خاطره بازي با «نصرتا... وحدت» در بهار 90 سالگي
زندگي
ايده آل/ اصفهان نهتنها به صنعتگران و جاذبههاي گردشگرياش معروف است
بلکه ستارههاي فراموشنشدني بسياري را هم به جامعه هنري معرفي کرده است.
زوج نصرتا... وحدت و زندهياد ارحام صدر فراموشنشدنيترين اين هنرمندان
در عرصه بازيگري کمدي بودند؛ تا جايي که هر زمان هنرمندي با لهجه اصفهاني
در سالهاي پس از حضور آنها وارد عرصه تصوير شده، به نوعي شيرني خاطرات
آنها را يدک ميکشد و متهم به الگوبرداري از آنها شده است. وحدت، تنها
باقيمانده از آن زوج که سال 1304 در اصفهان متولد شده و يکي از پايهگذاران
تئاتر اصفهان است، خاطراتش از سينما را با ما و شما تقسيم کرده است.
نوشتن براي جبران بيکاري اين سالها
اين سالها ديگر براي من نه دوربين فيلمبردارياي هست که مقابلش قرار بگيرم، نه صحنه تئاتري که روي آن اجرا کنم؛ درنتيجه مجبورم در خانه بنشينم. وقتي در خانه نشستهام نميتوانم بيکار باشم؛ پس کاري را انجام ميدهم که ميتوانم و آن هم نوشتن است؛ نوشتن داستانهايي به صورت تئاتر يا سناريو. اخيرا هم داستاني را به صورت نمايش نوشتهام، الهام گرفته از آن شعر معروف که «دو نفر دزد، زري دزديدند سر تقسيم به هم جنگيدند، آن دو بودند چو گرم زد و خورد، دزد سوم زرشان را زد و برد.» چون بازنشسته هستم فعلا کارم شده نشستن در خانه در کنار خانواده و بازي کردن با نوهها. جلوي دوربين بازي نميکنم ولي با نوهها بازي ميکنم که واقعا هم لذتبخش است.
گريه دلتنگي
براي سينما و کار هنر دلم تنگ شده؛ خيلي هم تنگ شده و هميشه اين دلتنگي را دارم. فيلمهاي گذشته را که ميبينم؛ چه فيلمهاي خودم چه فيلمهاي ديگر دوستان، متاثر ميشوم و اشکم سرازير ميشود که چرا ما ديگر قادر نيستيم به روي صحنه تئاتر برويم يا بازي کنيم و واقعا هم ديگر توانش وجود ندارد. يکي از دوستان که مرتبط به وزارت ارشاد بودند صحبت کرده بود که تئاتر را شروع کنم و به روي صحنه تئاتر بروم. گفتم خيلي دلم ميخواهد و آرزويم اين است که به روي صحنه تئاتر بيايم ولي متاسفانه ديگر توانش وجود ندارد.
اصفهاني خسيس يا هنرمندي چندمنظوره
وقتي فيلمهايم را ميبينم براي تکتکشان، متاثر ميشوم. تازه متوجه ميشوم که آن زمان من چه کارهايي انجام ميدادم. خودم داستان را مينوشتم، سناريو را تنظيم ميکردم، سکانسبندي ميکردم، کارگرداني، بازي و دوبلور خودم بودم. . . حالا نکته جالب اين بود که يکي از روزنامهها نقدي از من نوشته بود که چون وحدت اصفهاني است و دوست ندارد پول خرج کند، همه کارها را خودش انجام ميدهد تا پولي به کسي پرداخت نکند.
تئاتر گاهي، سينما هرگز
در اين سالها دو مرتبه به تئاتر شهر رفتم. تئاتري بود از دوست خوبم آقاي اکبر عبدي. من ميان جمعيت نشسته بودم و ايشان متوجه من شدند و همان بالا روي صحنه با من سلام و احوالپرسي کردند و شروع کردند در مورد من صحبت کردن. سينما نميروم و بيشتر در منزل فيلم تماشا ميکنم. بهتازگي فيلمي از بيک ايمانوردي و ميري ديدم و واقعا ناراحت شدم که چرا اين دو عزيز ديگر در بين ما نيستند.
