کد خبر: ۶۴۷۳۴
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۱۳۳

چرایی اتفاقات پس از مرگ مرتضی پاشایی/محمدامین قانعی‌راد پاسخ می دهد

بدون‌شک تجمعات پس از مرگ مرتضی پاشایی خواننده موسیقی پاپ کشورمان و حضور پرشور مردم در مراسم تشییع جنازه او از آن دست اتفاقاتی بود که هنوز به زمان بیشتری برای تحلیل جامعه‌شناختی آن نیاز است. به همین دلیل اکنون و در گذر روزهایی از این اتفاق با محمدامین قانعی‌راد درباره دلایل و زمینه‌های این رویداد به گفت‌وگو پرداختیم. رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی در گفت‌وگوی خود با فرهیختگان آنلاین(FDN.ir) با برشمردن نکات و ویژگی‌هایی که منجر به حضور پرشور مردم به‌خصوص جوانان در مراسم تشییع و ختم مرتضی پاشایی شد، از به وجود آمدن طیفی در جامعه خبر می‌دهد که آن را حاصل مقوله‌ای به نام «شکاف آگاهی» می‌داند.

 اجازه دهید گفت‌وگو را با این سوال آغاز کنیم که زمینه‌های جامعه‌شناختی واکنشی چنین درباره مرگ مرتضی پاشایی چه بود؟ چرا مرگ یک هنرمند که پیش از این نیز نمونه‌های آن را - همچون مرگ عسل بدیعی و اهدای اعضای او - دیده بودیم با واکنشی چنین اعجاب‌آور از سوی جامعه روبه‌رو شده است؟

هرچند شما می‌گویید قبلا نمونه‌های مشابه وجود داشته اما به نظر می‌رسد اتفاقی شبیه این در ایران کمتر بوده است.

 اما باید به این نکته نیز توجه کرد که مرتضی پاشایی چندان هنرمند معروفی نبود و افراد بسیار معروف‌تری را می‌شناسیم که چنین اتفاقی برای آنها به وقوع نپیوسته است.
باز هم معتقدم اتفاقی شبیه این چندان نداشته‌ایم؛ جامعه ما در ارتباط با این حادثه به دو بخش تقسیم شد. بخشی که سوال اصلی آنها این بود که مرتضی پاشایی کیست و بخش دیگری که برای سوگواری و فوت او سعی کردند حضور خود را در خیابان‌ها نشان دهند و در مراسم تشییع جنازه یا ختم به‌طور فعالی شرکت کنند. باز هم تاکید می‌کنم بسیاری از این افراد، پاشایی را نمی‌شناختند. این مساله نشان می‌دهد در ارتباط با برخی از پدیده‌ها در جامعه ما دوگانگی وجود دارد؛ یعنی یک زندگی جمعی یا حیات مشترک بیشتر در بین جوان‌ها رخ داده که نسل مسن‌تر، پدرها و مادرها در خانه‌ها و همچنین مسئولان و دولتمردان از آن بی‌خبر هستند. من نام این اتفاق را «شکاف آگاهی» می‌گذارم. بخشی از جامعه علایق، سبک زندگی و گروه‌های مرجعی را دارد که به شکل غیررسمی شکل گرفته است و یک نمونه آن می‌تواند مرتضی پاشایی باشد. ممکن است درباره افراد دیگری هم این گروه‌های مرجع وجود داشته باشد، که ما در مورد آنها آگاهی نداریم. می‌خواهم بر این نکته تاکید کنم که جامعه در ارتباط با این پدیده با مقوله‌ای به نام شکاف آگاهی مواجه شده و به تعبیری این لایه زیرین جامعه بود که چنین اتفاقی را رقم زد. معتقدم برای بخشی از شهروندان این جامعه که جوان‌ها هستند، یک نوع سبک زندگی، علایق و گروه‌های مرجع پیدا می‌شود که بزرگ‌ترها از آن اطلاعی ندارند و نمی‌دانند چه اتفاقی در حال وقوع است. ممکن است این ماجرا خیلی وسیع‌تر از اتفاقات پس از مرگ پاشایی باشد و این اتفاق تنها نمونه و نمودی از آن باشد که نشان دهنده بی‌اطلاعی نسل مسن‌تر است. این حادثه نشان داد مشخصات فرهنگی، نگرش‌ها، علایق، دیدگاه‌ها، سبک زندگی و هنجارهایی که جوانان دارند، برای ما نسل مسن‌تر نامعلوم است. خود جوانانی که در خیابان حضور داشتند، از این پدیده حیرت نکردند بلکه این ماجرا بیشتر برای کسانی حیرت‌آور بود که نمی‌دانستند مرتضی پاشایی کیست.

