کد خبر: ۸۴۳۲۶
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۶
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۵۱۸

برای موتور هیچ خیابانی یک‌طرفه نیست

 ایران در گزارشی نوشت:

1- آمارهای رسمی می‌گوید هر 48 ساعت یک موتور سوار در تهران می‌میرد و اوج آمار این مرگ و میرها هم می‌رسد به تابستان. کارشناسان ترافیک نام این فصل را فصل مرگ و میر موتورسواران گذاشته‌اند چون 45 درصد مرگ و میر آنها در این فصل اتفاق می‌افتد و البته حالا با گرم شدن زود هنگام هوا کمی زودتر به استقبال می‌رویم؛ تابستان یا مرگ و میر موتورسوارها؟ فرقی نمی‌کند. اگر خدای ناکرده این روزها راه‌تان به غسالخانه بهشت‌زهرا بیفتد، می‌بینید بین جمعیت چقدر حرف از موتور و موتور سوار هست. ناگفته هم پیداست که بی‌برو برگرد جوان و زیر 40 سال هستند. آمار هم همین را می‌گوید مگر استثنایی باشد.

2- یک موتور 4 برابر یک دستگاه پراید هوا را آلوده می‌کند. می‌گویند 25 درصد آلودگی هوای تهران مال همین موتورهاست. البته آمار درست و درمانی هم نیست که بفهمیم چه تعداد موتور در شهر ویراژ می‌دهند. حرف از میلیون‌ها موتور است. ستاد مرکزی معاینه فنی می‌گوید 3 میلیون دستگاه نکته جالب‌تر اینکه طبق گفته رئیس همین ستاد، طی 9 ماه منتهی به دی 93، تنها 40 دستگاه‌ از این حدوداً 3 میلیون موتورسیکلت برای دریافت برگه معاینه فنی به مراکز مربوطه مراجعه کرده‌اند. 40 هزار تا نه 40 تا. علی رضوی رئیس این ستاد به تازگی گفته: «براساس قانون موتورسیکلت‌ها هم باید مانند سایر وسایل نقلیه معاینه فنی شوند اما میزان مراجعه آنها به مراکز معاینه فنی در حد صفر است.» و جالب‌تر اینکه: «10 خط معاینه فنی موتور سیکلت در تهران داریم که عملاً هیچ فعالیتی ندارند.» از این‌ها که بگذریم با یک حساب سرانگشتی 3 میلیون موتوری که هر کدام چهار برابر یک پراید هوا را آلوده می‌کنند، می‌شود چند‌ تا پراید؟

3- اگر آمار 3 میلیون موتور سوار در تهران را مبنا قرار دهیم چشم بسته می‌شود گفت از این 3 میلیون، 10 هزار نفرش هم دنبال ویراژ دادن و پر کردن اوقات فراغت در خیابان نیستند. خیلی‌ها را اجبار به موتورسواری کشانده. فکر کنید حوالی بازار بزرگ مغازه داشته باشید با این فرض که مترو هم در همه شرایط کارساز نیست، تقریباً بعد از موتور یک گزینه دیگر برای شما باقی می‌ماند؛ پیاده روی. بگذریم از اینکه خیلی‌ها نان‌شان را با موتور درمی‌آورند. طرح فانتزی هم تا دل‌تان بخواهد کلید زده می‌شود و بعد از اینکه کار به روزنامه رسید صاف فرستاده می‌شود به بایگانی؛ مثل طرح جایگزینی موتورهای برقی که قرار بود در خیابان‌ها برایش جایگاه شارژ هم بزنیم و تنها می‌ماند قیمت که کمی بالا بود و یکی از سازمان‌ها هم تقبل کرده بود یارانه بدهد و برای مشتری ارزان تمام شود و همه آموزش ببینند و قانونمند هم بشوند و به به!

4- از یاد نبریم سالانه 5 هزار موتورسوار در کشور می‌میرند.

