کد خبر: ۱۶۹۸۶
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۱
یادداشت مهم جورج فریدمن در "فوربس":

سیاست‌های احمدی‌نژاد، ایران را زیر سؤال برد/ آمریکا از ایران برای ایجاد توازن قدرت در برابر کشورهای حاشیه خلیج فارس استفاده خواهد کرد/مذاکرات هسته‌ای در حقیقت گفت‌وگوی آمریکا و ایران است

روحانی به خوبی می‌داند که ایران باید سیاست خارجی خود را از نو تعریف کند/سیاست‌های «محمود احمدی‌نژاد،» رئیس جمهور پیشین ایران را زیر سؤال برد/ایرانی قوی‌تر و هماهنگ با آمریکا، می‌تواند در برابر بلندپروازی‌های سنی‌مذهبان ایستادگی کند/راهبردهای پیچیده و تودرتوی عربستان دیگر با منافع آمریکا سازگار نیست/این حقایق آمریکا را وادار ساخت تا به فکر تنظیم مجدد روابط خود با ایران باشد/وقفه 10 روزه در مذاکرات، می‌تواند باعث حفظ اعتبار و وجهه دو طرف شود/توافق آمریکا و ایران، به مذاق عربستان و اسرائیل خوش نخواهد آمد/ تمدن پارسیان هزاران سال است که پابرجاست
«جورج فریدمن" رئیس موسسه اطلاعاتی "استراتفور" در "فوربس" نوشت:  این دور از گفت‌وگوهای ایران و قدرت‌های غربی به پایان رسید، اما با شکست مواجه نشد. آنها بار دیگر در هفته جاری گفت‌وگوهای خود را از سر خواهند گرفت؛ و این به خودی خود تغییر چشمگیری نسبت به روال گذشته محسوب می‌شود، زمانی که این قبیل مذاکرات به شکل یکنواختی از همان ابتدا با ناکامی مواجه بودند. من در کتاب خود با عنوان «دهه آینده» ، به این نتیجه رسیده بودم که آمریکا و ایران به زودی به سوی همکاری‌هایی راهبردی گام خواهند برداشت، و فکر می‌کنم این دقیقاً همان چیزی است که امروز ما شاهد آن هستیم. البته هیچ تضمینی وجود ندارد که این گفت‌وگوها در نهایت به توافقی رسیده یا به رویداد مهم‌تری منتهی شوند. اما صرف وجود چنین احتمالاتی ما را بر آن می‌دارد که سه پرسش مهم را مد نظر قرار دهیم: چرا اکنون چنین اتفاقی رخ داده است؟ توافق احتمالی حاصل این مذاکرات چگونه می‌تواند باشد؟ و دستیابی احتمالی به چنین توافقی چه تأثیری بر منطقه خواهد داشت؟

به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری تیک Tik.ir، نکته بسیار مهمی که باید بدان توجه داشته باشیم این است که علی‌رغم حضور دیگر نقش‌آفرینان متعدد فعال در این صحنه، این مذاکرات در حقیقت میان آمریکا و ایران صورت می‌پذیرد. درک این نکته نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است که در حالی که این مرحله از گفت‌وگوها کاملاً بر روی پیشرفت‌ها و تحریم‌های هسته‌ای ایران متمرکز شده است، توافقی نهایی در این برهه، سخنان زیادی برای گفتن در مورد رابطه آمریکا و ایران و چگونگی تأثیرگذاری این رابطه بر منطقه خواهد داشت. اگر معضل هسته‌ای رفع شده و تحریم‌ها لغو شوند، آنگاه موضوعات دیگری، مانند کنترل افراط‌گرایان وهابی، سرمایه‌گذاری در ایران، و حفظ توازن قوا در منطقه، همگی بر روی میز مذاکره قرار خواهند گرفت. رفع اختلافات در خصوص این دو معضل برجسته [پیشرفت‌ها و تحریم‌های هسته‌ای] ، چشم‌انداز شکل‌گیری رابطه تازه‌ای را میان آمریکا و ایران به همراه خواهد داشت که باید به طور جدی مد نظر قرار داده شود.

