فرزند آیت الله بهجت: امر به معروف ما فقط به چندتا مو محدود شده است/ وقتی مال مردم را میخورند، هیچ نهیای در اسلام ندارد؟
فرزند آیت الله بهجت گفت: ما با چه زبانی صحبت کرده ایم که برعکس، بیحجابی ترویج شده؟! تبلیغ با زبان و روش غیرمطلوب، که خودِ امربه معروف با زبان منکر است میکنیم؟! اجنبی که همیشه علیه اسلام تبلیغ میکند، اما ما چه حرکتی انجام دادیم و میدهیم که مردم را به طرف اجنبی سوق میدهیم؟! ما با تبلیغِ بد و زبانِ بد پیش میرویم و تبلیغ ما در جامعه ضد تبلیغ است.
جماران: حجت الاسلام و المسلمین علی بهجت گفت: امر به معروف ما فقط به چندتا موئی که آشکار شده، محدود شده؛ آن هم با روش خودمان، نه روش اهل بیت علیهم السلام. ولی آنجا که هر روز جیب ما را خالی میکنند، یعنی سرقت میکنند از همه! دردمان نمیآید، امر به معروف هم نداریم! اما آن گردن کلفتی که ۱۲ هزار میلیارد دلار برده و به کانادا رفته، فقط میگویند «وی را تعقیب میکنیم» و مردم به مرور زمان این قضیه را فراموش میکنند!
مشروح گفت و گوی با فرزند مرحوم آیت الله بهجت در خصوص مسأله حجاب در پی میآید:
مستحضرید که امروزه بحث حجاب تبدیل به چالش شده است، نظر و تحلیل حضرتعالی چیست؟
پوشش و حجاب مردان و زنان، از بدیهیات انسانی و امتیاز انسان از حیوان و نیز از مسلمات تمام شرایع و اسلام است.
درباره این چالش فعلی جامعه، ما باید به عمل خود نگاه کنیم و ببینیم چه کرده ایم. رضاخان پلید با دیکتاتوری و زور چادر را از سر مردم برداشت و سعی کرد مردم ایران را در تمام کشور مثل اروپایی بدون چادر و روسری کند. در مشهد یکی از خدام گفت که من در حرم امام رضا (ع) بودم که زنی با روسری به حرم آمده بود. یک از خادمان حرم رفت و روسری را از سر آن زن برداشت و گفت، «از امام رضا (ع) خجالت نمیکشی که با روسری اینجا آمدی؟!» یعنی رضاخان کار را به اینجا در سلب آزادی و انتخاب مردم رسانده بود.
وقتی که شرّ او از کشور رفع شد و همانهایی که رضاخان را آورده بودند، وی را بردند؛ آقایان علما چه کار کردند؟ مگر چقدر طلبه داشتیم؟ در سراسر کشور هزار طلبه که اجازه عمامه داشته باشند، نداشتیم. همه زنان داوطلبانه حجاب را قبول کردند، چرا؟ برای اینکه رضاخان با بیان خشنی فحشا را ترویج میکرد. کار زشت او باعث ترویج اسلام شد و غیر از رگه مختصری از بیحجابی که در برخی از شهرها مانده بود، همه زنان مشتاقانه حجاب را قبول کردند.
یادم است که در قم کسی نمیتوانست با چادر توری از اتوبوس پیاده شود، ۵۰ قدم نمیتوانست راه برود و برمیگشت و جوّ جامعه وی را تحویل نمیگرفت.
