کد خبر: ۴۲۷۹۱۶
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۲:۴۶
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۰۰۲

ماجراهای مردی که قرار است جنایی‌ترین داستان تهران را لو بدهد!

در کنار هم قرار گرفتن چه چیزهایی است که توانسته به افعی تهران تشخص و ارزش ببخشد؟ چرا یک مجموعه را دنبال می کنیم و سریالی دیگر اصلا به چشم نمی آید و یا فراموش می شود؟ آیا صرف وجود عوامل حرفه ای، تضمینی برای خروجی نهایی یک اثر و کیفیت آن است؟

زهرا مشتاق: در کنار هم قرار گرفتن چه چیزهایی است که توانسته به افعی تهران تشخص و ارزش ببخشد؟ چرا یک مجموعه را دنبال می کنیم و سریالی دیگر اصلا به چشم نمی آید و یا فراموش می شود؟ آیا صرف وجود عوامل حرفه ای، تضمینی برای خروجی نهایی یک اثر و کیفیت آن است؟ 

 

افعی تهران با نشانه های زیادی بازی کرده است. چیزهای قابل تاملی را وارد داستان خود می کند. مهم ترینش یک قاتل زنجیره ای ناشناس است که اصل اول کارش شرافت در رفتار و عملکرد است. چون او فقط، کودک آزارها را می کشد. پدوفیلی های پنهان شده میان خانواده ها، اداره ها، کلاس و کارگاه و هر کجای دیگر. شهر امن نیست. آدم های تنها و گرفتار، گروه گروه، با تاکسی و اتوبوس و مترو، از جایی به جایی دیگر می روند تا بار سنگین زندگی را، اندکی سبک تر سازند. گویا توقفی وجود ندارد، یا باهم جلو می روند، یا با هم سقوط می کنند. 

 

آرمان بیانی گوشت تلخ است، زندگی اش قانون دارد. چون به هر قیمتی، کار نمی کند. در زندگی شخصی اش موفق نبوده یا نیست. چون درست مثل اسم و فامیل نمادینش، بیان و نگاهی آرمانی و البته رک و با صراحت دارد. رابطه اش با بچه اش خوب نیست. چون پدرش هم بلد نبوده با او چطور درست رفتار کند. در بخش هایی از گذشته جا مانده. داستان هایی آن پشت دارد که به نظر می رسد، جایی رو کند و معلوم شود چرا دنبال افعی تهران است. خروس جنگی نیست. ولی باج هم نمی دهد. نه به تهیه کننده اش و نه سرمایه گذاری که معلوم نیست تخم و ترکه کدام آقازاده ای است و برای یک نقش کوتاه که دوست دخترش بازی کند، حاضر است، جرینگی چند میلیارد پول پای یک فیلم اولی بریزد. آرمان بیانی یک خشم پنهان دارد. حالش خوب نیست. بعد از سی سال، تازه امکانی برای ساخت اولین فیلمش مهیا شده که باز هم به هر قیمتی، حاضر به حفظ این موقعیت نیست. اما با کسی هم تعارف ندارد. حرف های رک و نیش دارش را رو در رو می گوید. حالا چطور با تهیه کننده ای که اهل تسامح و چاکرم مخلصم است، بل خورده، خدا می داند. می خواهد چیزی را، چیزهایی را عوض کند. شاید برای همین است که کار اصلی اش نوشتن و نقد است. نقد می نویسد تا آدم ها را در برابر خودشان قرار دهد. در جاهای درستی که اساسا باید ایستاده باشند، نه جاهایی که هستند. اما پذیرش حال بدی که روحش را به استیصال  کشانده، آسان نیست. روانشناس را به هیچ می گیرد. با او هم کلنجار می رود. بر سر او هم فریاد می کشد، که چرا بعد از چند جلسه هنوز در این نقطه است و حالش خوب نیست؟ 

 