اما در گام نخست، موانع بسیار مهمی در این مسیر وجود دارند که باید بر آنها غلبه کرد. یکی از این موانع، ایدئولوژی است. ایران آمریکا را به عنوان شیطان بزرگ می‌شناسد. آمریکا ایران را جزئی از محور شرارت می‌داند. برای مردم ایران، خاطرات کودتای سال 1953 [28 مرداد 1332] که با حمایت آمریکا انجام شد، و پشتیبانی‌های واشنگتن از شاه، هنوز از ذهن‌ها پاک نشده است. آمریکایی‌های بالای 35 سال نیز نمی‌توانند بحران گروگان‌گیری ایران را فراموش کنند؛ روزهایی را که ایرانی‌ها حدود 50 تن از کارمندان سفارت آمریکا را دستگیر کرده بودند. ایران بر این باور است که آمریکا حق حاکمیت این کشور را زیر پا گذاشته است؛ آمریکا بر این باور است که ایران هنجارهای قوانین بین‌المللی را زیر پا گذاشته است. هر یک، رفتار دیگری را ظالمانه می‌بینند. افزون بر تمام این‌ها، در ایدئولوژی ایران، آمریکا فاسد و شیطانی است، و در ایدئولوژی آمریکا، ایران غیرقابل قبول است؛ و طبیعی است که در چنین شرایطی دستیابی به توافق و مصالحه امکان‌ناپذیر به نظر آید.

آمریکا، سابقه آشتی با کشوری با تفاوت‌های ملی را در کارنامه خود دارد: چین. زمانی که آمریکا در دهه 1970 با چین ارتباط برقرار کرد، پکن در حال تأمین سلاح برای ویتنام شمالی بود که از این اسلحه در برابر سربازان آمریکایی استفاده می‌کرد. سخنان چین در مورد امپریالیسم آمریکا، سرشار از تعصبات کوری بود که آمریکا را به شکل یک هیولا تصویر می‌کرد. آمریکا نیز چین را یک قدرت هسته‌ای می‌دانست که از دید احتمال درگرفتن جنگی هسته‌ای، تهدید بزرگ‌تری نسبت به اتحاد شوروی محسوب می‌شد، زیرا مائو آشکارا اعلام کرده بود -و به نظر می‌آمد که در گفته خود نیز کاملاً جدی بود- که کمونیست‌ها نباید از جنگ بترسند، بلکه باید به گرمی از آن استقبال کنند؛ و در نهایت با توجه به افراط‌گری و سبعیت انقلاب فرهنگی چین، مانع ایدئولوژیک میان واشنگتن و پکن بسیار غیرقابل نفوذ به نظر می‌رسید.

اما منافع راهبردی دو کشور این مانع را کنار زد. آمریکا و چین، مشروعیت حکومت یکدیگر را به رسمیت نمی‌شناختند، اما به همدیگر نیاز داشتند. قدرت نسبی اتحاد شوروی افزایش یافته بود، و در سال 1969، برخوردهایی در طول رودخانه «اوسوری» میان چین و اتحاد شوروی به وقوع پیوست، و در ادامه حجم انبوهی از سربازان شوروی در طول مرز چین مستقر شدند. آمریکا، زمانی که مشخص شد که در حال شکست خوردن در جنگ ویتنام است، به تدریج سربازان خود را از اروپا به جنوب شرقی آسیا منتقل کرد.

به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری تیک Tik.ir، هر دو طرف نگران این بودند که اگر اتحاد شوروی تصمیم بگیرد به چین یا نیروهای ناتو حمله کند، می‌تواند آنها را شکست دهد. اما در صورتی که چین و آمریکا در کنار هم قرار می‌گرفتند، حمله‌ای از جانب شوروی صورت نمی‌پذیرفت زیرا مسکو هیچ گاه وارد جنگی دو جبهه‌ای نمی‌شد که احتمال می‌داد نمی‌تواند پیروز آن باشد. در آن زمان، امضای یک پیمان ائتلاف نظامی یا حتی اشاره به چنین اقدامی ضروری به نظر نمی‌رسید. صرف اینکه سران آمریکا به ملاقات سران چینی می‌رفتند، با آنها گفت‌وگو می‌کردند، و سنگ بنای روابطی دیپلماتیک را استوار می‌کردند، این احتمال را به ذهن سران اتحاد شوروی راه می‌داد که واشنگتن و پکن به تفاهمی خاموش رسیده‌اند -یا اینکه حتی بدون وجود هیچ تفاهمی، حمله‌ای به یکی از آن دو منجر به واکنشی از سوی دیگری خواهد شد. گذشته از این‌ها، اگر ناتو یا چین شکست می‌خوردند، شوروی قادر بود تا بر قدرت دیگر غلبه کند. در نتیجه آمریکا و چین با تغییر روابط خود از حداکثر دشمنی به حداقل دوستی، توانستند توازن راهبردی را تغییر دهند.