ورود همزمان با مرحوم ارحام صدر
من و ارحام صدر 62 سال پيش با هم در يک روز قدم به صحنه تئاتر گذاشتيم. در اصفهان نه تئاتري بود، نه محلي براي کارهاي هنري. فقط در جلفاي اصفهان محلي بود که هر هفته ارامنه آنجا تئاتر و کنسرت برگزار ميکردند. آن زمان هم مثل امروز ليموزين و ماشينهاي لوکس وجود نداشت و من و ارحام صدر هر هفته سوار بر دوچرخه راهي جلفا ميشديم؛ سيوسه پل را رد ميکرديم تا به جلفا برسيم؛ هم از کنسرت بهرهمند ميشديم هم از تئاتر.
تارزان در بيشههاي زايندهرود
هيچوقت از ياد نميبرم، آن زمان در حاشيه زايندهرود بيشههاي بزرگي قرار داشت که الان متاسفانه نه از زايندهرود چيزي باقيمانده و نه از آن بيشهها. . . به همراه ارحام صدر به آن بيشهها ميرفتيم و تئاتر تمرين ميکرديم. آن زمان هم مينوشتم؛ از تئاترهايي که هر هفته ميديديم داستاني مينوشتم و با ارحام در آن بيشهها اجرايش ميکرديم. به ياد دارم نقش تارزان را بازي ميکردم و به خاطر اينکه آن زمان بدنم تنومند بود مانند تارزان از درختها بالا ميرفتم و به روي شانه ارحام ميپريدم.
پيشپردهخواني با طعم طنز
وقتي تئاتري به اسم تئاتر سپاهان در اصفهان راهاندازي شد، سريع به آن تئاتر رفتيم و هفتهاي سه شب يعني از چهارشنبه تا جمعه آنجا اجرا داشتيم. بين تئاترها هم پيشپردهخواني داشتيم. مثل مرحوم مجيد محسني که در لالهزار پيش پردهخواني ميکردند، ما هم در اصفهان اين کار را ميکرديم. من و ارحام به صورت مشترک پيش پردهخواني ميکرديم و اکثر آنها هم به صورت طنز بود.
تئاتر سپاهان با 350 هزار تومان
آن زمان مرحوم ميرزا محمدعلي کازروني که يکي از ثروتمندان اصفهان بود يکي از تئاترهاي ما را که در مدارس اجرا کرده بوديم، ديده بود. خدا ايشان را رحمت کند؛ روزي ما را خواستند و گفتند که من تئاتر شما را هيچوقت فراموش نميکنم و سعي ميکنم براي قدرداني از شما اثري از خودم براي شما به جا بگذارم و تئاتر سپاهان را ساختند. بعدها نيز علي صدر که پسرعموي ارحام بود اين تئاتر را از ايشان خريداري کرد. هيچ وقت فراموش نميکنم اواسط کار ساخت تئاتر بود که ايشان به من و ارحام گفتند که اين تئاتر را فقط به خاطر شما و هنر ساختم و اميدوارم هميشه آبروي اين تئاتر را حفظ کنيد. آن زمان بالغ بر 350 هزار تومان هزينه ساخت تئاتر سپاهان شد.
عامل کوتاهي قد بهمنيار
وقتي علي صدر سينما را فروخت و آمد تهران، تئاتر فردوسي را راهاندازي و همه ما را جمع کرد. کمکم جذب تئاترهاي ديگر هم شديم؛ مثل تئاتر نصر و. . . همايون، مرحوم بهمنيار، علي تابش و. . . خيلي بوديم. خدابيامرز بهمنيار قدش خيلي کوتاه بود و من هم هميشه به شوخي توي سرش ميزدم، بعدها هرکسي از او ميپرسيد تو چرا اينقدر کوتاهقد هستي، جواب ميداد: «از بس که وحدت توي سرم زد ديگه همينقدري موندم.»