 با این اوصاف می‌توان گفت این طیف همان کسانی هستند که تئوری‌ها، نظریه‌ها و شمایل جامعه‌شناسی ما را تعیین می‌کنند؟ بسیاری از افرادی که جزء این گروه شناخته می‌شوند در همان ابتدا اعتراف کردند اصلا مرتضی پاشایی را نمی‌شناختند.
معتقدم در این مساله با دو طیف مدیران جامعه و نسل مسن‌تر و پدرها و مادرها روبه‌رو بودیم که با حیرت آن را به تماشا نشستند. در عین حال جامعه‌شناسان، فرهنگ‌شناسان و... که از آنها انتظار می‌رود درباره لایه‌های زیرین جامعه اطلاعات بیشتری داشته و در این مورد پژوهش کرده باشند، هم مقداری حیرت کردند. این مساله هم به این دلیل بود که امکانات پژوهش برای چنین افرادی که علاقه‌مند به کار روی جامعه هستند، اندک است. هر یک از این پژوهشگران با نگرش‌هایی که دارند به لایه‌های سطحی جامعه می‌پردازند و در عمق و بخش‌های پنهان جامعه و در ناخودآگاه اجتماعی کمتر می‌توانند نفوذ و مطالعه کنند.
به غیر از نقدی که از خود نسبت به نظریه‌پردازان می‌توان انجام داد، آن کسانی که حیرت کردند با این سوال روبه‌رو بودند که چرا جوان‌ها به خیابان آمده‌اند و مرتضی پاشایی اصلا کیست؟ می‌خواهم بگویم نکات مهم‌تری نیز در این قشر وجود دارد. دنیای دیگری در این قشر است که آن هم برای ما ناشناخته است. حالا که یک نمود آن به صورت حضور عمومی در خیابان‌ها اتفاق افتاده ما جرقه زدن آن لایه عمقی را مشاهده کردیم و مشخص شد ما از چیزهایی بسیاری که وجود دارد، خبر نداریم.

 به‌طور مشخص چه ویژگی‌هایی را می‌توان برای طیفی که به گرمی حضور ویژه‌ای در ختم پاشایی داشتند برشمرد؟
در این قضیه اهمیت موسیقی در زندگی جوانان نمود مشخصی داشت و نشان داده شد که جامعه‌ای به‌عنوان جامعه جوانان شکل گرفته است که از حیات و زندگی فکری مشترک برخوردار هستند.
یک نوع همبستگی گروهی ناآشکار بین این جوانان وجود دارد که بخشی از این سازماندهی مربوط به شبکه‌های اجتماعی می‌شود و بخشی از آن هم ناشی از علایق مشترک است و هر لحظه ممکن است این علایق مشترک باعث شود آنها در زمینه‌هایی بتوانند خودابرازی کنند و خود را در سطح جامعه نشان دهند.  این گروه در حال هنجارسازی و معنا‌آفرینی در فقدان توانایی گروه‌های مرجع رسمی و فقدان توانایی رسانه‌های رسمی برای هنجارسازی و معناآفرینی است. این اتفاق هم به وسیله ابتکاراتی است که خود این جوانان دارند و سعی می‌کنند به زندگی خودشان به نحوی معنا دهند.

