کد خبر: ۴۱۶۹۴۶
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۴
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۶۷

رازگشایی از قتل مردی که قربانی خیانت همسرش شد

گاهی اوقات عذاب وجدان به قدری به جان متهمان می‌افتد که درنهایت باعث می‌شود به جرم خود اعتراف کنند. از نظر من، وجدان تنها چیزی است که انسان حریفش نمی‌شود.
گاهی اوقات عذاب وجدان به قدری به جان متهمان می‌افتد که درنهایت باعث می‌شود به جرم خود اعتراف کنند. از نظر من، وجدان تنها چیزی است که انسان حریفش نمی‌شود.

جام جم به نقل از یک کارآگاه جنایی نوشت: سال‌ها قبل بود که مامور جوانی از یکی از بیمارستان‌ها تماس گرفت و موضوع عجیبی را مطرح کرد: مامور حراست بیمارستان هستم و چند ساعت قبل زن جوانی را برای درمان به بیمارستان منتقل کردند. زن جوان به‌شدت کتک خورده بود به‌طوری که هذیان می‌گفت و هوشیاری‌اش خیلی پایین بود. من درحال بررسی موضوع و در کنار تخت زن جوان بودم، ناخودآگاه به خاطر نزدیکی‌ام با مصدوم، صدایش را می‌شنیدم. از هذیان‌هایش این طور فهمیدم که از موضوعی به‌شدت ناراحت است. آن‌قدر که نمی‌توانست خودش را ببخشد. زن جوان مدام زمزمه می‌کند کاش امیر را نکشته بودیم، امیر مرا ببخش که زندگی‌ات را گرفتم. امیر مرا ببخش.

درگیری خانوادگی

باتوجه به اظهارات مامور حراست بیمارستان بلافاصله به همراه افسر تحقیق کشیک راهی بیمارستان شدم. گرچه احتمال داشت زن جوان به نام فرنگیس دچار هذیان شده و از توهمات خود حرف می‌زد اما این احتمال هم بود که وجدانش به حرف آمده باشد. چند ساعتی صبر کردم تا وضعیت جسمی زن جوان بهتر شد و او به‌هوش آمد. فرنگیس را همسرش به بیمارستان رسانده بود؛ مردی قوی هیکل و بلند قامت که در تمام مدتی که در مقابلم قرار گرفت و حرف می‌زد، سعی می‌کرد به چهره‌ام نگاه نکند. هومن که به‌شدت سعی می‌کند، نگاهش را از من بدزدد در رابطه با وضعیت همسرش گفت: فرنگیس، زن خوبی است اما شکاک است. مدام مرا چک می‌کند که کجا می‌روم و چکار می‌کنم. کافی است یک ساعت دیرتر به خانه بیایم، خانه را جهنم می‌کند که کجا بوده‌ام. خب انسان تا یک حد تحمل می‌کند، چقدر می‌تواند سرکوفت و تهمت بشنود، دست خودم نبود. کتکش زدم و به خودم که آمدم و حالش را که وخیم دیدم، فورا او را به بیمارستان رساندم. من عاشق فرنگیس هستم و حاضر نیستم یک ثانیه ناراحت شود اما چه کنم که از نیش زبانش دلم به درد می‌آید و ناخواسته دست روی او بلند می‌کنم.

از هومن سوالی درباره امیر نپرسیدم، بعد از صحبت با او سراغ فرنگیس رفتم و به او گفتم: بهتر است حرف بزنی تا از عذاب وجدانی که به جانت افتاده، نجات پیدا کنی.