کد خبر: ۳۱۶۱۵۶
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۲
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۴۳۰

ماجرای شورش هشتم آذر اسرا

ایسنا نوشت: در آغاز دوران اسارت حدود چهار ماه صلیب سرخ از وجود ما بی‌اطلاع بود و طی این مدت درگیری‌های مختلفی با عراقی‌ها داشتیم. مثلا می‌گفتند شعار ندهید، نمازجماعت نخوانید و سایر مباحث دیگر که ما کوتاه نمی‌آمدیم و کار خودمان را می‌کردیم.
عبدالله سرابی از آزادگان دوران هشت سال دفاع‌مقدس است. او در گفت‌وگویی با اشاره به شیوه اسارتش پیرامون شورش در دل عراقی‌های بعثی روایت می‌کند: ما در عملیات رمضان اسیر شدیم. از ۴۰  نفر حدود ۲۱نفر جان سالم به در بردیم و اسیر شدیم. با تک تیرانداز، آرپی‌جی، حتی هلی‌کوپتر و موشک، وسط جمعیت را هدف می‌گرفتند تا همه را بکشند.

صلیب سرخ چهار ماه ما را ندیده بود

در آغاز دوران اسارت حدود چهار ماه صلیب سرخ از وجود ما بی‌اطلاع بود و طی این مدت درگیری‌های مختلفی با عراقی‌ها داشتیم. مثلا می‌گفتند شعار ندهید، نمازجماعت نخوانید و سایر مباحث دیگر که ما کوتاه نمی‌آمدیم و کار خودمان را می‌کردیم. در «موصلِ ۲» قدیم علاوه بر این‌ که ارتشی‌ها و بسیجی‌ها را جدا کردند؛ آمدند افراد کم‌سن و سال را هم از بقیه جدا کنند و ببرند به اردوگاه اطفال و فعالیت‌های تبلیغاتی خودشان را پیاده‌سازی کنند. ما مخالفت کردیم و اجازه ندادیم. بعثی‌ها هم آب را به روی ما بستند.

هسته خرما و خمیر داندان‌ها را خوردیم

در این مدت گوشه‌های نان‌ و نان خمیرهای خود را دور نریخته بودیم. از طرفی چون ساعت خروج و استفاده از آب و سرویس‌های بهداشتی محدود بود با هر وسیله‌ای برای خود آب ذخیره می‌کردیم. همه‌ی آب و خمیرهای بچه‌ها را یک‌جا جمع کردیم و همان را که داشتیم جیره‌بندی کردیم. روزی نصف استکان چای‌خوری آب به ما می‌رسید و یک مقدار هم نان خمیر. بعضی از آسایشگاه‌ها هسته‌های خرما را نگه داشته‌ بودند تا با آن تسبیح درست کنند و خمیر دندان‌ها را هم خوردند!

چندین شعار داشتیم که با هم هماهنگ کرده بودیم به مدت نیم‌ساعت یک آسایشگاه شعار را بلند بگوید و اینگونه تمام مدت صدای شعار ما در فضای مخوف اردوگاه موصل می‌پیچید. مضمون یکی از شعارها این بود: «ای سربازهای عراقی نترسید، قیام کنید، آن‌ها را با سلاح خود بکشید، انقلاب کنید، انقلاب کنید».

بعثی‌ها را با فاضلاب دور می‌کردیم

زمانی‌ که ما را در آسایشگاه‌ها حبس کرده بودند، هر زمان بعثی‌ها برای کشیک دادن سمت پنجره‌ها می‌آمدند ما با صابون، بلوک، سنگ و فاضلاب آن‌ها را فراری می‌دادیم از همین‌رو دیگر سمت پنجره‌ها نمی‌آمدند. یکی از بچه‌های آسایشگاه ۳»، کلنگی داشت که با آن کشاورزی می‌کرد و آن را پنهانی در آسایشگاه برده بود. بعد از یک هفته به کمک آن کلنگی که مخفی کرده بود، یکی از نرده‌های پنجره‌ها را شکست و درب تمام آسایشگاه‌ها را شکست و باز کرد.

۴۸ ساعت اردوگاه به دست اسرا افتاد

روز هشتم آذرماه یکی از سالهای اسارت به مدت ۴۸ ساعت محوطه دست ما افتاد و وسط اردوگاه نگهبان گذاشتیم. شب دوم فرمانده‌ی کل نگهبانان بعثی آمد داخل اردوگاه و قصد صحبت با اسرا را داشت. اسرایی که مسئول نگهبانی بودند گفتند: «بروید فردا بیاید الان وقت استراحت و خواب اسرا است». او عصبانی شد و گفت: «اینجا مملکت من است و شما اسیر ما هستید اما برای ما تکلیف تعیین می‌کنید؟» خلاصه دوستان ما گفتند: «اگر یک قدم جلوتر بگذاری تکبیر می‌گوییم تا همه بیدار شوند» فرمانده بعثی هم گفته بود: «می‌روم و فردا می‌آیم اما شما را متوجه جایگاهتان می‌کنم.»

ظهر فردای آن روزو بعد از نماز جماعت، تک تیراندازها و یگان ویژه دورتادور محوطه را محاصره کردند و تا جایی که توانستند ما را به قصد کشت، کتک زدند. در این ماجرا تعداد زیادی از اسرا جراحت‌های جدی برداشتند و بعضی از عزیزان به شهادت رسیدند.