کد خبر: ۸۷۲۸۱
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۷
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۸۱۲

فرجام ازدواج‌هاي احساسي

 از من بپرسيد مي‌گويم که ازدواج، مهم‌ترين رخداد زندگي هر انساني پس از تولد و پيش از مرگ است. حرکتي که مردم در سراسر جهان متاثر از زندگي‌هاي فردي و حضور شبکه‌هاي مجازي پيش‌رو گرفته‌اند، اگر چه از جذابيت‌ها و حساسيت‌هاي سنتي ازدواج کاسته، ولي باعث نمي‌شود نقش، اهميت و کارکرد آن را در جامعه ناديده گرفت. تشکيل خانواده که با ازدواج آغاز مي‌شود، نقش بسزايي در تداوم و مانايي بشر، تربيت و پيراستگي اخلاقي و حتي شخصيت بخشي مردان و زناني دارد که هسته اصلي اجتماعات انساني‌اند. اما اين روزها تکليف احساسات و عشق در ازدواج چيست؟ ما تبديل به موجوداتي مکانيکي شده‌ايم تا انسان‌هايي مهرورز! اصلا عشق بايد باشد يا بايد به‌وجود بيايد يا ضروري نيست؟ درگذشته چطور بوده و در آينده چطور خواهد بود؟

فرجام ازدواج‌هاي احساسي چيست؟
عشق از فلسفه گرفته تا الهيات و علوم‌اجتماعي، تعاريف متعددي دارد. اما آنچه که به آن نياز داريم و در پي تشريح آن در قالب ازدواج هستيم تنها به موردي اشاره مي‌کند که زن و مرد در دو طرف بازوان عشق قرار مي‌گيرند. عشق يعني گرايش عاطفي شديد. مهر يا علاقه، دلبستگي بسيار به چيزي يا کسي. عشق بيانگر دلبستگي فيزيکي و شخصي متقابلي است که دو نفر نسبت به يکديگر احساس مي‌کنند. اين روزها برخي افراد درباره اين نظر که عشق هميشگي است ترديد دارند، اما ما معمولا فکر مي‌کنيم که عاشق شدن از احساسات و عواطف انساني ناشي مي‌شود.

جامعه‌شناسي احساسات
جامعه‌شناسي احساسات يا Sociology of Emotions رشته‌اي است که تلاش مي‌کند با استفاده از نظريات و تکنيک‌هاي جامعه‌شناسي، احساسات انسان را مطالعه کند. در يک نگاه کلي جامعه‌شناسي به‌عنوان پاسخي براي تاثيرات منفي مدرنيزاسيون به وجود آمد و حتي مي‌شود گفت که بسياري از نظريات کلاسيک اين رشته بدون اين‌که ادعاي اين‌کار را داشته باشند، با احساسات انساني سر و کار داشته‌اند. کارل مارکس، سرمايه‌داري را باعث جدايي انسان از وجود خود مي‌دانست، زيمل در مورد تاثيرات کلانشهر بر انسان مي‌نوشت و ماکس وبر تأکيد داشت بر خاصيت عقلاني‌کننده مدرنيته بر انسان‌ها. اما من مي‌خواهم از احساس عشق بگويم در ازدواج‌هاي ايراني...

راستش زماني زن بودن در زندگي مشترک را برابر مادري مي‌دانستند و هويت اجتماعي زنان در فرزندپروري تعريف مي‌شد، اما اکنون زنان هويت اجتماعي خود را به‌گونه‌اي ديگر تعريف مي‌کنند. همچنين عرصه انتخاب براي دختران نيز باز شده تا با اراده خود و بدون ازدواج بتوانند مادر بودن را تجربه کنند؛ چراکه اخيرا در قانون خانواده آمده که دختر مجرد ٣٥ ساله مي‌تواند بدون ازدواج کودکي را به فرزندي قبول کند. اگر اينگونه باشد، مقوله عشق در اين رفتار در کجاي قلب انسان معاصر قرار مي‌گيرد؟ يک‌نفر چگونه مي‌تواند عشق پدر و مادر را حس کند و خود را محصول عشق يا پرورش يافته عشق بداند و بنامد؟

