کد خبر: ۴۴۰۳۳۰
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۴۰۴ - ۱۲:۱۴
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۰۵

«پیرپسر»؛ خطاب به پروانه ها و شتاب برای آفتابی که نیامد

در روزگاری که سینمای ایران غرق در کمدی‌های سخیف، شوخی‌های مبتذل و ستاره‌های بزک‌شده است، «پیرپسر» با عصیانی بی‌مهابا به این ابتذال هجوم برده است. اکتای براهنی، مانند پدرش که پایان سلسله‌مراتب هنری را فریاد می‌زد، سینمایی می‌سازد که به‌جای سرگرمی‌های پوچ، آینه‌ای بی‌رحم پیش روی زخم‌های جامعه می‌گیرد.

در روزگاری که سینمای ایران غرق در کمدی‌های سخیف، شوخی‌های مبتذل و ستاره‌های بزک‌شده است، «پیرپسر» با عصیانی بی‌مهابا به این ابتذال هجوم برده است. اکتای براهنی، مانند پدرش که پایان سلسله‌مراتب هنری را فریاد می‌زد، سینمایی می‌سازد که به‌جای سرگرمی‌های پوچ، آینه‌ای بی‌رحم پیش روی زخم‌های جامعه می‌گیرد.

محمد تراب بیگی، کارگردان و منتقد سینما

  «پیرپسر» ساخته‌ی اکتای براهنی، بیش از آنکه صرفاً یک اثر سینمایی باشد، گزاره‌ای توصیفی است که به‌مثابه یک واقعیت تلخ اجتماعی، بحث‌برانگیز شده و فارغ از جنبه‌های فنی، با داستانی تراژیک به موضوع نقد ها و گفت‌وگوهای بیشماری بدل گشته است. این فیلم با روایتی از خودویرانگری جمعی، رنج مداوم و ستیز با خویشتن و جهان، بسان یک بیانیه‌ی بصری و روایی عمل می‌کند که مخاطب را به تأمل در واقعیت‌های تلخ و گزنده‌ی جامعه‌ای رو به زوال وامی‌دارد.. اما راز تأثیرگذاری «پیرپسر» چیست؟

 

ادبیات و اسطوره؛ الهام بخش جهان تراژدی «پیر پسر»

در تیتراژ پایانی، براهنی به منابع الهام متعددی از «برادران کارامازوف» داستایوفسکی بگیرید تا «رستم و سهراب» شاهنامه و آثار شکسپیر و هومر اشاره می‌کند، اما به نظر می‌رسد هسته‌ی اصلی الهام بخش او، شخصیت ،زبان و مجموعه آثار پدرش «رضا براهنی» باشد که به‌نوعی پلی است میان ادبیات و سینما، اما آنچه «پیرپسر» را متمایز می‌کند، نه صرفاً این ارجاعات ادبی، بلکه توانایی اش در تبدیل مفاهیم انتزاعی به تصاویری ملموس و تأثیرگذار است.

در «پیر پسر»، زبان یاغی و عصیان‌گر براهنی پدر، در قاب دوربین براهنی پسر، به زبانی بصری بدل شده که مفاهیم و واژه‌ها را در قالب فریم‌ها و پلان‌های سینمایی به نمایش می‌گذارد. اگر رضا براهنی در شعر و نثر خود با جاه‌طلبی و ستیزه‌جویی علیه خویشتن و جهان می‌تاخت، اکتای براهنی این ستیزه را در اتمسفری جذاب، نفسگیر و پر تنش خلق نموده است،آنهم هوشمندانه و نه عقده گشایانه، که در معنای درآویختن و درآمیختن با واقعیت های تلخ و گزنده نمود یافته است.

پیرپسر به زشتی‌ها و پلیدی‌های دنیایی می‌پردازد که معلوم نیست آن را آدم‌های بد ساخته‌اند یا آدم‌های خوب، تا مفهومی نو بیافریند و اثری بپراکنَد و چنان تأثیری بر ذهن مخاطب بگذارد که پس از ترک سالن تاریک سینما دیگر نتواند آرام و سبکبال، به وضعیتِ پیش از این بازگردد. 