با نگاهی به پرونده ایران، مهم‌ترین نکته قابل ذکری که به ذهن می‌رسد، اختلاف میان گفتار و رفتار جمهوری اسلامی است. اگر شما به سخنان مقامات ایران در گذشته گوش داده باشید، می‌توانید تصور کنید که آنها آماده می‌شدند تا وارد یک نبرد جهانی آخرالزمانی شوند. اما در حقیقت، سیاست خارجی ایران همیشه بی‌نهایت محدود عمل کرده است. تنها جنگ بزرگ ایران، که در دهه 1980 در برابر عراق صورت پذیرفت، از سوی ایران آغاز نشده بود. ایران از نیروهای سومی مانند حزب‌الله و سوریه پشتیبانی می‌کند، و کمک‌های مادی و فکری خود را در اختیار آنان قرار می‌دهد، اما تهران همیشه در استفاده آشکار از قدرت خود، بی‌نهایت محتاط بوده است. در نخستین روزهای شکل‌گیری جمهوری اسلامی، هر زمان که تهران به طور مستقیم با منافع آمریکا برخورد می‌کرد، به اتحاد شوروی، کشوری با اعتقادات الحادی که در کشور همسایه ایران، افغانستان مشغول جنگ بود، نزدیک می‌شد. ایران به وزنه‌ای در برابر آمریکا نیاز داشت.

منافع جدید راهبردی

ایدئولوژی، مسئله بی‌اهمیتی نیست، اما در نهایت این ایدئولوژی نیست که در خصوص روابط خارجی حکم می‌کند. آمریکا و ایران نیز درست مانند تمام دیگر کشورها، مسائلی راهبردی را در دستور کار خود دارند که می‌تواند بر اقداماتشان تاثیر بگذارد. زمانی ایران کوشیده بود تا برای خود یک هلال نفوذ از غرب افغانستان تا بیروت ایجاد کند، و کلید دستیابی به چنین هدفی حفظ و تسلط بر حکومت سوریه بود. اما ایران در سوریه ناکام ماند؛ جایی که هر چند حکومت کماکان پابرجا است اما دیگر بر بخش‌های زیادی از کشور تسلط ندارد. ضربه بازگشتی این ناکامی افزایش ناگهانی فعالیت‌های ستیزه‌جویانه سنی‌مذهبان در برابر حکومت‌های شیعه بود.

و در نتیجه هلال نفوذ از نقطه دیگری، به ویژه در عراق، که نشان داده است چالش عمده امنیت ملی پیش روی ایران به شمار می‌آید، مختل شد. درگیری‌های عراق، در کنار ناکامی سوریه، ایران را در موضعی دفاعی قرار داد، آن هم در شرایطی که تنها یک سال قبل، تهران در حال تغییر توازن قوای منطقه به نفع خود بود.

در همین زمان، ایران دریافت که برنامه هسته‌ایاش منجر به شکل گرفتن نظام قدرتمندی از تحریم‌هایی شدید در برابر این کشور شده است. موسسه «استراتفور» ، مدت‌ها پیش استدلال کرده بود که برنامه هسته‌ای ایران، مقدمتا برگ برنده‌ای بود که تهران تصمیم داشت از آن برای به عنوان تضمینی برای حفظ امنیت خود و به رسمیت شناخته شدن قدرتش در منطقه استفاده کند.

این برنامه قرار بود برای دشمنان ایران تهدیدآمیز به نظر برسد، و نه اینکه برای تهران تهدیدکننده باشد. و درست به همین علت است که ایران برای سال‌ها، «تنها چند ماه» با ساخت یک سلاح هسته‌ای فاصله داشت. و مشکل از جایی آغاز شد که ایران علی‌رغم قدرت رو به رشد خود احساس کرد که دیگر نمی‌تواند در برابر ضربه‌های اقتصادی تحریم‌ها ایستادگی کند.

به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری تیک Tik.ir، با توجه به درگیری‌های سوریه و عراق، برنامه هسته‌ای یک اشتباه محاسباتی جدی بود که منجر به ایجاد بحرانی اقتصادی شد. ناکامی در سیاست خارجی و بحران اقتصادی متعاقب آن، سیاست‌های «محمود احمدی‌نژاد،» رئیس جمهور پیشین، ایران را زیر سؤال برد و در نهایت منجر به پیروزی «حسن روحانی» در انتخابات ریاست جمهوری شد. ممکن است ایدئولوژی جمهوری اسلامی هنوز تغییری نکرده باشد، اما حقایق راهبردی پیش روی نظام تغییر کرده است.

دغدغه ثبات نظام، برای سال‌ها از مشغولیت‌های ذهنی روحانی بوده و درست به همین دلیل است که او به منتقد سیاست‌های احمدی‌نژاد تبدیل شد. او به خوبی می‌داند که ایران باید سیاست خارجی خود را از نو تعریف کند.


