز زیادی از گذشتهی بابک دستگیرمان نمیشود، اما واکنشهای او به شرایط و برونریزیهایی که با جنون و روانپریشی درهمآمیختهاند، باعث شدهاند تا او در جایگاه یک شخصیت غیرکلیشهایِ بیاعصاب و جذاب قرار بگیرد.
۱۴. عباس آقا سوپرگوشت
بیوهمردِ میانسالی که با مادر، برادر و پسرش زندگی میکند، مدیر و مالک یک سوپرگوشت باکلاس است و بهعلت اهداف و نیتی که دارد، بههیچعنوان نمیتواند با مستأجرهایشان کنار بیاید. عباس آقا بههمراه خانوادهاش در آپارتمانی زندگی میکنند که مالک آن بر اثر تصادف فوت کرده است. او که مباشر اصلی مالکِ خانه بهحساب میآید، تمام تلاش خود را بهکار میگیرد تا بهواسطهی بیرون کردن مستأجرین، این ملک قدیمی و فرسوده را تصاحب کند.
جذابیت و غیرکلیشهای بودن عباس آقا سوپرگوشت علاوهبر ویژگیهای شخصیتی، به چگونگیِ ارتباط او با ساکنین آپارتمان نیز مربوط میشود. شمایل و خصوصیات ظاهری-رفتاری او، مخاطب را تا حدودی بهیاد کلاهمخملیهای دوران فیلمفارسی میاندازد. اما کاراکتر عباس آقا در دام کلیشههای رایج دهههای پیشین سینمای ایران و لمپنیسم پررنگ جاهلهای آن دوران نمیافتد؛ زیرا شخصیت او تنها رگههای اندکی از تیپهای آن زمانه را در اختیار دارد، اما بهطور کلی متفاوت و جذاب است.
عباس آقا سوپرگوشت جزو شخصیتهای دوستداشتنی، غیرکلیشهای و ماندگار سینمای ایران است؛ چه حین برونریزیهای خشونتآمیزش باشد و نقشههای پلیدش را پیریزی کند یا پس از دلسوزیهای انساندوستانه، تزکیهی نفس و تحولات درونی، بخواهد به آدم بهتری تبدیل شود.
عباس آقا سوپرگوشت به هیچکس رو نمیدهد، در جایگاه کاسبهای باابهت و بیاعصابی قرار میگیرد که در زمان آرامش، بهراحتی الفاظ رکیک نثار طرف مقابلشان میکنند و در اوج عصبانیت، توان حملهور شدن به همسایهها با کلنگ را دارند!
شیمیِ جذاب او با خانوادهاش -بهخصوص مادر- و جدالهای فوقالعاده اش با مستأجرینِ آپارتمانی زهواردررفته که مسیر نابودی و تخریب را طی میکند، بهشکلی تکرارنشدنی و سرگرمکننده ازآب درآمده است. در واقع باید گفت کمدی-درام سرزنده و پرجنبوجوش داریوش مهرجویی، هیچ سنخیتی با برخی از کلیشههای آن دوران ندارد.
۱۳. محمدمسعود نوری
در وضعیت آشفتهی اواخر دههی ۲۰ خورشیدی، زوجی یهودی بهنامهای دانیال و مونس، میخواهند به اسرائیل پناه ببرند. اما بهدلیل درگیریهای سیاسی آن دوران، این دو وارد ماجرای قتلی هولناک میشوند و پس از گریختن قاتل، نیروهای پلیس فرد بیگناهی بهنام میرزا حسن را دستگیر میکنند. حال با ورود محمدمسعود نوری (برادر میرزا حسن) به داستان، همهچیز رنگوبوی دیگری بهخود میگیرد. نوری در تلاش است تا با پیدا کردن دانیال و مونس که شاهد قتل بودهاند، آنها را به دادگاه ببرد تا پس از شهادت، برادرش را از جرم مرتکبنشده نجات دهد.
نوری یک ژورنالیست بااصول است که بهواسطهی ارجاعات سیاسی-اجتماعی فیلمساز، تصمیم میگیرد قلم خود را آلودهی جراید زرد نکند. او زمانی که دلیلی برای قیام و گام نهادن در مسیر رستگاری پیدا میکند، در شمایل قهرمانی ویرانگر قرار میگیرد که جدال با آنتاگونیست داستان و دانیال را بهشکل یکسانی میبیند.
داستان ملتهب فیلم «سرب» و رگههای جنایی موجود در آن، بهتنهایی جذاب و درگیرکننده است، اما بههیچعنوان نمیتوان حضور پررنگ شخصیت نوری در قصه را نادیده گرفت. او خبرنگاری جاافتاده و انزواطلب است که با ویژگیهای ظاهری، نوع پوشش و عقایدش، مخاطب را بهیاد فیلمهای نوآر و مردان بارانیپوشی میاندازد که سیگار کشیدن در تاریکیِ شب را به همهچیز ترجیح میدهند.
