جاده لردگان در سناریویی دلخراش باز قربانی گرفت
شب بر جاده پاتاوه سايه افكنده بود و سرماي پاييزي تا مغز استخوان نفوذ ميكرد. زن و شوهر روستايي كه به همراه يكي از فرزندان خود براي شركت در مراسم ختم عمه پدر خانواده به شهر لردگان سفر كرده بودند قصد بازگشت به خانه خود در روستاي بنستان كهگيلويه و بويراحمد را داشتند غافل از اينكه اين سفر براي پدر و مادر خانواده بازگشتي ندارد و حادثهيي ناگوار انتظار آنها را ميكشد.
به گزارش «تيک»، مراسم سوگواري عمه پدر خانواده به پايان رسيده بود و آنها با دو خودروي مجزا از يكديگر در راه بازگشت به خانه بودند. پدر با نيسان در حال بازگشت بود و همسر و فرزندش نيز با خودروي ديگري به دنبال او ميآمدند. ميرزا حسين به آرامي و جلوتر از خودروي فرزند و همسرش در جاده ميراند كه ناگهان شيئي وسط جاده توجه او را به خود جلب كرد. پس نيسان را در كناري متوقف كرد و گام در جاده نهاد.
قدمهايي كه آخرين رد پاهاي او را روي جاده سرد پاتاوه مينشاند و آخرين يادگاريها را از او باقي ميگذاشت. ميرزاحسين گمان كرده بود موتورسواري روي زمين افتاده و نياز به كمك دارد اما هيچ چيزي جز تصادفي مرگبار در آن سوي خيابان انتظار او را نميكشيد. به محض رسيدن ميرزا حسين به وسط جاده ناگهان يك دستگاه كاميون حمل سيمان با سرعت به او نزديك شد و بهشدت با او برخورد كرد. تاريكي شب از يك سو و سرعت بالاي ماشين سنگين، ديد راننده را آنچنان محدود كرده بود كه قادر به تشخيص ميرزاحسين نبود.
تصادفي مرگبار كه باعث شد تا چراغهاي كوركننده كاميون آخرين تصويري باشد كه در چشمان ميرزاحسين ثبت ميشد. شدت تصادف به حدي بود كه ميرزاحسين را به كناري پرتاب كرد و مرگ او را رقم زد.
اما اين پايان حادثه نبود. راننده كاميون كه مرگ ميرزاحسين را قطعي ميدانست هراسان پا به فرار گذاشت و صحنه تصادف را ترك كرد. غافل از اينكه همسر و فرزند ميرزاحسين از دور شاهد اين ماجرا بوده و تصادف هولناك پدر خانواده را ديدهاند. با اين حال فريادهاي بيامان و اشكهاي زن و فرزند باعث نشد تا راننده كاميون از فرار منصرف شود. در حالي كه درماندگي در چهره زن و پسر خانواده موج ميزد به سرعت به سمت او دويدند اما اين همسر ميرزاحسين بود كه زودتر از فرزند بر بالينش حاضر ميشد. او تلاش كرد تا به سختي همسر خود را جابهجا كند غافل از اينكه سرنوشتي مشابه انتظار او را هم ميكشد. تلاشهاي زن ميانسال همچنان ادامه داشت كه ناگهان او نيز با كاميوني كه به سرعت در جاده ميراند تصادف كرد و در دم جان سپرد و غمي جانكاه را در دل فرزند كاشت.
اكنون چهار روز از اين حادثه دردناك ميگذرد. «زواره» يكي از پسرهاي اين خانواده است؛ خانوادهيي كه تا قبل از فوت دردناك پدر و مادرشان 13 نفر عضو داشت اما در چشم برهم زدني دو تن از بهترينهاي خود را از دست داد. آنها ساكن روستاي بنستان از توابع كهگيلويه و بويراحمد هستند. اين روستا دورافتاده است. آنقدر كه تلفن به سختي در آنجا آنتن ميدهد و اهالياش به اينترنت دسترسي ندارند. با اين حال «اعتماد» توانست با «زواره» گفتوگوي كوتاهي در مورد اين حادثه دردناك داشته باشد.
پسر خانواده در حالي كه تلاش ميكرد بغض خود را در پس لهجه شيرينش پنهان كند در شرح حادثه گفت: پدر و مادر من در آن روز داشتند از مراسم خاكسپاري عمه پدرم از روستاي لردگان برميگشتند كه يك مرتبه پدرم كه سوار نيسان بود در جاده ياسوج به بنستان فكر ميكند كه يك موتوري روي زمين افتاده و تصادف كرده است. براي همين سريع ايستاد و رفت تا به او كمك كند. اما وقتي به آن طرف خيابان رسيد يك كاميون حمل سيمان با سرعت آمد و او را زير گرفت. زواره كمي مكث كرد. صدايش گواهي از غم جانكاهي ميداد كه در اين چند روز بر خانواده آنها سايه افكنده است.
ثانيهيي گذشت و دوباره با متانت ادامه داد: نميدانم، واقعا نميدانم، برادر كوچكم كه در خودروي ديگر آن طرف خيابان به همراه مادرم داشتند به پدرم نگاه ميكردند به من گفته است كه ما وقتي اين صحنه را ديديم از ماشين پياده شديم و تند تند به سمت پدر رفتيم اما راننده فرار كرده بود. تازه هيچ چيزي هم آنجا نبود، نه موتور سواري، نه موتوري و نه حتي كيفي كه بقيه ميگويند. هيچي آنجا نبود. چون هوا تاريك بود پدرم اشتباهي فكر كرد آنجا چيزي افتاده و رفته بود به او كمك كند كه اينطوري زير ماشين رفت.
حادثهيي دردناك كه «زواره» آرزو ميكرد براي پدر و مادرش رقم نميخورد اما سرنوشت تصميم خود را گرفته بود. پسر خانواده داغدار ادامه سخنش را پي ميگيرد گويي تكرار سكانس نمايشي ناگوار است كه از مقابل چشمانمان ميگذرد. «زواره» ميگويد: مادرم زودتر از برادرم به صحنه رسيد اما وقتي آنجا رسيد يك ماشين ايسوزو او را هم زير گرفت و او هم فوت كرد.
«زواره» پي در پي آه ميكشيد، مكث ميكرد و بغض خود را ميپوشاند و خواست خداحافظي كند كه گفت: اين جاده خيلي خراب است. اگر نور داشت، اگر جاده درست و حسابي بود الان مادر و پدر من زنده بودند. ما هنوز وقت نكردهايم برويم از راننده آن كاميوني كه پدرم را زد و فرار كرد شكايت كنيم. البته راننده ايسوزو وقتي به مادرم زد ايستاد و الان در پاسگاه است. آن جاده خيلي خراب است. شايد هيچ چيزي جز كلام پاياني «زواره» كه با لهجه شيرينش همراه بود پايان بند مناسبي براين تراژدي نباشد. آنجا كه پيدرپي ميگفت: اگر جاده نور كافي داشت الان...
منبع: روزنامه اعتماد