ما با چه زبانی صحبت کرده ایم که برعکس، بیحجابی ترویج شده؟! تبلیغ با زبان و روش غیرمطلوب، که خودِ امربه معروف با زبان منکر است میکنیم؟! اجنبی که همیشه علیه اسلام تبلیغ میکند، اما ما چه حرکتی انجام دادیم و میدهیم که مردم را به طرف اجنبی سوق میدهیم؟! ما با تبلیغِ بد و زبانِ بد پیش میرویم و تبلیغ ما در جامعه ضد تبلیغ است. از قضا در تلویزیون برنامه خوبی دیدم. در آن برنامه یک روانشناس گفت: شما بچههای خود را برای نماز چگونه بیدار میکنید؟ لگد میزنید، پاشو! یا میگویید عزیزم، نازم، دخترم، گُلم بیدار شو و نماز صبح بخوان؟ تفاوت خطاب در این دو صورت چگونه است؟ اکثر بچهها گفتند که پدر و مادر ما خوب برخورد میکنند؛ ما را با نازم و عزیزم بیدار میکنند و عاشقانه نماز میخوانیم. اما برخی از دانشآموزان گفتند: ما کاری میکنیم که پدر و مادر فکر کنند که نماز خواندهایم! برخی میگفتند که ما وضو هم نمیگیریم، چون والدین، ما را با زبان بد برای نماز بیدار میکنند؛ لذا در تبلیغ باید لطافت زبان داشته باشیم و معارف اهل بیت (ع) را به مخاطب برسانیم تا فرهنگ درست شود. مانند آنان بگوییم و عمل کنیم و شیعه آنان باشیم، نه تابع تمایلات و تعصبات خودمان؛ بدیهی است نتیجه عکس میدهد، تبلیغ با زبان بد، ضدتبلیغ میشود!
به عنوان شخصیتی که فرزند آیت الله العظمی بهجت هستید، چند نمونه رفتاری و خاطره از مرحوم والد که ایشان در حوزه امر به معروف و نهی از منکر، با عمل برخورد میکرد، بفرمایید.
ایشان در اینباره بسیار لطیف عمل میکردند. مثلا وقتی کسی خودش میآمد و به آقا التماس دعا میگفت، و ایشان میدیدند که او مثلا محاسنش را کلا تراشیده است، ولی آمده و التماس دعا دارد معلوم است به یه چیزی معتقد است، آنجا به او با یک ظرافتی اشاره میکردند که نمرهای از محاسن را بگذارد، و این عبارت را میفرمودند شما هم نمرهای محاسن بگذار تا دعایم مستجاب شده و رد نشود؛ تازه آن شخص کلی خوشحال میشد و افتخار میکرد که آیت الله بهجت من را نصیحت کرده است؛ و ایشان، چون خودش واقعا به همه احکام شرعی پایبند بودند و مردم این را در همه حرکات ایشان لمس میکردند وقتی نصیحتی میکردند با عشق قبول میکردند. مردم نوعا عفت و پاکی رو دوست دارند، و جذب خوبیها میشوند، ولی وقتی میبنند ما آنها را از یک منکر نهی میکنیم، در حالی که خودمان انواع ظلم و منکر را به راحتی انجام میدهیم؛ طبیعی است نه تنها حرف ما را نمیپذیرند، بلکه لج هم میکنند، چون خودمان درست نیستیم، به دیگران توصیه میکنیم شما باید درست باشید، ولی ما...؟!
آقا در توصیه هایشان این روایت را میفرمودند که «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم» یعنی با عملتان مردم را دعوت کنید نه اینکه عملتان با حرفتان متناقض باشد!
ما نشستهایم و امر به معروف و نهی از منکر را مطابق میل خودمان کردهایم. آیا دل ما برای اسلام و قوانین اسلام میسوزد؟ چطور شد وقتی که مال مردم را میخورند و شخصی ۱۲ هزار میلیارد میبرد، این فساد هیچ نهیای در اسلام ندارد؟ در تلویزیون کارشناسان گفتند چهل و چند سال است در مملکت ما در بانک مرکزی یک مسئولی نیست تا ارزش پول مردم «حق الناس» را حفظ کند. عجب! برای حق مردم این قدر ارزش قائل نیستیم؟ از اول تا الان چند ده مرتبه پول ما نسبت به ارزهای جهان بیارزش شده؟ چه کسی به فکر این مسأله بوده و درد حق الناس داشته؟ هیچ به فکر هستند؟ اگر بودند ارزش پول ملی ما در جهان این میشد؟
امر به معروف ما فقط به چندتا موئی که آشکار شده، محدود شده؛ آن هم با روش خودمان، نه روش اهل بیت علیهم السلام. ولی آنجا که هر روز جیب ما را خالی میکنند، یعنی سرقت میکنند از همه! دردمان نمیآید، امر به معروف هم نداریم! اما آن گردن کلفتی که ۱۲ هزار میلیارد دلار برده و به کانادا رفته، فقط میگویند «وی را تعقیب میکنیم» و مردم به مرور زمان این قضیه را فراموش میکنند!