روز فوت ارحام صدر
من و ارحام صدر هميشه و هميشه با هم دوست بوديم. همه اين را ميدانستند که من و ارحام يک روح هستيم در دو بدن تا اينکه شش سال پيش مرحوم شد. وقتي خبرش را شنيدم خيلي خيلي ناراحت شدم. براي مراسم تشييع پيکرش به اصفهان رفتم و آنجا با حضور بيسابقه مردم روبهرو شدم. فکر کنم آن روز تمام اصفهان در آن مراسم حضور داشتند. ازدحام جمعيت به حدي بود که ماموران نيروي انتظامي کمک کردند تا از بين جمعيت خارج شوم و از سر پل خواجو به اداره صداوسيما رفتيم. آنجا مرحوم حسن کسايي را هم ملاقات کردم.
همسر و فرزندان من
من 5 تا بچه دارم که هيچکدام وارد اين عرصه نشدند. يکي از پسرهايم در مونترال کانادا استاد دانشگاه است. پسر ديگرم در لسآنجلس چاپخانه
بزرگي دارد. دخترهايم نيز هر سه ايران هستند. همسرم بازيگر نبود اما خواهر ايشان سرور رجايي آن زمان، هم در تئاتر و هم در سينما فعاليت داشتند که در حال حاضر در انگلستان زندگي ميکنند. ايشان همان زمان چند فيلم هم با خود من داشتند.
همکاري ناتمام با فردين
خدا رحمت کند فردين را، با وزارت فرهنگ اختلافنظرهاي بسياري پيدا کرده بود. نزدش رفتم و به او گفتم که ناراحت نباشد؛ نمايشنامهاي نوشته و نقشي دارم که فقط و فقط بايد خودت بازي کني. تصميم داشتم که تئاتر را خارج از ايران برگزار کنم. فردين استقبال کرد ولي آن زمان مشغلهاي داشت که قرار شد بعد از اينکه کارهايش را انجام داد به آمريکا بيايد تا تئاتر را به روي صحنه ببريم. من در آمريکا بودم که متاسفانه سه ماه بعد از گفتوگوي من و فردين خبر فوت او را دادند و واقعا ناراحت شدم.
همايون با استعداد بود
همه دوستان قديميام رفتهاند. از دوستان قديمي فقط همايون و ناصر ملکمطيعي هستند که با آنها در ارتباط هستم. همايون با فيلم من وارد سينما شد. او خيلي با استعداد بود و کار کردن با او را دوست داشتم. او واقعا دوستداشتني و مهربان است.
جاده سمرقند به سبک ناصرخان
آن زمان اصلا وقت نميکرديم که به سينما برويم، گاهي حتي فرصت اين را نداشتم که فيلمهاي خودم را ببينم. حالا شبها فيلمهاي قديمي تماشا ميکنم و گاهي شبها فيلمهايي مثلا از ناصر ميبينم که اصلا نميدانم چه زماني بازي کرده. آن زمان ناصر خيلي فيلم بازي ميکرد و حتي يادم ميآيد تئاتري روي صحنه داشتم به اسم «جاده زرين سمرقند» که اتفاقا ناصر در آن هم اجرا ميکرد. روزي به دفتر من آمد و گفت وحدت ميخواهم فيلمي بسازم که تو در آن نقش اول باشي. گفتم خوب داستانت چيست؟ گفت داستان دست خودت است، جاده زرين سمرقند، تصميم هم دارم که خيلي زود فيلم را بسازم. گفتم ناصرجان من اگر بخواهم اين نمايشنامه را به سناريوي فيلم تبديل کنم سه ماه وقت ميخواهم. گفت من عجله دارم تا زودتر اين فيلم را بسازم. ناصر به اصفهان رفت و آنجا با ارحام صدر فيلم را ساختند. بالاخره به هر حرکتي بود ناصر اين نمايشنامه را به فيلم تبديل کرد.
