کد خبر: ۶۷۶۴۶
تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۳
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۳۰۵
تعداد نظرات: ۱ نظر

این شهر بی‌عاطفه

کاوه گوهرین / نویسنده و پژوهشگر
به هیچ‌وجه از زندگی در تهران خوشحال نیستم. اگر موقعیتی برای رفتن فراهم شود می‌خواهم از این شهر فرار کنم. واقعیت این است که مسائل زندگی همه ما را چهارمیخ مجبور کرده در تهران آلوده (هم از نظر فرهنگی و هم از نظر محیط زیستی) زندگی کنیم. این شهر اصلا جای زندگی نیست. کسانی که امکان مهاجرت به شهرهای پاک‌تر(هم از نظر اجتماعی و هم از نظر طبیعت موجود در آن شهر) را دارند، نباید در این مورد درنگ کنند.

 همین دیروز درحال عبور از محوطه یکی از پارک‌های شهر بودم.  جوانی شهرستانی را دیدم که کیف دستی بزرگی در دست داشت و در گوشه‌ای اشک می‌ریخت. هیچ‌کس برای کنار او بودن حتی قدمی هم سست نکرد، هیچ‌کس سعی نکرد از او بپرسد چه مشکلی داری و چرا اشک می‌ریزی؟ همه رهگذران با کمال بی‌اعتنایی سرشان را پایین انداخته بودند و رد می‌شدند. حتی از یک نگاه خشک و خالی هم خبری نبود. حس من در آن لحظه این بود که زندگی ماشینی آنچنان در میان این مردم رسوخ کرده که فکری جز یک «من» را در ذهن‌ها باقی نگذاشته است، به همین خاطر است که هر کسی فقط در اندیشه آرامش و راحتی خویش است و به دیگری نمی‌اندیشد. هیچ‌کس به دیگری حتی کسی که کنار او نشسته، فکر نمی‌کند. با این وجود یادم می‌آید ١٥‌سال پیش که در آمستردام زندگی می‌کردم به این فکر فرو رفته بودم که اروپایی‌ها در مادیات غرق شده‌اند و در دل‌هایشان خبری از عاطفه نیست. باور کنید یکبار کلید خانه‌ام دست دوستی بود و منتظر بودم تا او کلید را بیاورد. در مدت ١٥ دقیقه‌ای که کنار خانه منتظر آن دوست بودم، از سوالات رهگذاران به ستوه آمدم، از بس درباره مشکلم پرسیدند و خواستند کمکم کنند. برای آن‌که خودم را از این همه احساس مسئولیتی که رهگذران داشتند راحت کنم، شروع به قدم زدن کردم. بعد از آن خوشحال شدم که حساسیت مردم درباره همنوعشان را دیدم. آنها در مورد بلاتکلیفی دیگری حساس بودند و دلشان می‌خواست مشکل را حل کنند.

صحنه‌ای که چند روز پیش در یکی از پارک‌های تهران به چشم خودم دیدم، مرا به روزهایی برد که درباره بیگانگان این‌گونه می‌اندیشیدم. با خودم گفتم: در جامعه‌ای که همه ادعای عاطفی بودن و مراعات‌کردن حقوق دیگری را دارند وضع چنین است. هیچ‌کس ذره‌ای رحم و مروت نداشت که از جوانک شهرستانی حال و احوالش را جویا شود و حداقل چند دقیقه با او سخن بگوید. بعد از آن به نظرم رسید شاید مردم فکر می‌کنند این جوان معتاد است و به همین دلیل بی‌توجه از کنارش می‌گذرند. برای بی‌توجه بودن علاوه‌بر این بهانه، هزاران بهانه دیگر هم می‌شود تراشید. با این وجود تهران جای زندگی کردن نیست. تهران شهری بی‌عاطفه است. به هزاران دلیل، مترصد موقعیتی هستم تا تهران را رها کنم و هیچ‌وقت هم هوس بازگشت به این شهر به سرم نزند.

*شهروند
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۶
0
20
واقعا چرا فکر کرذ تهران فقط اینطور شده؟من شیرازم و وقتی با صدای بلند مشکلم را برای به اصطلاح همکارانم گفتم،هیچکس برای کمک دستی دراز نکرد. این دوره ،زمانی است که همه به فکر خودشان هستند و محبت و نوع دوستی فقط شعارهایی است که مثل فرهنگ بالا ی ایرانیان،به دروغ مرتبا تکرار میشود