شايد نگاهي به رساله دکتراي دکتر سهيلا عليرضانژاد تحت‌عنوان «عشق و جنسيت با تأکيد بر مطالعه‌اي درباره عشق در زندگي زنان تحصيلکرده» در اين ميان راهگشا باشد؛ هم‌اکنون براي بسياري از زنان ازدواج به مثابه يک تقدير ناگزير مطرح نيست، بلکه احساسات عاشقانه قدرت محرکه‌اي است که انگيزه ازدواج را سامان مي‌دهد. از سوي ديگر زنان بسياري، از احساسات متناقضي نسبت به شريک زندگي خود، پس از ازدواج ياد مي‌کنند. گويي نمي‌توانند بين احساسات متفاوت خود تمايز قايل شوند. بسياري از زنان ناگزيرند در خلال روابط عاطفي خود به پرسش‌هايي پاسخ گويند. اين مجموعه پرسش‌ها عبارتند از عشق چيست؟ آيا تقدير، عشق را براي ما تعيين مي‌کند يا خودمان در اين‌باره تعيين‌کننده هستيم؟ آيا زن بودن به معني عاطفي بودن است و اگر اين‌طور است چرا ما نمي‌توانيم يا نبايد عاشق شويم؟ آيا زن بايد معشوق باشد؟ آيا عاشق بودن براي زن قدرت به همراه مي‌آورد يا او را در رابطه به سوي ضعف بيشتر مي‌کشاند؟

اما دوست دارم قبل از اينکه به موضوع عشق و ازدواج چه در ايران گذشته و چه در ايران امروزي بپردازم، بگويم که تعاريف هميشه نسبي هستند آن‌هم در هر کجاي جهان! و ديگر اينکه بسياري از تعاريف در طول زمان دچار دگرگوني شده‌اند. شما هم اگر در طول زندگي خود معاني متفاوتي از احساسات، زندگي و عشق را درک کرده‌ايد بر خود خرده نگيريد!

تعاريف از عشق
بله گفتم که تعاريف از عشق در طول زمان متفاوت شده است. مي‌گويند عشق يک احساس نيست چون مي‌‌تواند تغيير در ظاهر و فيزيولوژي نداشته باشد. پس عشق چيست؟ عشق يک نگرش است

(rubin ۱۹۷۰). يک موقعيت(ekman ۱۹۹۲)، يک احساس(turner ۱۹۷۰). يک سازه فرهنگي‌، سندرم احساسي

(avrill ۱۹۸۵). يک آميزه از چندين احساس ديگر مثل لذت و عصبانيت (laird oately and johnson ۱۹۸۷) و (izard ۱۹۹۲). عشق يک حالت انگيزشي جهت‌دار است تا يک احساس

(aron and aron ۱۹۹۱). مانند گرسنگي، ترس و خواب يک حالت کشش و علاقه است (rimper&berth ۲۰۰۵) و...

لازم است که بدانيد در تبيين جامعه‌شناختي‌ احساس عشق، چهار فعاليت اصلي‌ انجام پذيرفته است. تبيين ساختاري از عشق، از دو دسته ساختار اجتماعي کلان و خرد سخن مي‌‌گويد. در ساختار اجتماعي کلان به نقش عشق در کنترل اجتماعي و اين‌که عشق توسط ساختار اجتماعي کنترل مي‌‌شود، پرداخته مي‌شود. درسطح ساختار اجتماعي خرد به عشق هم به‌عنوان يک تجربه عاطفي و همزمان با آن تمايل به تناسب وضع دوست داشتن يک شخص نگاه مي‌‌شود. نظر ديگر، ديدي تاريخي‌ به عشق دارد و دگرگوني‌هايي‌ که در نوع عشق براساس دوره تاريخي‌ مطرح مي‌‌شود را مورد توجه قرار مي‌‌دهد. در اين رابطه گيدنز حرکت از عشق رمانتيک به عشق مطلق را مطرح مي‌‌کند. عشق سازه‌اي فرهنگي‌ است، تلاشي ديگر در تبيين جامعه‌شناختي از عشق است. عشق و نابرابري اجتماعي به بي‌‌عدالتي با دوام و ذاتي در تجارب عشق اشاره دارد.