تعقیبوگریزهای نوری برای پیدا کردن دانیال و همسرش که در شرف خروج از کشور هستند و راضی کردن آنها بهمنظور حضور در دادگاه، با آرامش و لحن ملتمسانه همراه نیست؛ زیرا او پس از گیر افتادن برادر بیگناهاش در زندان، دچار نوعی دگرگونی شده و حالا قلم را کنار گذاشته و حرفهایش را از طریق اسلحه بهکرسی مینشاند. محمدمسعود نوری نهتنها به کلیشههای سینمای ایران ارتباطی ندارد، بلکه پروسهی شکلگیریاش از مسیرِ نوعی نوآرِ ایرانیزهشده عبور میکند.
۱۲. محمود
در سینمای ایران معمولا شاهد کاراکترهایی که به فیلمسازی اشتغال دارند نیستیم؛ یا اگر چنین شخصیتهایی خلق شوند، برقراری ارتباط با آنها بسیار دشوار است. کیانوش عیاری با بهوجود آوردن کاراکتر محمود در فیلم «شبح کژدم»، زندگی آشفتهی کارگردانی را بهتصویر کشید که علاوهبر دغدغههای جدیِ فیلمسازی، یک سینهفیلِ بهتمام معناست.
محمود پس از ساخت فیلم کوتاهی بهنام شبح کژدم، تصمیم میگیرد این ایده را گسترش دهد و از دل آن، فیلم بلندی بسازد. اما فیلمنامهی متفاوت او در دوران سینهچاکان سینمای بدنه و آثار سطحیِ سرگرمکننده، خریداری ندارد. حتی تهیهکنندگان و مالکان استودیوهای فیلمسازی، حاضر به همکاری با او نیستند؛ زیرا معتقدند که فیلم محمود در گیشه شکست خواهد خورد. او پس از سرخوردگیهای فراوان، تصمیم میگیرد تا بهکمک یکی از دوستان سیاهیلشکرش بهنام حسن، فیلمنامهی شبح کژدم را در دنیای واقعی پیادهسازی کند.
جذابیت کاراکتر محمود و وجه تمایزش با سایر شخصیتهای مشابه در سینمای ایران، در جهان ذهنی و کنشهای او خلاصه شده است. او در خانه اش عکسی بزرگ از هیچکاک دارد، دوربینهای هشتمیلیمتریاش را به دیوار آویزان کرده و تمام دغدغههای درونیاش بهعنوان یک کارگردانِ شیفتهی سینما را در محیط داخلی خانه پیاده کرده است.
سیر دگردیسی او و جنونی که بهمرور بهسراغاش میآید، تلفیقی از خیال و واقعیت را در موقعیتهایی نیمهسورئال رقم میزند و باعث شده تا محمود در جایگاه یکی از متفاوتترین کاراکترهای تاریخ سینمای ایران قرار بگیرد.
۱۱. اسفندیار
کمدی سیاه آوانگارد و بهشدت جذاب محسن امیریوسفی که پس از ۱۲ سال توقیف، سرانجام در سال ۱۳۹۴ اکران شد، نگاهی طنازانه و غیرکلیشهای به مفهوم مرگ دارد. داستان فیلم به زندگی پیرمردی بهنام اسفندیار میپردازد که در قبرستانی قدیمی واقع در شهر سده (خمینیشهر کنونی) زندگی میکند. اسفندیار، مردهشور اصلی گورستان و مسئول تعدادی از کارگران آنجا اعم از قبرکن، سوزانندهی لباس مردهها و… است.
روایت اپیزودیک «خواب تلخ» باعث میشود تا هرچه جلوتر میرویم، بیشتر با شخصیت اسفندیار آشنا شویم. او بهخاطر جایگاه، زبان تلخ و فیزیک بدنیاش، سایر افراد گورستان را تحت کنترل دارد. اهمیت شغل او بهعنوان مردهشور و کشمکشهای خیالیِ بینظیرش با عزرائیل، موقعیتهای خندهداری را بهوجود میآورند که بهعلت مضامین سیاه و تاریک اثر، حالتی هجوآمیز پیدا میکنند.
از تنهاییها، خیالات و صحبت کردن با مردهشورهای خارجی در تلویزیون و کنترل کردن محیط گورستان از بالای ارتفاعات با دوربین تا عاشقانهی بینظیری که میان او و همدم (یکی از کارگران گورستان) شکل میگیرد و لحظات فوقالعادهای را رقم میزند؛ در تمام لحظات فیلم، میتوان با اسفندیار همذاتپنداری کرد و بهراحتی در کنار رفیق شفیقِ عزرائیل قرار گرفت.
منبع: دیجی کالامگ