در این زمینه من کرامتی از آقا (آیت الله بهجت) دیدم. یک روز رئیس بانک ملی مرکزی قم به بنده زنگ زد که میخواهیم خدمت شما برسیم. من معمولاً زمانی که آقا بیرون میرفت وقت میدادم، گفتم فلان وقت بیایید.
رئیس بانک مرکزی قم به همراه یک نفر که میانسال، خوشرو و باوقار بود، آمدند. وی را معرفی کردند که آقای دکتر فلان است و گفتند ایشان یکی از اعضای هیئت امنای بانک مرکزی جمهوری اسلامی است. مقداری نشستند، آن آقا به من گفت که دلمان میخواست خدمت آقا برسیم. گفتم آقا با کسی دیدار در منزل ندارد، در مسجد است. وی گفت: من یک مسافرت بینالمللی بسیار مهمی دارم و فقط میخواهم آقا به من دعا کند. بنده گفتم، دیدار با آقا دو راه دارد: اول اینکه کارتتان را به من بدهید، و من به آقا بدهم، بگویم که به ایشان دعا کنید. از راه دوم پرسید، گفتم که آقا الان به مسجد برای نماز رفته است، شما خودتان را سریع به مسجد برسانید، نماز دوم آقا که تمام شد بروید ابتدای صف اول، درب یک راهرو است، بعد از نماز، آقا از همان راهرو بیرون میرود؛ لذا شما بروید، خودتان را معرفی کنید و من هماهنگ میکنم تا برای دیدار به راهرو بروید. عبادت آقا که تمام شد، با مردم خداحافظی کرد و به آنجا آمد، خیلی خلاصه بگویید که سفر بینالمللی مهمی دارم. آقا حال شنیدن و گفتن حرف اضافه ندارند. آقای دکتر گفت: دومی خوب است. گفتم کارتان را همانجا انجام دهید، چون در خانه خبری نیست و آقا با کسی در خانه دیدار نمیکند؛ اینها به طرف مسجد رفتند.
آقا که از مسجد به خانه میآمدند، بقیه تعقیبات را در اتاق خود انجام میداد. برای ایشان عبا و قبا درآوردن سخت بود، به این جهت کمک سبک کردن لباس ایشان کارم بود، قبای آقا را درنیاورده بودم که تلفن داخلی زنگ زد، گفتند که این آقایان دم درب هستند! من خیلی ناراحت شدم، چون به آنها گفته بودم که در خانه خبری نیست. با عصبانیت رفتم و در را باز کردم. از چهره و قیافه من ناراحتی مشخص بود. گفتند: ما با شما کار داریم، گفتم بفرمایید. آن مقام مهم بانکی گفت: دست شما درد نکند ما را به راهرو مسجد بردند، آقا آمد و ما بودیم و ایشان. جریان سفر بینالمللی را به آقا عرض کردم. ایشان به ما نگاه نکرد، حرفی نزد و فقط دعا کرد. من دیدم فرصت مناسبی است و آقا میرود، لذا تا آقا میخواست برود، عرض کردم من را نصیحتی کنید. تا گفتم نصیحت، آقا توقف کرد و با نگاه عمیقی به من فرمود: «چند چیز است که خدای عالم هم از آن نمیگذرد. یک: خون انسانها است. اگر خون کسی برعهده تو باشد، باید خودت تسویه کنی، حتی در روز قیامت تَه استکانی نشان میدهند و میگویند این مقدار خون فلان کس بر عهده توست. دوم: عِرض و آبروی انسانها است. اگر خدای نکرده به آبرو، عرض و ناموس کسی تعرض کرده باشی، باید در دنیا رتق و فتق کنی. سوم: اموال مهمه است. خداوند همه را توفیق بدهد که بتوانیم اطاعت کنیم». آیت الله بهجت این جملات را فرمودند و از راهرو مسجد بیرون رفتند.