ترفندي براي استراحت نوروزي
آن زمانها چون نوروز هميشه يک فيلم از من اکران ميشد اما من ميخواستم استراحت کنم، خيليها به دليل اکران فيلم من مراجعه ميکردند- از دوستان و آشنايان گرفته تا کساني که من را دوست داشتند- ولي من راهي پيدا کرده بودم که ايام نوروز را راحت باشم. به اين شکل که به در منزل کاغذي نصب ميکردم که رويش نوشته بود: «من از صبح روز عيد تا بعد از سيزدهبدر روي صحنه تئاتر مشغول کار هستم و نميتوانم پذيراي شما باشم» در حالي که روي صحنه تئاتر نبودم. به ياد دارم از اول عيد تا روز سيزدهبدر، در منزل با بچهها و نوهها بازي ميکردم.
آرزوي شادي براي سال جديد
آن نشاط و خوشحالياي که در زمان قديم بود کم شده ولي با اين حال همچنان عيد برگزار ميشود. خوشبختانه هنوز حال و هواي عيد وجود دارد. اميدوارم عيد امسال همه مردم ناراحتيها و دشواريهاي سال گذشته را در همان سال بگذارند و سال 1394 را با شادي و خنده و دل پاک شروع کنند. اميدوارم اين شادي، هم در چهره مردم باشد و هم در جسم مردم.
افتادن من و ارحام روي تماشاچيها
روي صحنه اجرا قسمتي که پردهها باز ميشد طاق دايرهمانندي وجود داشت. دو در نيز در طرفين بود که فقط يک نفر ميتوانست از آن عبور کند. اولين پيشپردهاي را که من و ارحام به صورت مشترک با هم خوانديم هيچوقت از يادم نميرود، يک پيشپرده کاملا طنز و کمدي بود و در پايان آن ارحام بايد به روي شانههاي من ميپريد، آن هم به اين خاطر که من از او تنومندتر بودم و او ريزجثهتر بود و همانطور که ارحام روي دوش من است بايد از سالن خارج ميشديم.
اجرا خيلي موفق شد و مردم بسيار استقبال کردند و ما بايد از صحنه خارج ميشديم. ما حساب آن طاقي در را نکرده بوديم که ارحام وقتي روي شانههاي من است قدش بلند ميشود و من که با سرعت در حال خروج از در بودم باعث شد که پيشاني ارحام با شدت به طاقي در بخورد؛ شدت اين برخورد به حدي بود که هر دوي ما افتاديم روي سر ارکستر که در انظار مردم و جلوي صحنه بودند. تمام ارکستر را زير و رو کرديم و اين خاطرهاي شد براي من و ارحام از اولين اجراي مشترک پيش پردهخوانيمان.
نوشتن براي جبران بيکاري اين سالها
اين سالها ديگر براي من نه دوربين فيلمبردارياي هست که مقابلش قرار بگيرم، نه صحنه تئاتري که روي آن اجرا کنم؛ درنتيجه مجبورم در خانه بنشينم. وقتي در خانه نشستهام نميتوانم بيکار باشم؛ پس کاري را انجام ميدهم که ميتوانم و آن هم نوشتن است؛ نوشتن داستانهايي به صورت تئاتر يا سناريو. اخيرا هم داستاني را به صورت نمايش نوشتهام، الهام گرفته از آن شعر معروف که «دو نفر دزد، زري دزديدند سر تقسيم به هم جنگيدند، آن دو بودند چو گرم زد و خورد، دزد سوم زرشان را زد و برد.» چون بازنشسته هستم فعلا کارم شده نشستن در خانه در کنار خانواده و بازي کردن با نوهها. جلوي دوربين بازي نميکنم ولي با نوهها بازي ميکنم که واقعا هم لذتبخش است.
گريه دلتنگي
براي سينما و کار هنر دلم تنگ شده؛ خيلي هم تنگ شده و هميشه اين دلتنگي را دارم. فيلمهاي گذشته را که ميبينم؛ چه فيلمهاي خودم چه فيلمهاي ديگر دوستان، متاثر ميشوم و اشکم سرازير ميشود که چرا ما ديگر قادر نيستيم به روي صحنه تئاتر برويم يا بازي کنيم و واقعا هم ديگر توانش وجود ندارد. يکي از دوستان که مرتبط به وزارت ارشاد بودند صحبت کرده بود که تئاتر را شروع کنم و به روي صحنه تئاتر بروم. گفتم خيلي دلم ميخواهد و آرزويم اين است که به روي صحنه تئاتر بيايم ولي متاسفانه ديگر توانش وجود ندارد.