دیدگاه‌های آمریکا نیز به لحاظ راهبردی دستخوش تغییراتی شده است. در نخستین دهه قرن، آمریکا کوشید تا برای مقابله با تندروهای وهابی در افغانستان و عراق، به زور متوسل شود. آمریکا نمی‌توانست بخش عمده نیروهای خود را در جهان اسلام نگاه دارد، در حالی که این تعهد حفظ نیرو، برای کشورهای دیگری چون روسیه، قدرت مانور آزادانه‌ای را فارغ از دغدغه برخوردی نظامی با آمریکا فراهم می‌کرد.

آمریکا هنوز با القاعده مشکل داشت، اما برای رفع این مشکل به اتخاذ راهبرد تازه‌ای نیاز بود. در این زمینه، سوریه به یک الگو تبدیل شد. آمریکا فعالیت خود در این کشور را به مداخله غیرمستقیم یک‌جانبه‌ای علیه حکومت اسد تقلیل داد، زیرا نمی‌خواست باعث قدرت گرفتن یک حکومت سنی افراطی در سوریه شود. آمریکا ترجیح داد که به گروه‌های سیاسی مختلف سوری اجازه دهد تا قدرت یکدیگر را به چالش کشند، به گونه‌ای که هیچ یک نتوانند برای در دست گرفتن کنترل کامل کشور، قدرت کافی داشته باشند.

رویکرد توازن قوا، به جایگزین مطلوبی برای تعهد مستقیم نظامی تبدیل شد. اما آمریکا تنها کشوری نبود که در خصوص افراط‌گرایی وهابی احساس نگرانی می‌کرد. ایران نیز که یک قدرت شیعی با خصومتی شدید نسبت به وهابیان [افراطی] محسوب می‌شود، به شکل مشابهی نگران افزایش فعالیت جهادگرایان بود. عربستان سعودی، رقیب منطقه‌ای ایران، گهگاه با اسلام‌گرایان تندرو (که در خاک عربستان فعالیت می‌کنند) مخالفت کرده و بعضاً (زمانی که در دیگر نقاط، مانند سوریه و عراق فعالیت می‌کنند) از آنها پشتیبانی می‌کند.

روابط آمریکا و عربستان سعودی، که عمیقاً بر اساس نفت تعریف می‌شود، اکنون تغییر کرده است. آمریکا حالا دیگر ذخایر نفتی قابل توجهی در اختیار دارد و راهبردهای پیچیده و تودرتوی عربستان دیگر با منافع آمریکا سازگار نیست. در سطح وسیع‌تر به نظر می‌رسد که ایرانی قوی‌تر و هماهنگ با آمریکا، می‌تواند در برابر بلندپروازی‌های عربستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس ایستادگی کند. چنین رویکردی نمی‌تواند پاسخی برای مسئله آفریقای شمالی یا دیگر مسائل کوچک‌تر باشد، اما دست‌کم عربستان را به تغییر سیاست‌های خود وادار خواهد ساخت.

به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری تیک Tik.ir،راهبرد مداخله نظامی در ابعاد گسترده نیز غیرعملی بود. ایده حمله به ایران بسیار ناخوشایند بود؛ و حتی اگر دولت [آمریکا] دیدگاه اسرائیل را قبول داشت و تصور می‌کرد که برنامه هسته‌ای ایران با هدف ساخت سلاح اتمی دنبال می‌شود، در خصوص امکان نابود کردن این برنامه از طریق حمله‌ای هوایی تردیدهای فراوانی وجود داشت.

بنابراین، در مورد خاص برنامه هسته‌ای ایران، آمریکا تنها می‌توانست از تحریم‌ها استفاده کند. از زاویه دید گسترده‌تری مانند مسئله مدیریت منافع آمریکا در خاورمیانه، واشنگتن باید گزینه‌های بیشتری می‌یافت. آمریکا نمی‌تواند صرفاً بر عربستان سعودی تکیه داشته باشد، که منافع منطقه‌ای بسیار متفاوتی را نسبت به آمریکا دنبال می‌کند. آمریکا نمی‌تواند صرفاً بر اسرائیل که به تنهایی نمی‌تواند مشکل ایران را با اقدامی نظامی حل کند تکیه داشته باشد ؛ و این حقایق آمریکا را وادار ساخت تا به فکر تنظیم مجدد روابط خود با ایران باشد، آن هم درست در همان زمان که ایران مجبور شده بود به فکر تنظیم مجدد روابط خود با آمریکا باشد.

