کد خبر: ۴۲۷۶۵۲
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۵
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۴۰۸

نمی‌خواهم به کانادا بروم، از شوهرم طلاق می‌گیرم

بهاره زنی ۳۵ ساله است که با شوهرش تصمیم گرفتند از هم جدا شوند. بهاره می‌گوید 12 سال با شوهرش خیلی خوب زندگی کرده و حالا هم می‌خواهد این رابطه با احترام تمام شود، چون علیرضا پدر دو فرزند اوست.

بهاره زنی ۳۵ ساله است که با شوهرش تصمیم گرفتند از هم جدا شوند. بهاره می‌گوید 12 سال با شوهرش خیلی خوب زندگی کرده و حالا هم می‌خواهد این رابطه با احترام تمام شود، چون علیرضا پدر دو فرزند اوست. زندگی عجیب این زوج با تصمیم علیرضا برای مهاجرت دچار دگرگونی شد. زن جوان برای اعتمادآنلاین از جزییات زندگی‌اش می‌گوید.

 

*چند سال با همسرت زندگی کردی

 

ما 12 سال با هم زندگی کردیم و دو فرزند هم داریم.

 

*با هم چه مشکلی دارید؟

 

من و همسرم هیچ مشکلی با هم نداریم. اتفاقا خیلی او را دوست داشتم. ما همیشه با احترام با هم زندگی کردیم.

 

*چرا می‌خواهید جدا شوید؟

 

چون علیرضا تصمیم قطعی خودش را برای مهاجرت گرفته‌ است و من اصلا دوست ندارم مهاجرت کنم. او فکر می‌کند اگر مهاجرت کند مشکلاتش برطرف می‌شود. من حاضر نیستیم سختی مهاجرت را قبول کنم.

 

*چطور شد شوهرت تصمیم گرفت مهاجرت کند؟

 

چند سال قبل خواهر و برادرش از ایران به کانادا مهاجرت کردند. آنها گفته‌اند زندگی در کانادا راحت است. علیرضا را هوایی کرده‌اند. او هم فکر می‌کند اگر برود خوشبخت می‌شود.

 

*تو چرا نمی‌خواهی بروی؟

 

چون می‌دانم مهاجرت با دو بچه کار سختی است. بچه‌های من 8 و 10 ساله هستند خواهر و برادر علیرضا وقتی رفتند مجرد بودند. آنها هنوز هم در یک خانه بسیار کوچک زندگی می‌کنند. من در اینجا زندگی خوبی دارم.

 

*تکلیف بچه‌ها چه می‌شود؟

 

علیرضا گفته خودش می‌رود و بعد بچه‌ها را هم می‌برد؛ اما نظر بچه‌ها این است که با من زندگی کنند.

 

*نمی‌توانی شوهرت را پشیمان کنی؟

 

او 12 سال زندگی عالی و آرام را رها کرده و می‌خواهد برود. اگر ارزشی برای زندگی قائل بود می‌ماند. هرچند به او گفته‌ام وقتی از زندگی هم بیرون رفتیم دیگر برگشتی نیست و فقط بچه‌های مشترک هستند که باید از آنها مراقبت کنیم.

 

*توان مالی داری که تنهایی زندگی کنی؟

 

من معلم هستم. درآمد دارم. خانه‌ای هم داریم که نیمی از آن متعلق به من است. علیرضا گفته نیم دیگر را هم به بچه‌ها می‌دهد. بقیه چیزهایی که دارد می‌فروشد و می‌رود. من نمی‌گذارم به بچه‌هایم سخت بگذرد.