در پیرپسر بحث بر سر اهمیت و اولویت نیست، مسئله فروپاشی تدریجی‌ است و تصویر کشیدن گوشه‌ای از رنج و تباهی جامعه‌ای که ما زنده‌هایش باشیم و مهم‌تر از خود فیلم استقبال فراگیر به این فیلم است. آنهم در روزگاری که ماترک سینمای ایران به ساخت کمدی‌های پوچ و بی‌محتوا محدود و ته نشین شده و این استقبال گسترده‌ نشان می‌دهد که مخاطب تشنه‌ی اثری است که واقعیت ها را صریح و بی‌پرده نشان دهد.

بازتاب نگاه رضا براهنی در  قاب «پیر پسر»

رضا براهنی»، شاعر، منتقد و کنشگری بود که بنا به گفته خود، هرگز تسلیم «ذوق عام» نشد. او با کلماتش، تازیانه‌ بر پیکر فرسوده‌ی تاریخ، سنت و سلسله‌مراتب هنری و اجتماعی می‌زد. از دهه‌ی هفتاد به بعد، این عصیان در آثارش سرتاسری و فراگیر شد. او در برابر هر آنچه هنر و ادبیات را به قفس کلیشه‌ها و قهرمان‌پروری‌های کاذب محبوس می‌کرد، ایستاد.

براهنی پدر زمانی می‌گفت که دیگر ما نه به میکل‌آنژ نیاز داریم و نه پیکاسو، نه به حافظ و نه به مولوی؛ او پایان سلسله‌مراتب در هنر و ادبیات را اعلام می‌کرد. این نگاه در «پیرپسر» نیز جاری است، جایی که فیلم به‌جای تکیه بر قواعد مرسوم سینما، به خود زندگی نزدیک می‌شود و با جدیت در برابر سینمای رایج، تعریفی نو از رابطه‌ی مخاطب و اثر ارائه می‌دهد. 

رضا براهنی در ادبیاتش از خستگی شعر فارسی، از قهرمان‌سازی‌های سیاسی-اجتماعی سخن می‌گفت و در باب سینما نیز معتقد بود که مشکل سینمای ایران نه در تکنیک، بلکه در فقدان جهان‌بینی است، می گفت؛« فرق اساسی سینماگر ایرانی با یکی مثل ویسکونتی این نیست که فیلم‌ساز ما تکنیک را نمی‌شناسد. اتفاقاً خوب هم می‌شناسد، بلکه فرق در چیزهای دیگری است…فرق در بود و نبود جهان‌بینی است.» این نگاه، عصیانی بود علیه سینمایی که از فقدان چشم‌انداز فلسفی و اجتماعی رنج می‌برد؛ سینمایی که به‌جای تأمل در واقعیت، به سرگرمی‌های سطحی بسنده می‌کند، براهنی با این نقدها، نه‌تنها ساختارهای موجود را به چالش می کشید، بلکه نقد ادبی را به ژانری کنشگر و عمل‌محور بدل می کرد که خود، چون اثری ادبی، تکان‌دهنده و دراماتیک می شد. این نگرش، در «پیرپسر» اکتای براهنی به شکلی بصری و ملموس تجلی یافته است.

اکتای، گویی شعر و زبان کنشگر پدر را به بیانی سینمایی ترجمه کرده است. او با خلق جهانی پرتنش و تصاویری که مانند غرقابه‌ای که «ازرا پاوند» شاعر انگلیسی از آن سخن می‌گفت، انرژی عظیمی را در خود فشرده و مستعد انفجار نموده است ،جهانی که در آن، مرز میان زیبایی و زشتی، خیر و شر، و حتی واقعیت و وهم در هم تنیده‌اند. فیلم، با ارجاعات تودرتو به اساطیر، ادبیات و تاریخ – از فردوسی و داستایفسکی تا هیچکاک و بورخس ، مخاطب را در گردابی از تأملات فلسفی و اجتماعی فرو می‌برد.

