و خداوند عرب و عجم را آفريد!
الف/اين تيرهها و رنگها و نژادها تفاوتهايي در رنگ پوست، قد و هيکل، اخلاق و زبان دارند اما نسبت به هم برترياي ذاتي ندارند. اين گزارهها براي يک مؤمن به دين اسلام، از بديهيات اعتقادياش محسوب ميشود، چراکه بارها در قرآن کريم متوجه اين آيه شده است که يَا أَيهَا الناسُ إِنا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِن أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ إِن اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(حجرات/۱۳) و نيز چنين است در سيره نوراني حضرت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله) که از نخستين پيامهايش به جامعه حجاز و غيرحجاز اين بود که سفيد بر سياه برتري ندارد و بالعکس يا اينکه فرمود نگوييد سلمان فارسي بلکه بگوييد سلمان محمدي.
در سيره امامان معصوم (عليهم السلام) نيز بارها تأکيد بر عدم برتري عرب بر عجم و ساير نژادها بر يکديگر آمده است. در تاريخ علماي شيعه هم پر واضح است که چنين کژيهايي جايگاهي نداشته و قوم فارس و عرب و ساير قومها بدون در نظر گرفتن مسئله نژادي به بحث و درس پرداختهاند. حال ما را چه شده است که پس از قرنها شاهد رويش دوباره چرکها و کينههاي عمدتاً موهوم ضدعربي در ميان بخشي از مردم ايران اسلامي هستيم؟
شايد سلاطين در روزگاران مختلف رنج و آزار فراواني بر مردمان وارد کرده باشند و نيز شايد در طول دورانهاي گوناگون سختيها و مشقتهاي زيادي را بر قوميتي خاص تحميل کرده باشند. چه پيش از ظهور حکومت شيعي صفويان و چه پس از آن، تاريخ شاهد جنايتها و جرمهاي حاکمان بر مردم بوده که البته بخشي از اين جنايتها به خاطر احساس خطر يک حاکم جائر از سوي يک گروه قوميتي يا قبيلهاي خاص بوده است. چنين واقعيتي را نميتوان کتمان کرد. بحث ما از بحث سلاطين و حکومتهاي رايج در تاريخ جداست.
بحث درباره مسلمانان است که در جريان تاريخ هويت خود با روش مذهبي و فتواي عالمان ديني پيوند داشتهاند. به جز جريان نوظهور تکفير که با محمدبن عبدالوهاب به اوج رسيد، ميتوان گفت که فرق و مذاهب اسلامي که تا حدود زيادي ملازم قوميتهاي موجود و متفاوت در کشورهاي اسلامي هستند؛ در طول تاريخ با صميميت و سلم و صلح، عمر سپري کردهاند. علماي شيعي هيچوقت فتوا به تکفير مذاهب سني نداده و عالمان و شيوخ اهل سنت نيز بر آن نبودهاند که بر سبيل تکفير گام بردارند. البته در هر دو سوي ماجرا فتاواي بياساس و پديدههاي استثنا يافت ميشود.
اگر فردي که خود را مسلمان و شيعه مينامد لب به طعن نژاد عرب بگشايد - نگارنده از او درخواست ميکند که به فکر فرو برود و به اين امر بينديشد که ۱۴ معصوم بزرگوار (عليهم السلام) هم عرب هستند- اين مسئله شايد باعث شود تا فرد طعنزننده که براي نژاد موضوعيتي مستقل قائل است به فکر فرو رود که شايد اينچنين نباشد. يعني شيعه معتقد است که حضرات معصومين (ع) از هر گونه رجس و پليدي دور و مبرا هستند. اين حضرات بزرگوار پر واضح است که به واسطه شأن انسانيت و تولد پيدا کردن جسماني در نشئه دنيوي، داراي يک نژاد هستند. بر اساس مشيت و تقدير خداوند متعال، خاندان عصمت کبري در طايفهاي از مردم عرب حجاز ظهور کرده است.
اگر معاذالله فرض را بر عيب و پليدي ذاتي نژاد عرب بگذاريم، قهراً اين صفت رذيله به همه افراد اين نژاد (معاذالله اعم از اهلالبيت –عليهمالسلام- ) سرايت ميکند.
حال که مؤمن به مکتب شيعه اماميه معتقد به عصمت تام اهلالبيت است، نبايد باور غلط عيب ذاتي نژاد عرب يا هر نژاد ديگر را بپذيرد. اگر هم عيبي يا صفت رذيلهاي در ميان قوميتي خاص شيوع بيشتري دارد نه از آن جهت است که آن رذيله ذاتاً متصل به افراد آن نژاد است بلکه احکام جامعه و ويژگي جمعي و تاريخي مردم در هر سرزميني ممکن است صفاتي را در افراد، تضعيف يا تقويت کند. چه اينکه تأثير طبيعت و آبوهوا هم بر افراد مختلف کره زمين اثرهاي مختلفي بر روحيات و جسم انسانها ميگذارد.
