کد خبر: ۶۸۴۸۸
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۵۷۸

داستان هايي از زندگاني امام رئوف

ابراهيم بن عباس، مدت‌ ها بود مي ‌شناختش. مي ‌گفت: «هرگز نديدم رضا (عليه السلام) با زبانش به کسي جفا کند؛ هرگز سخن کسي را قطع نمي‌ کرد؛و هيچ درخواستي را که در توانش بود رد نمي‌ کرد؛ نه پايش را پيش کسي دراز مي ‌کرد و نه وقت خنديدن قهقهه مي ‌زد؛ با خدمتکارانش هيچ وقت بد حرف نمي ‌زد که هيچ؛ حتي وقتي ديگران مي‌ رفتند و براي او سفره غذا مي ‌انداختند، همه غلامانش را هم‌ سفره خودش مي ‌کرد؛ کم مي‌خوابيد و زياد روزه مي ‌گرفت؛صدقه پنهاني زياد مي ‌داد، اغلب در دل شب...»

عيون الاخبار الرضا، باب 44، حديث 7

اعجاز هميشگي

ابن‌سکيت از بزرگان شعر بود و از سرآمدان ادبيات و لغت. از امام پرسيد: چرا خدا به موسي (ع) معجزه عصا و يد بيضا داد و به عيسي (ع) طب و شفا؟ و چرا حضرت محمد (ص) را با اعجازي از جنس سخن فرستاد؟ امام فرمود: در زمانه‌ موسي (ع)، آن‌ چه رايج بود سحر و جادو بود. براي همين او از طرف خدا با چيزي به ‌سوي مردم رفت که در توان اهل آن زمانه نبود و مايه ابطال سحر بود. در زمانه‌ عيسي (ع) مردم گرفتار بيماري‌ ها بودند و محتاج طب. او هم با چيزي خارج از توان اهل آن زمان به ‌سوي مردم رفت؛ مردگان را زنده کرد و کور مادرزاد و پيس را شفا داد. حضرت محمد (ص) هم در زمانه ‌اي که شعر و سخن ‌آوري رايج بود، با کلام خدا حجت را تمام کرد و سخنان ديگران را باطل کرد. ابن‌سکيت شادمانه از جواب، گفت: به خدا که در اين روزگار مثل تو نيافته ‌ام. اما حالا چه؟ امروز حجت با چه تمام مي ‌شود؟و پاسخ شنيد: عقل. تا انسان، با عقلش آنان را که بر خدا دروغ مي‌ بندند يا راست مي‌ گويند بشناسد. عيون الاخبار الرضا، باب 32، حديث 12

برو ناهارت را بخور

ظهر شد. سفره را آوردند و وسط اتاق پهن کردند. همه آمدند و نشستند سر سفره. غذا را کشيدند. مشغول غذا خوردن بوديم که آقا صدايم زد. بلند شدم و دويدم تا به اتاق ايشان رسيدم. نفس نفس مي زدم. آقا سرشان را بالا آوردند و نگاهي به من انداختند و گفتند: فلاني کجاست؟ گفتم: دارد ناهار مي خورد. رنگ صورتشان بر افروخته شد. دوباره به من نگاهي کردند و گفتند: تو هم ناهار مي خوردي؟ گفتم: بله، فدايتان شوم. با ناراحتي گفتند: مگر نگفته بودم هر وقت مشغول غذا خوردن هستيد، اگر آمدم يا صدايتان کردم از جايتان بلند نشويد؛ تا اين که غذايتان به اتمام برسد! حالا برو ناهارت را بخور.

عيسي (ع) براي چه کسي عبادت مي کرد؟

جالثيق از علماي بنام مسيحيت بود. بسيار جدل مي کرد. در مناظره امام با بزرگان ديگر اديان، با اصرار مي گفت که عيسي خداست. در انتظار بوديم ببينيم امام چگونه پاسخ اين مرد را مي دهد که بپذيرد. امام فرمود: ما به عيسي ايمان داريم فقط يک عيب داشت. کاهل نماز و کم روزه بود. جالثيق برآشفت و با عصبانيت گفت: او حتي يک روز بدون روزه نبود و شب ها تا صبح نماز مي خواند. در شگفت بوديم که امام چگونه پيامبر خدا را کاهل نماز و کم روزه مي خواند که امام فرمود: عيسي براي چه کسي نماز مي خواند و روزه مي گرفت؟ مگر خدا نبود؟ جالثيق سکوت کرد... سرش را پايين انداخت و چيزي نگفت. منتهي الآمال، ج۲