خیره به چراغ قرمز خبر صبحگاهی رادیو را گوش می‌کنم: «یک خودروی مدل بالا با سرعت غیرمجاز در ساعت 2 بامداد با چهار سرنشین در بزرگراه صدر واژگون شد.»
چراغ سبز می‌شود ماشین‌ها مرتب بوق می‌زنند، یعنی زودتر برو تا چراغ قرمز نشده. بعضی‌ها انگار به نشانه اعتراض برای پلیس سر چهارراه بوق می‌زنند که مثلاً چرا تایم چراغ قرمز طولانی شده اما سبز خیلی کم؟ لابد نمی‌دانند چراغ هوشمند عمل می‌کند، تغییرات محیط را می‌سنجد، محاسبه می‌کند، تایمر را نگه می‌دارد و از این حرف‌ها. گاهی هم البته قاطی می‌کند. حالا هم به ازای هر 150 ثانیه قرمز فقط 8 ثانیه سبز می‌ماند و این حرص همه راننده‌ها را درآورده. خودم را با مرور تحلیل‌هایی که از پیش خوانده‌ام آرام می‌کنم: «بعضی ساعات ترافیک شمالی جنوبی سنگین می‌شود و بعضی ساعت‌ها شرقی غربی. در این زمان‌ها باید ترافیک را مدیریت کرد.»

بعد از تحمل پنج بار چراغ قرمز یعنی 750 ثانیه نوبت به من می‌رسد. در لاین سرعت قرار می‌گیرم سر چهارراه اما باز هم نمی‌توانم از چراغ عبور کنم چون موتورسوارها از سمت چپ چهارراه را تقریباً تا وسط خیابان سد کرده‌اند و ماشین‌هایی که در لاین سرعت هستند، نمی‌توانند براحتی عبور کنند. خیلی حرصم می‌گیرد گوشه روسری‌ام را که به کمربند ایمنی گیر کرده بیرون می‌کشم و زل می‌زنم به پلیسی که کنار پیاده‌رو ایستاده و چراغ قرمز را تنظیم می‌کند، چرا این همه موتور سوار از او حساب نمی‌برند و هر طور دل‌شان می‌خواهد ویراژ می‌دهند و خیابان را به هم می‌ریزند و همین زمان کم را هم از اتومبیل‌ها می‌گیرند؟ خب آنها هم حق دارند باید به کاری برسند. همه حق دارند!

این دفعه تصمیم می‌گیرم تا چراغ سبز شد پدال گاز را فشار دهم و از این چراغ قرمز عبور کنم اما یک موتور سوار که بجز خودش چهار نفر را هم روی باک بنزین و ترکش جا داده، طوری لا‌به‌لای ماشین‌ها پیش می‌آید و خودش را به سپر جلویی ماشین می‌چسباند و چشم غره‌ای هم به من می‌رود که عطایش را به لقایش می‌بخشم. چراغ سبز شده اما موتورسوار حرکت نمی‌کند. چند بار بوق می‌زنم، نمی‌شنود. خودش را به نشنیدن زده. چه معنی دارد مرد برای یک خانم راه باز کند. دلم می‌خواهد بکوبم به چرخ موتورش اما تقصیر بقیه چیست؟ با هزار زور و زحمت لاینم را عوض می‌کنم و از چهارراه رد می‌شوم. در آینه، پلیسی را می‌بینم که دارد دکمه‌های چراغ قرمز را دست کاری می‌کند تا شاید کمی از بار ترافیک کم شود.

کلافه شده‌ام، یو‌اس‌بی ‌را داخل ضبط ماشین می‌گذارم کاش بزرگراه بود و فقط لایی می‌کشیدم و با سرعت می‌رفتم. اما در همین خیابان عریض و طویل هم آنقدر جا هست که کمی سرعت بگیرم. به چراغ قرمز می‌رسم و دستی را می‌کشم چرخ ماشین صدای قیژی می‌دهد و صدایش می‌پیچد، باز هم چراغ قرمز.

بعضی از موتورسوارها به زحمت از چراغ قرمز رد می‌شوند و راه ماشین‌هایی را که از آن سمت می‌روند سد می‌کنند. وقتی چراغ سبز شد از کنار همان موتورسوارها گذشتم. به بزرگراه رسیدم و خوشحال بودم که حالا می‌توانم گاز  بدهم و سریع به محل کارم برسم. سرعتم از 80 بالا می‌زند صدای ضبط ماشین را زیاد می‌کنم و باز هم همان آهنگ که ماشین را هم به وجد آورده اما وقتی به گاردریل وسط بزرگراه دقت می‌کنم چشمم می‌افتد به دوربین راهنمایی و رانندگی سرعتم را سریع پایین می‌آورم و کلی هم به خاطر زرنگی‌ام کیف می‌کنم. بقیه ماشین‌ها هم همین کار را می‌کنند به دوربین که می‌رسند آدم‌هایی می‌شوند که قانون را با دل و جان رعایت می‌کنند. اما باز هم موتوری‌ها استثنا هستند. آنها به دوربین که می‌رسند، حرص راننده‌ها را درمی‌آورند و تا می‌توانند گاز می‌دهند و لایی می‌کشند. آدم به موتوری‌ها حسودی‌اش می‌شود. خیابان و پیاده‌رو مال آنهاست. وقتی بزرگراه به حالت قیف درمی‌آید و من برای گذشتن از گلوی قیف مجبور می‌شوم کلی توی ترافیک بمانم موتوری‌ها براحتی از گلوی تنگ قیف رد می‌شوند و به مقصد می‌رسند، البته شاید برسند.