او یک پدر تنهاست که در بدترین موقعیت ممکن، مسولیت تنها بچه اش، دوباره به او محول شده است. او عصبانی است که از او سوال نشده که آیا می تواند بعد از پنج سال، پسرش را درست الان، الانی که قرار است بالاخره یک فیلم بسازد؛ نگه دارد یا نه؟ و هیچ چیز از نگاه پسرک کوچک پنهان نیست.  او احساس می کند، پدرش دوستش ندارد. او را به خصوص در آن موقعیت نمی خواهد. مزاحم و سربار است و این حجم سنگین، از توان یک بچه خارج است. برای همین است که با تمام آنچه که بلد است وارد بازی _ مصاف با پدرش و چالش پدران و پسران می شود و اضطرابش را از این بازی که خارج از ظرفیت اوست، با نیاز مکرر به دستشویی رفتن نشان می دهد. با بلند کردن صدای تلویزیون. یا شکستن غیر عامدانه تلویزیون و کارهای دیگر. دو کودک تنها، بی هیچ بزرگتری. کسی نیست که دستشان را بگیرد و به سلامت از توفان عبورشان دهد. آن وقت، این آدم، در راس یک تیم، به نقش رهبری یک گروه تولید برای ساخت یک فیلم می رسد. درست است که داستانی است، اما برگرفته از یک رویداد تلخ اجتماعی است. کشنده و کشته شدگان، کسانی که هر کدام می توانند خود، زمانی بدون آنکه بخواهند، جایی و وقتی نقش قربانی را ایفا کرده باشند. در بی پناهی تمام. رنج ها جدا از آنچه زیسته ایم، نیستند. ما هر یک، تنها یک بار زندگی کرده ایم و می توانیم خطاهایی زیاد یا اندک مرتکب شده باشیم.

 

افعی تهران، مجموعه مهمی می تواند باشد، چون بازیگر نقش بچه، تزئینی نیست. توجه به موقعیت های مشابه کودک _ بزرگسالانی است که در کودکی مرده یا جا مانده اند؛ حتا اگر بزرگ شده اند. ریش و سبیل یا سینه در آورده اند و فقط قالب زن مرد گرفته اند. مهم است چون به یکی از معضلات اجتماعی می پردازد. یکی از صدها آسیب تلخ و جانکاه که پنهان کردنی نیست. باید برملا شود تا تازه بماند تا بشود مورد جستجو و کنکاش قرارش داد. در عین حال، لحظاتی شکل اندام برهنه و قناس سینما را هم نشان می دهد. خیل آدم های عشق فیلم که برای بازی در یک پلان، آواره این دفتر و فلان کارگردان می شوند. اما پشت پرده، همه چیز فرهنگی نیست. آن ویترین خوش و آب و رنگ کنار می رود.

 

یک بازیگر زن می تواند چند تا فحش آبدار پیامک کند و مرد بازیگر معروف می تواند ناسزاهای چارواداری بدهد و تهیه کننده، راست راست راه برود و به جای پرداخت دستمزد کارکنان پروژه، چاله های شخصی خود را پر کند و شاید یکی از بهترین سکانس های فیلم در قسمت ششم باشد. صحنه مواجهه پیمان معادی با هومن سیدی و اینکه چگونه می شود که پروژه ای یا کسی، تبدیل به  کار یا آدم دست چندم می شود و فرو می ریزد و یا بازی مریلا زارعی، نوع چهره پردازی صورتش و چشم های دچار پیر چشمی شده، نمای نزدیک از صورت زنی که می خواهد یک هنرپیشه زیبا نقش او را بازی کند. گویا آخرین دستاویز برای حفظ جایگاه فرو ریخته زنانه اش باشد. زنی متهم به قتل در آشفته بازار زندگی و اداره آگاهی و البته قطعات موسیقی خارجی چه در طول فیلم و چه در تیتراژ که بسیار در کلیت کار تنیده شده و هماهنگی یافته است. 

 

در انتها باید پرسید چرا کارگردان خوبی مثل سامان مقدم و سامان مقدم های دیگر، این اندازه دیر به دیر کار می کنند. در سینمایی که انباشته از سوژه های اجتماعی است، چگونه است که فقط و یا بیشتر، فیلم های «باری به هر جهت بخندان» ساخته می شود و مورد اقبال قرار می گیرد؟!