اصفهاني خسيس يا هنرمندي چندمنظوره
وقتي فيلمهايم را ميبينم براي تکتکشان، متاثر ميشوم. تازه متوجه ميشوم که آن زمان من چه کارهايي انجام ميدادم. خودم داستان را مينوشتم، سناريو را تنظيم ميکردم، سکانسبندي ميکردم، کارگرداني، بازي و دوبلور خودم بودم. . . حالا نکته جالب اين بود که يکي از روزنامهها نقدي از من نوشته بود که چون وحدت اصفهاني است و دوست ندارد پول خرج کند، همه کارها را خودش انجام ميدهد تا پولي به کسي پرداخت نکند.
تئاتر گاهي، سينما هرگز
در اين سالها دو مرتبه به تئاتر شهر رفتم. تئاتري بود از دوست خوبم آقاي اکبر عبدي. من ميان جمعيت نشسته بودم و ايشان متوجه من شدند و همان بالا روي صحنه با من سلام و احوالپرسي کردند و شروع کردند در مورد من صحبت کردن. سينما نميروم و بيشتر در منزل فيلم تماشا ميکنم. بهتازگي فيلمي از بيک ايمانوردي و ميري ديدم و واقعا ناراحت شدم که چرا اين دو عزيز ديگر در بين ما نيستند.
ورود همزمان با مرحوم ارحام صدر
من و ارحام صدر 62 سال پيش با هم در يک روز قدم به صحنه تئاتر گذاشتيم. در اصفهان نه تئاتري بود، نه محلي براي کارهاي هنري. فقط در جلفاي اصفهان محلي بود که هر هفته ارامنه آنجا تئاتر و کنسرت برگزار ميکردند. آن زمان هم مثل امروز ليموزين و ماشينهاي لوکس وجود نداشت و من و ارحام صدر هر هفته سوار بر دوچرخه راهي جلفا ميشديم؛ سيوسه پل را رد ميکرديم تا به جلفا برسيم؛ هم از کنسرت بهرهمند ميشديم هم از تئاتر.
تارزان در بيشههاي زايندهرود
هيچوقت از ياد نميبرم، آن زمان در حاشيه زايندهرود بيشههاي بزرگي قرار داشت که الان متاسفانه نه از زايندهرود چيزي باقيمانده و نه از آن بيشهها. . . به همراه ارحام صدر به آن بيشهها ميرفتيم و تئاتر تمرين ميکرديم. آن زمان هم مينوشتم؛ از تئاترهايي که هر هفته ميديديم داستاني مينوشتم و با ارحام در آن بيشهها اجرايش ميکرديم. به ياد دارم نقش تارزان را بازي ميکردم و به خاطر اينکه آن زمان بدنم تنومند بود مانند تارزان از درختها بالا ميرفتم و به روي شانه ارحام ميپريدم.
پيشپردهخواني با طعم طنز
وقتي تئاتري به اسم تئاتر سپاهان در اصفهان راهاندازي شد، سريع به آن تئاتر رفتيم و هفتهاي سه شب يعني از چهارشنبه تا جمعه آنجا اجرا داشتيم. بين تئاترها هم پيشپردهخواني داشتيم. مثل مرحوم مجيد محسني که در لالهزار پيش پردهخواني ميکردند، ما هم در اصفهان اين کار را ميکرديم. من و ارحام به صورت مشترک پيش پردهخواني ميکرديم و اکثر آنها هم به صورت طنز بود.