شخصیت‌های «پیر پسر»، تکه‌های رنج دیده تاریخ

شخصیت‌پردازی در «پیرپسر» آنچنان ظریف و پویا و چندلایه‌است که کاراکترهایی چون «غلام باستانی»، پسرانش، «رعنا» و حتی معتادان بساط «غمخوار» گویی از دل واقعیت‌های گزنده‌ی جامعه بیرون زده‌اند، اما آنقدر تیز و برنده اند که از خود واقعیت هم پیشی می‌گیرند. این شخصیت‌ها، مانند پاره‌متن‌های براهنی در نقدهایش، نه‌فقط بخشی از داستان، بلکه بخشی از تاریخ و زخم‌های جمعی‌اند. آن‌ها در برابر جهان اطرافشان می‌جنگند، با خودشان کلنجار می‌روند و در این جدال، مخاطب را به تأمل در زوال تدریجی جامعه وامی‌دارند.گفتگو‌های رایج درباره‌ی کنشها و رفتار این شخصیت‌ها نشان‌دهنده‌ی تأثیر عمیق آن‌هاست؛ گویی نه مخلوقات سینمایی، بلکه افرادی مستقل از فیلم‌اند. 

«غلام باستانی» با بازی حسن پورشیرازی، محوری ترین شخصیت‌ فیلم است که به‌عنوان نمونه‌ای از انسان گرفتار در چرخه ستیهندگی ، خودویرانگری و رنج معرفی می‌شود. او نماینده نسلی است که با انتخاب‌ها و تصمیماتش، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، به بازتولید رنج در خود و دیگران کمک می‌کند. جاه‌طلبی او نه در معنای مثبت، بلکه در قالب تلاشی نافرجام برای تسلط بر محیطی پرهرج‌ومرج دیده می‌شود. او نه‌تنها خود، بلکه اطرافیانش را نیز به سوی فروپاشی سوق می‌دهد. غلام شخصیتی است که به نظر می‌رسد بار سنگین گذشته، سنت و فشارهای اجتماعی را به دوش می‌کشد. رفتار و کنش‌های او، چه در تعامل با پسرانش و چه با رعنا، نشان‌دهنده ستیز درونی و تلاش برای حفظ هویت در روزمرگی محکوم به تباهی است.

پسران غلام، که احتمالاً بازتابی از نسل جوان‌تر جامعه هستند، در فیلم به‌عنوان شخصیت‌هایی معرفی می‌شوند که در سایه پدرشان و در عین حال در تقابل با او قرار دارند. آن‌ها نیز گرفتار چرخه‌ای از رنج و ستیز هستند که از نسل قبل به ارث برده‌اند. هر یک از پسران ممکن است جنبه‌ای متفاوت از این تقابل را نشان دهند: یکی شاید عصیانگر باشد و دیگری مطیع، اما هر دو در نهایت قربانی شرایطی هستند که خودشان نقشی در خلق آن نداشته‌اند.

«رعنا» با بازی لیلا حاتمی، تجسم دوگانه و پارادوکسیکال زنی است که همزمان ویژگی‌های متضادی را در خود جای داده است؛ گاه فرشته‌ای اثیری، زیبا و دست‌نیافتنی است و در لحظاتی لوند، زمینی و قابل دسترس به نظر می‌رسد.  گویی از دل تضادهای جامعه‌ای بیرون آمده که زنان را میان کلیشه‌های قدیسه و گناهکار معلق نگه داشته است.

این تناقض در شخصیت‌پردازی رعنا، او را به نمادی از پیچیدگی‌های انسانی و اجتماعی تبدیل می‌کند. او نه کاملاً خیر است و نه شر؛ بلکه نماینده‌ای از انسان‌هایی است که در جهانی پر از تناقض و فروپاشی گرفتار شده‌اند.

