کد خبر: ۷۳۳۴۵
تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۹:۰۵
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۴۲۶

خصلت ايراني از دست رفته است

فروغ فکری
 از زمان هخامنشیان آغاز شده است. خصوصیت فرهنگی که دکتر آشتیانی آن را خاصیت «به شدت ایرانی بودن و به شدت جهانی بودن فرهنگ ایرانی» می‌داند. خاصیتی که در آن روح فرهنگ ایرانی طی دوره‌های گسترده‌ای به سراسر جهان تسری یافته و همگان با آن آشنا شده‌اند. این خصوصیت اما مانند خصوصیت تطبیق و تطابق فرهنگ ما با سایر فرهنگ‌ها از قرن ششم‌هجری رو به زوال می‌گذارد. زوالی که پس از آن و در طی قرون متمادی دارای شدت و ضعف‌هایی است و پستی و بلندی‌های بسیاری را به خود می‌بیند. چه آن را خصلتی آرمانی بدانیم و چه آن را وجه مثبت فرهنگ ایرانی بدانیم، حالا این خصوصیت فرهنگی به گفته منوچهر آشتیانی از بین رفته است. این هفته پس از بحث درخصوص سطحی شدن فرهنگ ایرانی و از دست دادن خصلت تطبیق و تطابق آن با دکتر آشتیانی درخصوص سومین مشکل فرهنگ ایرانی یعنی از دست دادن خصلت به شدت ایرانی و به شدت جهانی‌اش به گفت‌وگو نشستیم که در پی می‌آید.