تئاتر سپاهان با 350 هزار تومان
آن زمان مرحوم ميرزا محمدعلي کازروني که يکي از ثروتمندان اصفهان بود يکي از تئاترهاي ما را که در مدارس اجرا کرده بوديم، ديده بود. خدا ايشان را رحمت کند؛ روزي ما را خواستند و گفتند که من تئاتر شما را هيچوقت فراموش نميکنم و سعي ميکنم براي قدرداني از شما اثري از خودم براي شما به جا بگذارم و تئاتر سپاهان را ساختند. بعدها نيز علي صدر که پسرعموي ارحام بود اين تئاتر را از ايشان خريداري کرد. هيچ وقت فراموش نميکنم اواسط کار ساخت تئاتر بود که ايشان به من و ارحام گفتند که اين تئاتر را فقط به خاطر شما و هنر ساختم و اميدوارم هميشه آبروي اين تئاتر را حفظ کنيد. آن زمان بالغ بر 350 هزار تومان هزينه ساخت تئاتر سپاهان شد.
عامل کوتاهي قد بهمنيار
وقتي علي صدر سينما را فروخت و آمد تهران، تئاتر فردوسي را راهاندازي و همه ما را جمع کرد. کمکم جذب تئاترهاي ديگر هم شديم؛ مثل تئاتر نصر و. . . همايون، مرحوم بهمنيار، علي تابش و. . . خيلي بوديم. خدابيامرز بهمنيار قدش خيلي کوتاه بود و من هم هميشه به شوخي توي سرش ميزدم، بعدها هرکسي از او ميپرسيد تو چرا اينقدر کوتاهقد هستي، جواب ميداد: «از بس که وحدت توي سرم زد ديگه همينقدري موندم.»
روز فوت ارحام صدر
من و ارحام صدر هميشه و هميشه با هم دوست بوديم. همه اين را ميدانستند که من و ارحام يک روح هستيم در دو بدن تا اينکه شش سال پيش مرحوم شد. وقتي خبرش را شنيدم خيلي خيلي ناراحت شدم. براي مراسم تشييع پيکرش به اصفهان رفتم و آنجا با حضور بيسابقه مردم روبهرو شدم. فکر کنم آن روز تمام اصفهان در آن مراسم حضور داشتند. ازدحام جمعيت به حدي بود که ماموران نيروي انتظامي کمک کردند تا از بين جمعيت خارج شوم و از سر پل خواجو به اداره صداوسيما رفتيم. آنجا مرحوم حسن کسايي را هم ملاقات کردم.
همسر و فرزندان من
من 5 تا بچه دارم که هيچکدام وارد اين عرصه نشدند. يکي از پسرهايم در مونترال کانادا استاد دانشگاه است. پسر ديگرم در لسآنجلس چاپخانه
بزرگي دارد. دخترهايم نيز هر سه ايران هستند. همسرم بازيگر نبود اما خواهر ايشان سرور رجايي آن زمان، هم در تئاتر و هم در سينما فعاليت داشتند که در حال حاضر در انگلستان زندگي ميکنند. ايشان همان زمان چند فيلم هم با خود من داشتند.
همکاري ناتمام با فردين
خدا رحمت کند فردين را، با وزارت فرهنگ اختلافنظرهاي بسياري پيدا کرده بود. نزدش رفتم و به او گفتم که ناراحت نباشد؛ نمايشنامهاي نوشته و نقشي دارم که فقط و فقط بايد خودت بازي کني. تصميم داشتم که تئاتر را خارج از ايران برگزار کنم. فردين استقبال کرد ولي آن زمان مشغلهاي داشت که قرار شد بعد از اينکه کارهايش را انجام داد به آمريکا بيايد تا تئاتر را به روي صحنه ببريم. من در آمريکا بودم که متاسفانه سه ماه بعد از گفتوگوي من و فردين خبر فوت او را دادند و واقعا ناراحت شدم.
همايون با استعداد بود
همه دوستان قديميام رفتهاند. از دوستان قديمي فقط همايون و ناصر ملکمطيعي هستند که با آنها در ارتباط هستم. همايون با فيلم من وارد سينما شد. او خيلي با استعداد بود و کار کردن با او را دوست داشتم. او واقعا دوستداشتني و مهربان است.