به نظر می‌رسد شخصیت‌پردازی رعنا به دلیل برخی خطوط قرمز و محدودیت‌های فرهنگی یا سینمایی، آن‌طور که مدنظر اکتای براهنی بوده، به‌طور کامل محقق نشده است. این محدودیت‌ها احتمالاً مانع از آن شده‌اند که جنبه‌های جسورانه‌تر یا عمیق‌تر شخصیت او به‌طور کامل بسط داده شود. با این حال، لیلا حاتمی توانسته این دوگانگی را تا حد زیادی به نمایش بگذارد و رعنا را به شخصیتی باورپذیر و ملموس تبدیل کند. این فیلم، با لحنی جدلی و مبارزه‌جو و در عین حال شوخ و شنگ، آرامش را از مخاطب می‌ستاند و او را به مواجهه‌ای بی‌واسطه همراه با خشونت اجتماعی و فروپاشی تدریجی دعوت می‌کند.

این شیوه، همچنان یادآور لحن نوشتاری رضا براهنی است. او که در جستارها و سخنرانی‌هایش، با موازی‌خوانی‌های تودرتو و ارجاعات پراکنده به تاریخ و ادبیات، فضای گفتمانی عمیق و بحث برانگیزی برای آینده شعر و ادب پارسی می گشود، در «پیرپسر» نیز، اکتای این رویکرد را به سینما می‌آورد. فیلم او، مانند نقدهای پدرش، نه‌فقط توضیح‌دهنده‌ی واقعیت، بلکه خود واقعیتی است که با مخاطب گلاویز می‌شود و او را در موقعیت ها و بزنگاه های متشنج داستان، با «چاقویی بی‌ضامن» در مشت، رها می کند.

قصه‌ای از فروپاشی جمعی در «پیرپسر»

پیرپسر» نه‌فقط یک اثر سینمایی، بلکه پدیده‌ای فرهنگی است که گفتگویی بیست‌ساله میان مخاطب و اندیشه‌های براهنی را در هیئتی نو زنده می‌کند و او را به تأمل در تباهی جامعه‌ای وامی‌دارد که خود بخشی از آن است. همان‌طور که رضا براهنی زمانی در پیامی به کانون شعر و ادب می نوشت: «ما با زخم به دنیا نمی‌آییم، اما اگر صادق باشیم، با زخم می‌میریم.» «پیرپسر» نیز زخمی است که بر جان مخاطب می‌نشیند؛ که نه‌تنها از دل تاریخ و ادبیات، بلکه از نگاه تیزبین اکتای براهنی برمی‌ آید و شتاب دارد تا حقیقت را عریان کند.

طرح و توطئه پیرپسر(اصطلاحی که براهنی پدر به جای «پیرنگ» به کار می برد.)روایتی تکانشی از خانه ای پیر و فرسوده است که در پیچ وخم دیوارهایش، گذشته و حال در هم تنیده‌اند. این خانه نه‌ فقط یک موقعیت مکانی، بلکه خود شخصیتی است که رنج و تباهی چندین نسل‌‌ را به خود دیده است و هنوز پابرجاست و راز ماندگاریش تاب آوری ساکنان در مواجهه سخت با یکدیگر است که چرخه‌ی رنج و خشونت را تداوم می‌بخشد.

فیلم، قصه‌ی درد و عصیانی است که از دل تاریخ، ادبیات و زخم‌های اجتماعی سربرمی‌آورد و با تکیه بر میراث رضا براهنی و با زبانی بصری که هم جسورانه است و هم هوشمندانه، مخاطب را به سفری بی‌بازگشت دعوت می‌کند. سفری که در آن، نه‌تنها با شخصیت‌های فیلم، بلکه با خود و جهانی که ساخته‌ است، روبه‌رو می‌شود. «پیرپسر» تجربه‌ای است که پس از خاموشی چراغ‌های سینما، همچنان در ذهن و قلب شعله‌ور می‌ماند؛ گویی زخمی است که اگر صادق باشد، با آن خواهد زیست.