در اينجا بايد توصيهاي به اهل تحقيق کرد که درباره نژاد انبيا بيشتر پژوهش شود. چه بسا با پژوهيدن و بررسي تطبيقي کتابهاي آسماني پيش از قرآن، شاهنامه فردوسي، داستانهاي اسطورهاي ملتهاي شرقي و غربي و قرآن، مطالب شگفتي درباره ملتها به دست آيد.
بسياري از اسطورههاي شاهنامه و ساير داستانهاي حماسي با داستان پيامبران که در قرآن و عهدين آمده مطابقت ميکند. قصد گشودن اين بحث پردامنه و ژرف را در اين مقال ندارم اما بايد از اين روزن به تاريخ اقوام نگريست که شايد مسائل مربوط به ريشههاي اقوام اساساً با آنچه که مردم و حتي مورخان و دانشپژوهان تاريخ گمان ميکنند، متفاوت باشد.
از آنجا که بسياري از قومستيزيها در ژرفا ريشه در مسائل اعتقادي و ماوراءالطبيعي دارد؛ مثلاً اعتقاد به اينکه يک نژاد از نژاد شيطان است يا اينکه فلان قوم ملود شر هستند؛
از اين قبيل باورهاست. چه بسا اگر پاي بحثهاي تطبيقي اسطورهها و افسانهها با داستان انبيا و اوليا که بحثهاي دستنخوردهاي هم است، به محفلهاي دانشگاهي و پژوهشگاهي جهان اسلام و به ويژه ايران باز شود، راههاي باورنکردني و بيسابقهاي در همدلي اقوام و مذهبها گشوده شود. چنين بحثهايي تا امروز چه در حوزههاي علميه و چه در دانشگاه به صورت جريانساز مطرح نشده است. بنابراين نه تنها مردم عامي بلکه فرهيختگان هم وظيفه بزرگي در برابر مسئله تفاوتهاي قومي و نژادي دارند. چه آنکه مسئله نژاد يکي از مقاصد تعبير قرآني «لتعارفوا» - به معناي اينکه بشناسيد يکديگر را- باشد.
مجموعاً از نخبگان جامعه به طور خاص انتظار ميرود تا معضل نژادپرستي را که مانعي مهم بر سر راه مقوله «وحدت اسلامي» خصوصاً در برهه کنوني است، با نگاهي جامعهشناسانه مورد تأني قرار داده و عموم را از پيروي چنين نگرشي بازدارند.
در سيره امامان معصوم (عليهم السلام) نيز بارها تأکيد بر عدم برتري عرب بر عجم و ساير نژادها بر يکديگر آمده است. در تاريخ علماي شيعه هم پر واضح است که چنين کژيهايي جايگاهي نداشته و قوم فارس و عرب و ساير قومها بدون در نظر گرفتن مسئله نژادي به بحث و درس پرداختهاند. حال ما را چه شده است که پس از قرنها شاهد رويش دوباره چرکها و کينههاي عمدتاً موهوم ضدعربي در ميان بخشي از مردم ايران اسلامي هستيم؟
شايد سلاطين در روزگاران مختلف رنج و آزار فراواني بر مردمان وارد کرده باشند و نيز شايد در طول دورانهاي گوناگون سختيها و مشقتهاي زيادي را بر قوميتي خاص تحميل کرده باشند. چه پيش از ظهور حکومت شيعي صفويان و چه پس از آن، تاريخ شاهد جنايتها و جرمهاي حاکمان بر مردم بوده که البته بخشي از اين جنايتها به خاطر احساس خطر يک حاکم جائر از سوي يک گروه قوميتي يا قبيلهاي خاص بوده است. چنين واقعيتي را نميتوان کتمان کرد. بحث ما از بحث سلاطين و حکومتهاي رايج در تاريخ جداست.
بحث درباره مسلمانان است که در جريان تاريخ هويت خود با روش مذهبي و فتواي عالمان ديني پيوند داشتهاند. به جز جريان نوظهور تکفير که با محمدبن عبدالوهاب به اوج رسيد، ميتوان گفت که فرق و مذاهب اسلامي که تا حدود زيادي ملازم قوميتهاي موجود و متفاوت در کشورهاي اسلامي هستند؛ در طول تاريخ با صميميت و سلم و صلح، عمر سپري کردهاند. علماي شيعي هيچوقت فتوا به تکفير مذاهب سني نداده و عالمان و شيوخ اهل سنت نيز بر آن نبودهاند که بر سبيل تکفير گام بردارند. البته در هر دو سوي ماجرا فتاواي بياساس و پديدههاي استثنا يافت ميشود.