جاده سمرقند به سبک ناصرخان
آن زمان اصلا وقت نميکرديم که به سينما برويم، گاهي حتي فرصت اين را نداشتم که فيلمهاي خودم را ببينم. حالا شبها فيلمهاي قديمي تماشا ميکنم و گاهي شبها فيلمهايي مثلا از ناصر ميبينم که اصلا نميدانم چه زماني بازي کرده. آن زمان ناصر خيلي فيلم بازي ميکرد و حتي يادم ميآيد تئاتري روي صحنه داشتم به اسم «جاده زرين سمرقند» که اتفاقا ناصر در آن هم اجرا ميکرد. روزي به دفتر من آمد و گفت وحدت ميخواهم فيلمي بسازم که تو در آن نقش اول باشي. گفتم خوب داستانت چيست؟ گفت داستان دست خودت است، جاده زرين سمرقند، تصميم هم دارم که خيلي زود فيلم را بسازم. گفتم ناصرجان من اگر بخواهم اين نمايشنامه را به سناريوي فيلم تبديل کنم سه ماه وقت ميخواهم. گفت من عجله دارم تا زودتر اين فيلم را بسازم. ناصر به اصفهان رفت و آنجا با ارحام صدر فيلم را ساختند. بالاخره به هر حرکتي بود ناصر اين نمايشنامه را به فيلم تبديل کرد.
ترفندي براي استراحت نوروزي
آن زمانها چون نوروز هميشه يک فيلم از من اکران ميشد اما من ميخواستم استراحت کنم، خيليها به دليل اکران فيلم من مراجعه ميکردند- از دوستان و آشنايان گرفته تا کساني که من را دوست داشتند- ولي من راهي پيدا کرده بودم که ايام نوروز را راحت باشم. به اين شکل که به در منزل کاغذي نصب ميکردم که رويش نوشته بود: «من از صبح روز عيد تا بعد از سيزدهبدر روي صحنه تئاتر مشغول کار هستم و نميتوانم پذيراي شما باشم» در حالي که روي صحنه تئاتر نبودم. به ياد دارم از اول عيد تا روز سيزدهبدر، در منزل با بچهها و نوهها بازي ميکردم.
آرزوي شادي براي سال جديد
آن نشاط و خوشحالياي که در زمان قديم بود کم شده ولي با اين حال همچنان عيد برگزار ميشود. خوشبختانه هنوز حال و هواي عيد وجود دارد. اميدوارم عيد امسال همه مردم ناراحتيها و دشواريهاي سال گذشته را در همان سال بگذارند و سال 1394 را با شادي و خنده و دل پاک شروع کنند. اميدوارم اين شادي، هم در چهره مردم باشد و هم در جسم مردم.
افتادن من و ارحام روي تماشاچيها
روي صحنه اجرا قسمتي که پردهها باز ميشد طاق دايرهمانندي وجود داشت. دو در نيز در طرفين بود که فقط يک نفر ميتوانست از آن عبور کند. اولين پيشپردهاي را که من و ارحام به صورت مشترک با هم خوانديم هيچوقت از يادم نميرود، يک پيشپرده کاملا طنز و کمدي بود و در پايان آن ارحام بايد به روي شانههاي من ميپريد، آن هم به اين خاطر که من از او تنومندتر بودم و او ريزجثهتر بود و همانطور که ارحام روي دوش من است بايد از سالن خارج ميشديم.
اجرا خيلي موفق شد و مردم بسيار استقبال کردند و ما بايد از صحنه خارج ميشديم. ما حساب آن طاقي در را نکرده بوديم که ارحام وقتي روي شانههاي من است قدش بلند ميشود و من که با سرعت در حال خروج از در بودم باعث شد که پيشاني ارحام با شدت به طاقي در بخورد؛ شدت اين برخورد به حدي بود که هر دوي ما افتاديم روي سر ارکستر که در انظار مردم و جلوي صحنه بودند. تمام ارکستر را زير و رو کرديم و اين خاطرهاي شد براي من و ارحام از اولين اجراي مشترک پيش پردهخوانيمان.