ازدواج‌هاي قديم
از مباحث کلاسيک و دانشگاهي فاصله بگيرم. ما بايد مصاديق را در گوشه و کنار خانه، محله و شهر خود ببينيم و در مورد آن به بحث بپردازيم. دکتر شيرين احمدنيا در نشستي با موضوع «چالش‌هاي ازدواج و معضلات سلامت اجتماعي خانواده در ايران» گفته بود جامعه ايران شاهد تغييرات ارزشي و هنجاري پرشتابي در دوره زماني نسبتا کوتاه چند ساله پس از انقلاب‌ سال ٥٧ در سطح جامعه ايراني و به‌ويژه در زمينه ازدواج و خانواده بوده‌ است. در سال‌هاي اخير شاهد تغييرات ارزشي و شتابنده بوده‌ايم.

اما شرايط شکل‌گيري ازدواج در ايران درگذشته چگونه بوده است؟ نحوه انتخاب همسر به عهده پدر و مادر و گاهي قوم و قبيله فرد بوده و انگيزه دختر و پسر از ازدواج، فرزندآوري تلقي مي‌شده‌ است. در انتخاب همسر نيز به بحث عقد دخترعمو و پسرعمو اهميت داده مي‌شد و عقيده بر اين بود که عقد آنها در آسمان‌ها بسته شده است. ازدواج‌ها درگذشته بيشتر درون‌گروهي بود تا برون‌گروهي و اگر ازدواج برون‌گروهي صورت مي‌گرفت، مرزهاي شناسايي و هدايت جمعي آن گروه مخدوش مي‌شد. به همين علت است که امروزه بسياري از زبان‌ها و فرهنگ‌هاي قومي را از دست داده‌ايم؛ چراکه شيوه‌هاي تشکيل خانواده مضمحل شده‌اند. در ازدواج نسل قبل، اين‌که افراد در چه سني و با چه کسي و به چه شيوه‌اي ازدواج کنند، از قبل مشخص بود. به‌طورکلي اراده پذيرش همسر با جمع بود نه با فرد؛ به‌صورتي‌که گاهي ازدواج‌ها براساس منافع مالي و سياسي گروه و قبيله شکل مي‌گرفت.

اينکه در گذشته آيا عشق معيار ازدواج بوده يا نه؟ سوالي است که دکتر شيرين احمدنيا در پاسخش مي‌گويد: در گذشته معيارهاي مختلفي براي انتخاب همسر وجود داشته که مي‌توان به پول، زيبايي، مسکن، شغل، اخلاق، دينداري، سواد، تحصيلات و صداقت اشاره کرد که البته ترتيب و تنوع معيارهاي زن و مرد با هم متفاوت بوده ‌است. اما معياري که کمتر به آن توجه مي‌شود بحث سلامت است؛ هم از بعد جسماني، هم رواني و اجتماعي. شايد عشق هم نقش عمده‌اي در سلامت ازدواج و زندگاني داشته باشد.

ازدواج‌هاي جديد
آنقدر روند ازدواج‌هاي جديد رو به تغيير گذاشته که کمتر دو نفري را پيدا مي‌کنيد که مشابه دو نفر ديگر، هم را پيدا کرده و عاشق شده و براي بقاي عشقشان ازدواج کرده باشند. امروزه اما سن تجرد قطعي براي زن و مرد فرق کرده و تحمل اجتماعي براي عدم ازدواج دختر و پسر افزايش پيدا کرده ‌است. حتي شيوه و معيار همسرگزيني نيز تفاوت کرده و کنش عقلايي معطوف به هدف، موجب مي‌شود که دست به انتخاب بزنيم. شکل آشنايي و همسرگزيني از جمع‌گرايي به فردگرايي تغيير پيدا کرده‌ و اين تحول از انتخاب جمعي به فردي، قابل تأمل است. عشق به‌عنوان يکي از ملاک‌ها و معيارهاي مهم تلقي مي‌شود و نيز فضاي همسرگزيني به شرايطي تبديل شده که گزينه‌هاي زيادي را پيش روي افراد قرار مي‌دهد. اين فضاها مي‌تواند دانشگاه يا فضاهاي شغلي و نيز فضاهاي مجازي باشد. ارزش‌ها نيز دچار تغيير شده‌اند؛ به‌طوري‌که ديگر فرزندآوري تنها هدف و دليل ازدواج نيست. از دلايل اين مسأله مي‌توان به مصرف‌گرايي فرزندان اشاره کرد که ديگر پشتوانه زمان پيري و درآمدزا نيستند.