اگر فردي که خود را مسلمان و شيعه مينامد لب به طعن نژاد عرب بگشايد - نگارنده از او درخواست ميکند که به فکر فرو برود و به اين امر بينديشد که ۱۴ معصوم بزرگوار (عليهم السلام) هم عرب هستند- اين مسئله شايد باعث شود تا فرد طعنزننده که براي نژاد موضوعيتي مستقل قائل است به فکر فرو رود که شايد اينچنين نباشد. يعني شيعه معتقد است که حضرات معصومين (ع) از هر گونه رجس و پليدي دور و مبرا هستند. اين حضرات بزرگوار پر واضح است که به واسطه شأن انسانيت و تولد پيدا کردن جسماني در نشئه دنيوي، داراي يک نژاد هستند. بر اساس مشيت و تقدير خداوند متعال، خاندان عصمت کبري در طايفهاي از مردم عرب حجاز ظهور کرده است.
اگر معاذالله فرض را بر عيب و پليدي ذاتي نژاد عرب بگذاريم، قهراً اين صفت رذيله به همه افراد اين نژاد (معاذالله اعم از اهلالبيت –عليهمالسلام- ) سرايت ميکند.
حال که مؤمن به مکتب شيعه اماميه معتقد به عصمت تام اهلالبيت است، نبايد باور غلط عيب ذاتي نژاد عرب يا هر نژاد ديگر را بپذيرد. اگر هم عيبي يا صفت رذيلهاي در ميان قوميتي خاص شيوع بيشتري دارد نه از آن جهت است که آن رذيله ذاتاً متصل به افراد آن نژاد است بلکه احکام جامعه و ويژگي جمعي و تاريخي مردم در هر سرزميني ممکن است صفاتي را در افراد، تضعيف يا تقويت کند. چه اينکه تأثير طبيعت و آبوهوا هم بر افراد مختلف کره زمين اثرهاي مختلفي بر روحيات و جسم انسانها ميگذارد.
در اينجا بايد توصيهاي به اهل تحقيق کرد که درباره نژاد انبيا بيشتر پژوهش شود. چه بسا با پژوهيدن و بررسي تطبيقي کتابهاي آسماني پيش از قرآن، شاهنامه فردوسي، داستانهاي اسطورهاي ملتهاي شرقي و غربي و قرآن، مطالب شگفتي درباره ملتها به دست آيد.
بسياري از اسطورههاي شاهنامه و ساير داستانهاي حماسي با داستان پيامبران که در قرآن و عهدين آمده مطابقت ميکند. قصد گشودن اين بحث پردامنه و ژرف را در اين مقال ندارم اما بايد از اين روزن به تاريخ اقوام نگريست که شايد مسائل مربوط به ريشههاي اقوام اساساً با آنچه که مردم و حتي مورخان و دانشپژوهان تاريخ گمان ميکنند، متفاوت باشد.
از آنجا که بسياري از قومستيزيها در ژرفا ريشه در مسائل اعتقادي و ماوراءالطبيعي دارد؛ مثلاً اعتقاد به اينکه يک نژاد از نژاد شيطان است يا اينکه فلان قوم ملود شر هستند؛
از اين قبيل باورهاست. چه بسا اگر پاي بحثهاي تطبيقي اسطورهها و افسانهها با داستان انبيا و اوليا که بحثهاي دستنخوردهاي هم است، به محفلهاي دانشگاهي و پژوهشگاهي جهان اسلام و به ويژه ايران باز شود، راههاي باورنکردني و بيسابقهاي در همدلي اقوام و مذهبها گشوده شود. چنين بحثهايي تا امروز چه در حوزههاي علميه و چه در دانشگاه به صورت جريانساز مطرح نشده است. بنابراين نه تنها مردم عامي بلکه فرهيختگان هم وظيفه بزرگي در برابر مسئله تفاوتهاي قومي و نژادي دارند. چه آنکه مسئله نژاد يکي از مقاصد تعبير قرآني «لتعارفوا» - به معناي اينکه بشناسيد يکديگر را- باشد.
مجموعاً از نخبگان جامعه به طور خاص انتظار ميرود تا معضل نژادپرستي را که مانعي مهم بر سر راه مقوله «وحدت اسلامي» خصوصاً در برهه کنوني است، با نگاهي جامعهشناسانه مورد تأني قرار داده و عموم را از پيروي چنين نگرشي بازدارند.