 شما یکی از مولفه‌های فرهنگ ایرانی را که در گذشته وجود داشته و اکنون دیگر وجود ندارد مولفه به شدت ایرانی در عین جهانی بودن دانستید. آیا این خصوصیت نیز محصول دوران رشد و شکوفایی فرهنگ ایرانی و مربوط به قرون دوم تا ششم هجری است؟
خیر. این امر از دوران هخامنشیان شروع می‌شود. همان‌طور که هگل و دیگر دانشمندان اروپایی نیز به آن اشاره کرده‌اند، برای نخستین‌بار در ایران دولت جهانی تشکیل می‌شود و ادعای جهانیت دارد. در الواح کوروش نیز این امر وجود دارد. او در این الواح افتخار می‌کند که نیزه مرد پارسی بسی دور رفته است. در الواح کوروش از سی‌وچهار قوم نام برده می‌شود که تحت سیادت و رهبری ایران بوده‌اند و این امر مربوط به ٧قرن پیش از میلاد است. این در حالی است که نظام کوروش، نظامی دموکرات بود. وقتی بابل و فنیقیه و آشور را گرفت، یهودیان در اسارت مانده را آزاد کرد و آنها را به اورشلیم فرستاد. این میل به جهانی بودن در تمام ادوار تاریخ ما بود و باقی ماند. علی‌الخصوص در عرفان و تئوری وحدت عرفانی. یعنی ابتدا وحدت انسان‌ها با یکدیگر در جامعه، بعد وحدت انسان با جامعه و بعد از آن وحدت با خدا. در حقیقت تئوری وحدت عرفانی در ٣ قسمت وحدت جهانی را مطرح می‌کند و این تئوری در ابتدا در عرفان ایران بیان شده است. میل به وحدت‌طلبی چه در نزد فلاسفه و چه در نزد عرفا وجود داشته همین بوده است که از آن تئوری وحدت در کثرت، کثرت در وحدت نیز تولید شده و فرمول اصلی همین بوده است که عامل شکل دادن به خصوصیت به شدت ایرانی و به شدت جهانی بودن فرهنگ ما شده است.
  زمان افول آن را چه زمانی می‌توان دانست؟
از قرن دوم هجری اوج فعالیت‌ها در این زمینه است و در حقیقت با اوج تئوری وحدت در کثرت، کثرت در وحدت روبه‌روییم. در آن زمان دریای خروشان عقاید ایرانی و جهانی با یکدیگر برخورد می‌کنند و بدون تعارض درهم می‌آمیزند. این آزادی و سعه‌صدر همچنین عاملی شد تا تأثیر فرهنگ ایرانی بسیار به چشم‌ آید و ماهیت جهانی بیش از پیش دیده شود. تقریبا اکثر دانشمندان جهان معتقدند که بسیاری از نوآوری‌ها در این زمان و در ایران رخ داده و به واسطه ماهیت جهانی‌اش به سراسر دنیا تسری‌یافته است که بعد مانند خصوصیت تطبیق و تطابق فرهنگی که به آن اشاره شد، به دلایل گوناگون داخلی و خارجی روند زوالش آغاز می‌شود. اما این خصوصیت بسیار کهن بوده است.
  تا چه حد می‌توان قدرت جهانی فرهنگ ایران را متأثر از قدرت حاکم و در حقیقت سیاست موجود دانست؟
در ابتدا باید عوامل بازدارندگی تبادل فرهنگی را شرح دهیم و بعد به پرسش شما برسیم. یکی از عواملی که به طورکلی در تبادل فرهنگی عامل بازدارندگی است، پیشروی بلاواسطه و بسیار شدید بخشی از فرهنگ مقابل بخش دیگر بوده که بخش پیشروی گیرنده جلو رفته و فاصله گرفته و تبادل فرهنگی با بخشی که عقب‌مانده تقریبا قطع می‌شود. این امر در تمام نقاط جهان اتفاق افتاده است. درواقع یک بخش اصلی بازمی‌گردد به پروسه پیشرفت کشورها که این امر روی دادوستد فرهنگی اثرگذار است. در حقیقت شکل توسعه‌یافتگی فرهنگ‌ها با یکدیگر متفاوت است و از این‌رو نیز هرچه کشوری توسعه‌یافته‌تر باشد، از منظر تبادل فرهنگی امکانات بیشتری در اختیارش قرار دارد. اگر این رابطه بسیار تشدید شده باشد، یعنی بخشی از فرهنگ بسیار پیشرفته باشد، آن وقت ایجاد رابطه با بخش‌های دیگر بسیار مشکل می‌شود. در ایران هم همان‌طور که به آن اشاره کردم، همین مشکل وجود داشت. چنانچه وقتی در مواجه با مشروطه قرار گرفتیم، این امر از ابعاد گوناگون دیده شد. علی‌الخصوص در تنظیم قانون اساسی. این امر نشان از فاصله گسترده دارد که قبلا وجود نداشته است. نکته دیگر که به پرسش شما مربوط است، بحث حاکمیت موجود در یک کشور است. بسط روابط و دادوستد فرهنگی، بیش از هرچیز به نوع حکومت‌ها ارتباط دارد و این‌که تا چه حد به این بحث امکان پیشروی دهند یا جلوی آن بایستند. معمولا در تمام کشورهایی که دسپوتیزم یعنی نظام‌های خودسر فاعل مایشا یا نظام‌های کاریزماتیک وجود داشته- جامعه به صورت خشک، دگم و بسته درآمده است و در نتیجه رفت‌وآمد فرهنگی چه در داخل و چه در خارج از کشور قطع شده است، البته این امر را نیز باید همواره مدنظر داشت که تمامی مناسبات در جامعه در ارتباط با یکدیگرند و نمی‌توان یکی را مقدم بر دیگری دانست. از این‌رو نیز نمی‌توان این امر را امری صرفا سیاسی و متأثر از کنش‌های سیاسی دانست اما باید دانست که دولت‌ها همواره نظام‌های سیاسی و اقتصادی را تحکیم می‌بخشند چرا که این دو اهرم قدرت واقعی حکومت هستند و کمتر امکان حرکت به سوی مسائل فرهنگی را پیدا می‌کنند و آنها صرفا مسائل فرهنگی را کنترل و نظارت می‌کنند.
 اما فرهنگ‌ها همواره دوره‌ای را تحت‌عنوان دوره نوزایی دارند و ممکن است در دوره‌های دیگر افول کنند. از این‌رو آیا می‌توان گفت ما دوره نوزایی خود را طی کرده‌ایم و اکنون در دوران افول قرار داریم؟
بله. تئوری سیکلیک در این زمینه هست که از قدیم وجود داشته و همچنین تئوری مانویه که از سوی مانی تولید شد و بعد نزد آگوستینوس رفت و سپس تا توین بی‌ ادامه یافت، به همین اشاره دارد. این تئوری در اروپا تحت‌عنوان ادورای بودن رشد و سقوط فرهنگ‌ها نامیده می‌شود و این رفت و برگشت فرهنگی همواره تکرار شده و متفکرانی چون روسو نیز همواره صحبت از افول و طلوع دایمی فرهنگ‌ها کرده‌اند اما در این مورد نیز بحث‌های بسیار گسترده‌ای وجود دارد و بسیاری با آن مخالفت کرده‌اند اما عملا این گفته شما درست است و مشاهده می‌شود که تمدن‌ها در اعصار مختلف افت‌وخیز داشته‌اند. با نگاهی به فرهنگ یونان، چین و مصر و سایر فرهنگ‌های بزرگ می‌بینیم که این امر برای تمامی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها به وقوع پیوسته است. تنها به ندرت و در فرهنگ‌هایی که متوقف بودند و بسیار بدوی زندگی می‌کردند، مانند اقوام اولیه که در برخی از کشورهای آفریقایی و آمریکای‌لاتین و استرالیا هستند، این افول و قدرت یافتن وجود نداشته و فرهنگ آنها همواره ثابت بوده اما در غیر این صورت در فرهنگ‌های بزرگ این دوران افول و قدرت به وضوح نمایان است.
 به این ترتیب می‌توان تجدید چنین نوزایی را در آینده فرهنگی ملت‌های بزرگ جهان متصور شد؟
این امر از نگاه من، صرفا اتوپیایی است که خواهان عملی شدنش هستم. نه‌تنها من بلکه تمامی کسانی که فرهنگ و پاسداری از آن برایشان دارای اهمیت بوده و به نوعی به بالندگی فرهنگشان علاقه داشته‌اند، خواهان این امر بوده‌اند، اما همواره دستیابی به فرهنگی که بتواند در رفت‌وآمد با سایر فرهنگ‌ها باشد، زایش داشته و جهانی باشد، در حال حاضر صرفا یک مدینه فاضله غیرقابل دستیابی به نظر آید.

شهروند