این آقای دکتر خطاب به من گفت که من مأمور زندان و قاضی نیستم، از آقا نصیحت خواستم، اما این سخنان چه ربطی به من دارد؟ من پرسیدم: شغلت را گفتی؟ جواب داد: شما گفتی من حرفی نزنم لذا چیزی درباره شغلم به آقا نگفتم. گفتم: اتفاقاً این نصیحت برای شماست. گفت: چرا؟ گفتم: مگر شما جزء هیئت امنای بانک مرکزی نیستی و از طرف مردم مأموریت تو حفظ ارزش پول مملکت نیست؟ در جیب من پول بود که آقا به آنها دعا خوانده بود، هر کسی میآمد و اصرار میکرد، اگر وضع مالی خوبی داشت صد یا دویست تومان میدادم و اگر وضع مالی خوبی نداشت، هزار تومانی میدادم و زندگی بسیاری با آن پول عوض شد. هزار تومان از جیبم درآوردم و به وی نشان دادم که این ده هزار ریال است یا نه؟ گفت بله. گفتم: وظیفه شما این است که این مبلغ را در ده هزار ریال نگه داری. آیا میتوانی یک ریال از آن را برداری؟ گفت: نه. گفتم: پس وظیفهات این است که این پول در هر کجای دنیا ده هزار ریال نگهداری. اگر بلد نیستی، این شغل بر تو حرام است. اگر در این شغل حضور داری و ارزش پول را نگه نداری، شغل بر تو حرام است. زمان اوباما بود، گفتم: سه ماه پیش یکدفعه یک سوم ارزش پول ما کم شد، تو کجا بودی؟ خواب بودی؟ میتوانستی جلو آن را بگیری و نگرفتی؟! مسئول یک قِران یک قِران این پولها از طرف مردم هستی.
سخن آقا را برای وی به تفصیل تشریح کردم، پرسید: یعنی آقا این را میگوید؟ گفتم: پس قصه حسین کُرد را برای تو خواند! با اینکه نگفتی من مأمور حفظ پول هستم، این سخنان برای تو بود. این کرامت آقا است. گفت: منظور آقا این بود؟ مگر سن و سال ایشان چه مقدار است؟ گفتم: نزدیک ۹۰ سال است. وی رو کرد به رئیس بانک ملی قم و گفت: میشنوی چه میگوید؟ آقا ۹۰ سال دارد و مملکت را از اینجا اینگونه میپاید. بار دیگر از من پرسید: آقا چه مجله اقتصادی میخواند؟ گفتم آقا در عمر خود یک صفحه مجله یا روزنامه نخوانده و یک ساعت پای رادیو و تلویزیون ننشسته است. گفت: خاک عالم بر سر ما، ایشان این گونه مملکت را میپاید، اما یک نفر از من نپرسید که چه شد!
اخیراً یکی از کارشناسان در تلویزیون بحث تراشیدن ریش را مطرح کرد که حرام است و پولی که آرایشگرها میگیرند هم حرام است، این سخن انعکاس بدی داشت. توصیه شما برای این شیوه بیان احکام چیست؟
حکم که باید بیان شود، اما با زبان خوب بیان شود. البته احکام دیگر اسلام اجرا ندارد؟ برای نمونه به مردم با فحش و بدزبانی نگوییم و... اینها را چرا بیان نمیکنیم؟ اینها از اسلام نیست؟