دختران و پسران امروز در فضاهايي مانند خيابان و مراسم مختلف و حتي ازدواج غيابي به انتخاب همسر مي‌پردازند. متاسفانه موضوعي که امروزه ازدواج را دچار مشکل مي‌کند اين است که سابقه آشنايي‌هاي پيش از ازدواج کم است. موضوع ديگر نيز بحث رواج ازدواج‌هاي ناهمگون است. از منظر جامعه‌شناسي خانواده بهتر است که ازدواج‌ها همگون‌ باشد که دو نفر از لحاظ فرهنگي، اجتماعي، تحصيلات، قومي و مذهبي شباهت بيشتري داشته باشند و اينگونه شانس موفقيت ازدواج خود را افزايش دهند. با اين تفاسير، نمي‌دانم در اين ميان سرنوشت عشق چه مي‌شود؟ نمي‌دانم براي پيوندهاي جاري و آتي عشق را چگونه مي‌توان به تصوير کشيد...

برخي جامعه‌شناسان ٧ نوع مختلف از عشق را معرفي مي‌کنند.

١- عشق رمانتيک: که با جاذبه جسمي، احساسات جنسي، رمزآلودي عاشقانه و فعاليت‌هاي هورموني همراه است؛

٢- عشق عملگرايانه و واقع‌بينانه؛

٣- عشق نوعدوستانه؛

٤- عشق به مثابه يک عقده روحي: حسادت، وسواس يا احساسات قوي بي‌ثبات؛

٥- عشق برادرانه؛

٦- عشق معمول؛

٧- عشق خانوادگي.

برخي ديگر سبکي متفاوت از عشق را معرفي کرده‌اند.

١- عشق والديني؛

٢- عشق براي وقت‌گذراني که مبتني است بر تفريح، غيرمتعهد و آسان‌گير؛

٣- شيدايي؛

٤- عشق الهي؛

٥- شهوت؛

٦- پراگما: سبکي منطقي که انتخاب شريک فرد به دقت براساس معيارهاي عقلاني از قبيل طبقه‌اجتماعي يا مشابهت‌ها در زمينه اجتماعي برنامه‌ريزي شده است.

سوال اين است که آيا عشق به مثابه محصول فوري و بلافصل و در عين حال عکس‌العمل نسبت به فرآيند عقلايي شدن، ارزيابي مي‌شود؟ آيا عشق راهي است براي جست‌وجوي رستگاري شخصي در اين دنيا؟ آيا عشق تأکيد بر عدم عقلانيت در برابر عقلانيت است؟ آياعشق رمانتيک ابزاري براي ارتباط و محقق ساختن خواست‌ها و استعدادهاي فردي در يک دنياي پيچيده، غيرشخصي و بي‌نام و نشان است. بدين‌ترتيب نمي‌توان عشق را به مثابه يک مشخصه ثابت از پيش داده شده زندگي انساني تلقي کرد. در پژوهش دکتر عليرضانژاد به‌ويژه بر عشق رمانتيک در زندگي زنان پرداخته شده است. مصاحبه‌هاي او نشان مي‌دهد که بانوان مصاحبه‌شده براين باورند که عشق سودايي نوعي نابرابري در رابطه ايجاد مي‌کند. يعني هر يک از طرفين که در دام اين عشق درافتد، بي‌قدرت مي‌شود. از اين‌رو بودن در کنار مردي عاشق براي آنان يک نقطه قوت تلقي مي‌شود، به همان‌سان در افتادن خود به دام عشق برايشان ترس‌آفرين و خطرناک تلقي مي‌شود. نکته جالب آن که، اين ترس در بين متولدين نيمه دهه ٦٠ و ٧٠ بسيار کمتر از زنان متولد دهه‌هاي پيشين بود.

اگر چه ظاهرا عشق وابستگي را افزون مي‌کند، اما زنان در خلال مصاحبه عشق را به مثابه عامل استقلال مي‌نگريستند. ظاهرا عشق رومانتيک که منجر به رابطه بلندمدت مي‌شود، مي‌تواند آنها را از سلطه موجود در عشق والديني برهاند. در بسياري از موارد وقتي که رابطه ناشي از عشق رمانتيک، باتوجه به ماهيت آن به سوي سلطه ميل کرد، زنان معمولا به سوي ساير اشکال عشق ازقبيل عشق والديني، عشق به فرزند يا عشق خواهرانه پناه مي‌برند.

*شهروند