از خروجی بزرگراه وارد خیابان یکطرفه‌ می‌شوم. یکی از همان موتوری‌ها که چند دقیقه قبل آرزو داشتم جای آنها بودم جلویم سبز می‌شود. محکم پایم را روی پدال ترمز می‌گذارم. آگهی تبلیغاتی یکی از روغن ترمزها از ذهنم عبور می‌کند. اگر ترمزم ای بی‌اس نبود حتماً موتوری درب و داغون شده بود. قلبم بشدت می‌زند، توی آینه نگاهی به خودم می‌اندازم رنگم پریده، گوشهایم داغ شده و شقیقه‌هایم می‌زند، بعد از چند لحظه از ماشین پیاده می‌شوم موتوری سالم است، چیزیش نشده. نفس عمیقی می‌کشم؛ خدا را شکر می‌کنم. می‌خواهم بگویم ببخشید اما یادم می‌آید خیابان یکطرفه است و موتورسوار ورود ممنوع آمده. خیلی زود قیافه حق به جانب می‌گیرم و با اخم نگاه می‌کنم. فایده‌ای ندارد. او دست پیش گرفته: «مگه کوری موتور به این بزرگی رو ندیدی؟ داشتی منو می‌کشتی. زن که بشینه پشت فرمون همینه دیگه. نمی‌دونم کی به زن‌‌ها گواهینامه می‌ده‌‌،گیری‌کردیم ها.»
دهانم از تعجب باز مانده هاج و واج نگاهش می‌کنم و می‌گویم اینجا خیابان یکطرفه است. اما انگار نه انگار که خلاف کرده موتورش را بلند می‌کند و با غرغری زیر لب دور می‌شود.

خدا را شکر بخیر گذشت یاد موتورسواری افتادم که پارسال درست وسط همین خیابان یکطرفه ورود ممنوع آمد و چون سرعتش زیاد بود خورد به کاپوت یک پراید و بعد توی هوا چرخ زد و دوباره خورد به کاپوت پژو 405 و بعد که باعث تصادف سه تا ماشین دیگر شد آنچنان به زمین خورد که در دم کشته شد.
هیچ وقت آن روز از ذهنم پاک نمی‌شود، آن مرد خیلی جوان بود کیسه میوه‌هایی که پشت موتورش بود همه پخش زمین شد.

می‌رسم به پل روگذر. در سرازیری پل جرثقیل پلیس راهنمایی و رانندگی را  کنار خیابان می‌بینم و یک عالم موتور که توقیف کرده‌اند. هر موتورسواری از روی پل پایین می‌آمد متوقف می‌شد. یاد آن موتورسوارهایی افتادم که تا وسط چهارراه آمده بودند و پلیس کاری به کارشان نداشت، خب بالاخره یک جا یقه آدم را می‌گیرند.

پل را رد کردم باید وارد کوچه بعد از پل می‌شدم اما آن جرثقیل حواسم را پرت کرد برای همین از کوچه بعدی رفتم به انتهای کوچه که رسیدم خیابان اصلی بود باید به سمت راست می‌پیچیدم. شانس آوردم یک موتور در لاین ویژه اتوبوس خلاف مسیر به سمت من می‌آمد و من سریع خیابان را به سمت راست پیچیدم.

 اما یکدفعه صدای پلیس را می‌شنوم: «بزن کنار!» با کارت ماشین پیاده می‌شوم می‌دانم نخستین چیزی که می‌خواهد مدارک ماشین است. علت توقف ماشین را می‌پرسم. می‌گوید: «تابلوی گردش به راست ممنوع را ندیدی؟» هاج و واج نگاهش می‌کنم. برمی‌گردم تا تابلو را ببینم، قبل از آنکه حرفی بزنم قبض جریمه را به همراه کارت ماشین به سمتم می‌گیرد. با خودم می‌گویم: «نه واقعاً ندیدم از خانه تا اینجا آنقدر شوکه شده‌ام که چشمانم جایی را نمی‌بیند حتی تابلوهای راهنمایی را.»