جايگاه ميهمان

سر شب بود، صداي در بلند شد. در را باز کردند. ميهماني براي حضرت آمده بود. وارد شد و به خدمت امام رضا(ع) رسيد. سوالي پرسيد و حضرت جوابش را داد. اين گفت وگو ها و حرف ها به درازا کشيد. پاسي از شب گذشته بود. هوا ملايم بود. کمي باد مي وزيد. ناگهان باد شديدي شعله چراغ را تکاني داد و چراغ رو به خاموشي گذاشت. مرد ميهمان بلند شد تا چراغ را رو به راه کند. امام(ع) او را از اين کار باز داشتند؛ و خود بلند شدند و چراغ را درست کردند. سپس رو به ميهمان کردند و فرمودند: «انا قوم لانستخدم أضيافنا» ما گروهي هستيم که هرگز ميهمان را به کار وا نمي داريم.

اهميت همسايه

پول فراواني به دستم رسيد. بلند شدم تا پيش امام رضا (ع) بروم و مالم را پاک کنم و زکاتش را بپردازم. خدمت امام که رسيدم، از ايشان پرسيدم: در مال جز زکات حق ديگري نيز هست؟ امام فرمود: آري، از خويشاوندي که از تو رو برگردان شده غافل مشو و رسيدگي به همسايه مسلمانت را فراموش مکن و آنان را در مالت شريک کن. اين را گفتند و مکثي کردند. آنگاه نگاهي به من انداختند و گفتند: پيامبر(ص) فرمودند: هر کس سير بخوابد در حالي که همسايه اش گرسنه است، به من ايمان نياورده است.

به خدا خوش گمان باشيد

روزگار بر ما سخت شده بود. چاره را در آن ديديم که نزد علي بن موسي برويم. از او خواستيم که دعا کند وضع ما چون گذشته شود و باز در نعمت و روزي غوطه ور شويم.

امام فرمود: مي خواهيد مثل فلاني بشويد اما آيين تان تغييرکند؟ گفتيم: اگر تمام دنيا طلا ونقره شود براي ما، اما ما به خلاف اين باشيم که هستيم، خوشحال نمي شويم. امام نيز فرمود: به خدا خوش گمان باشيد، به رزق کمش راضي باشيد تا به اعمال کم تان راضي شود. سخن حجت خدا را پذيرفتيم و بازگشتيم. منتهي الآمال، ج۲

نماز اول وقت در هر شرايطي

مرد دانشمند خطاب به علي بن موسي الرضا (ع) گفت: « کسي را نديدم که بتواند وجود واحد را اثبات کند. اجازه پرسش دارم؟» امام فرمود: «اگر عمران صابي در اين جمع باشد، بي‌گمان خود تويي». مناظره به درازا کشيد. ناگهان امام گفت: «وقت نماز است». عمران جا خورد: «سؤالم را نيمه‌کاره نگذار سرور من! دلم نرم شده...» امام بي آن که هول و ولاي مسلمان شدن عمران برش دارد، گفت: «نماز مي ‌خوانيم و بر مي‌ گرديم»!مناظره بعد از نماز از سر گرفته شد. آخر سر، عمران نه تنها قانع شد، که شهادتينش را هم گفت، سر به سجده گذاشت و مسلمان شد.

چه کسي زينت الهي را حرام کرده است؟

چند تا از صوفيه آمده بودند پيش امام و گله و شکايت مي ‌کردند که: مأمون تو را شايسته خلافت ديده و ولي عهدت کرده. حالا امت به امامي احتياج دارد که لباسش زبر و خشن باشد، طعامش ساده و مرکبش الاغ! ساده و قاطع پاسخ داد: مگر از امام توقعي جز اين است که به قسط و عدل رفتار کند، راست بگويد، عادلانه حکم کند و وعده ‌هايش را عملي کند؟ و بعد اين آيه را خواند: «(اي پيامبر،) بگو: چه کسي زينت الهي را که خداوند براي بندگانش پديد آورده، و روزي پاکيزه او را حرام کرده است؟"