 شما از فقدان گروه‌های مرجع و رسانه‌های رسمی در هنجار‌سازی و معنا‌آفرینی برای این گروه جوان سخن گفتید. این گروه‌های مرجع و رسانه‌های رسمی را چگونه می‌توان مشخص و تبیین کرد؟
مثلا رسانه ملی باید بتواند برای جوانان گروه‌های مرجع بسازد. ولی شما با جوانان که صحبت می‌کنید می‌گویند در تلویزیون آنها با افراد محبوب خود مواجه نمی‌شوند. مثلا وقتی شما تلویزیون نگاه می‌کنید باید گویندگان، مجریان و هنرمندانی که محبوب هستند و مردم آنها را دوست دارند شما را جذب کنند اما متاسفانه این مقوله در صدا و سیما کمتر مشاهده می‌شود. شاید در دوره‌ای ما بیش از این با گویندگان، مجریان و بازیگران محبوب در تلویزیون روبه‌رو بوده‌ایم اما هم‌اکنون نسل تازه‌ای از عوامل در صحنه حضور پیدا کرده‌اند که خیلی نتوانسته‌اند نظر جوان‌ها را به خود جلب کنند و بالاخره این رسانه نتوانسته است آن نقش خود را در ساختن گروه‌های مرجع ایفا کند. در عین حالی که جوانان به هر طریقی گروه‌های مرجع خود را پیدا می‌کنند.

 تاثیر شبکه‌های اجتماعی در این ماجرا چگونه است و آیا حضور این شبکه‌ها باعث شکل‌گیری چنین فرآیندی شده است؟
اتفاقی که افتاد یک تغییر رسانه‌ای بود؛ از رسانه‌های رسمی به رسانه‌های غیررسمی. همراه با آن هم شاهد شکل‌گیری گروه‌های مرجع غیررسمی بوده‌ایم. طبیعتا این قضیه قدرت شبکه‌های اجتماعی و توانایی آن در انتقال اطلاعات را نشان داد. این شبکه‌ها به هر صورت نوعی ارتباط را بین جوانان مختلف ایجاد کرده که اتفاقا می‌توان روی جنبه‌های مثبت آن تکیه کرد. شبکه‌های اجتماعی اکنون نقشی مهم در هنجارسازی و معنا‌آفرینی دارند. یعنی جوان‌ها برای تداوم زندگی خود نیاز به مجموعه‌ای از هنجارها دارند تا به آن زندگی جهت دهند. در غیر این صورت دچار یأس، افسردگی و پیامدهای منفی دیگر مانند آسیب‌های اجتماعی می‌شوند.  باید در نظر داشت شبکه‌های اجتماعی حس زندگی در این شرایط خاص را به جوان‌ها منتقل می‌کند.  به دلیل آنکه مخاطبان این شبکه‌ها با مشارکت در آنها و گفت‌وگو کردن و تعامل داشتن، احساس می‌کنند زنده و در حال تعامل با همدیگر هستند. این امر هم از آنجا ناشی می‌شود که هم‌اکنون نهادهای فرهنگی و نهادهایی که وظیفه جامعه‌پذیری را در کشور ما برعهده دارند، تضعیف شده‌اند. نهادهایی مانند صدا و سیما، مطبوعات، خانواده، آموزش و پرورش و... نهادهایی هستند که باید برای جوان‌ها معنا ایجاد کرده و حس زندگی را به آنها منتقل کنند. اما متاسفانه این نهادها به دلایل متعددی تا اندازه‌ای ضعیف و ناکارا شدند که می‌توان درباره هر یک از آنها به‌طور جداگانه مطالعه و تحلیلی ارائه داد که چرا چنین اتفاقی به وقوع پیوسته است.
 
ایجاد یک خلأء فرهنگی
آیا می‌توان گفت پس از این اتفاق ما با یک بحران روبه‌رو هستیم؟
به دلیل این اتفاق یک خلأ فرهنگی ایجاد شده است؛ جوان‌ها اکنون به دلیل ارتباطی که با هم دارند و نوع خاص سبک زندگی و علایق روزمره، از طریق ارتباطی که به وسیله شبکه‌های اجتماعی ایجاد می‌کنند، در حال پرکردن این خلأ هستند. معتقدم نباید به این قضیه به‌عنوان یک نکته منفی یا مثلا یک تهدید نگاه کرد. این فرصتی است که جوانان از آن به شیوه مناسبی استفاده می‌کنند. نیاز به خودابرازی جمعی و حضور در فضای عمومی نیازی است که جامعه ما به آن پاسخ نمی‌دهد و اینها در این حادثه سعی کردند که نیاز خود را ارضا کنند و جامعه را به حالت کارناوالیزه در بیاورند. با این کار بخش گسترده‌ای از جامعه از انزوای خود خارج شد و حرکت جمعی را ایجاد کرد. این مساله یکی از نیازهای مهم جوانان است که واقعا باید به آن فکر کرد و به نحوی به آن پاسخ داد.