- هر چیزی امکان‌پذیر است

نخستین گفت‌وگوهای آمریکا و ایران به طور قطع باید حول مسئله‌ای اضطراری -برنامه هسته‌ای ایران و تحریم‌ها- شکل می‌گرفت. مسائل تکنیکی بسیاری در این میان وجود دارد که به عنوان مهم‌ترین آنها می‌توان به این نکته اشاره کرد که هر دو طرف مذاکره باید نشان دهند که به دستیابی به این توافق نیازی ندارند. نکته بعد اینکه هیچ کس در جریان یک مذاکره، حتی زمانی که طرفین انتظار داشته باشند با پیشرفت مذاکرات موضوعات جدی‌تری به بحث گذاشته شود، به راحتی حاضر به پذیرش نخستین پیشنهاد مطرح‌شده نخواهد بود. یک وقفه 10 روزه می‌تواند، اعتبار و وجهه دو طرف را حفظ کند.

مذاکرات حقیقی تنها پس از بررسی دقیق مسائل هسته‌ای و تحریم‌ها آغاز خواهند شد؛ و نتیجه این مذاکرات، به طور گسترده‌تر، تاثیر مستقیمی بر آینده روابط آمریکا و ایران خواهد گذاشت. هر یک از طرفین این مذاکره از دیگری به نفع خود بهره‌برداری خواهد کرد.

ایرانی‌ها خواهند کوشید تا از آمریکا برای ترمیم اقتصاد خود استفاده کنند، و آمریکایی‌ها از ایران برای ایجاد توازن قدرتی در برابر حکومت‌های حاشیه خلیج فارس استفاده خواهند کرد؛ و این به صورت غیرمستقیم برای هر دو طرف سودمند خواهد بود. تنگنای مالی ایران، به منزله فرصت مناسبی برای سرمایه‌گذاری شرکت‌های آمریکایی است. نیاز آمریکا به توازن قدرت در منطقه نیز به ایران فرصت می‌دهد تا حتی پس از ناکامی راهبرد خود، در برابر دشمنانش عرض اندام کند.

البته دیگر کشورهای منطقه دید متفاوتی نسبت به اتخاذ چنین رویکردی از سوی واشنگتن خواهند داشت، اما این تفاوت چندان جدی نخواهد بود. ایده توازن قوا به معنای ایجاد شکافی عمیق میان آمریکا و عربستان سعودی یا اسرائیل نیست. اساساً راهبرد توازن قوا تنها در صورتی جواب می‌دهد که آمریکا از تمام قدرت‌های منطقه پشتیبانی کند.

به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری تیک Tik.ir،با این حال این اقدام آمریکا چندان به مذاق عربستان و اسرائیل خوش نخواهد آمد. آنها گزینه‌های زیادی پیش رو ندارند، اما می‌توانند با در نظر داشتن این حقیقت که اتخاذ یک سیاست شدیداً ایران‌دوست از سوی آمریکا کاملاً غیرممکن است، اندکی آسوده‌تر باشند. راهبرد آمریکا در دهه 1970 در مورد چین، تلاش برای موازنه قدرت مسکو و پکن بود. هنری کیسینجر، پس از ملاقات با چینی‌ها، به مسکو سفر کرد. بنابراین، از دید روابط دوجانبه، رابطه آمریکا و عربستان سعودی، و رابطه آمریکا و اسرائیل می‌تواند همچنان مانند قبل باقی بماند. تنها اتفاقی که می‌افتد این است که واشنگتن در این میان، رابطه دیگر و گزینه دیگری را نیز در اختیار خواهد گرفت. در نهایت، ایران هنوز یک قدرت فرعی و آمریکا قدرت اول است. ایران از این رابطه امتیاز خواهد گرفت و آمریکا آن را مدیریت خواهد کرد.

تصور وقوع چنین تحولی، با توجه به تمام سخنانی که آمریکا و ایران در 34 سال گذشته در مورد یکدیگر به زبان آورده‌اند، بسیار دشوار است. اما روابط میان کشورها، مبنای احساسی ندارد؛ این روابط تنها بر پایه منافع استوارند. اگر روزولت توانست با استالین هم‌پیمان شود، و نیکسون با مائو، پس به طور قطع هیچ چیز در سیاست خارجی آمریکا غیرممکن نیست. تمدن پارسیان نیز هزاران سال است که پابرجا است؛ این مردمان ایدئولوژی‌های بسیاری را در فرهنگ خود پذیرفته‌اند، اما در نهایت آنچه را که برای بقا و شکوفایی تمدنشان لازم بوده انجام داده‌اند. با وجود اینکه تمام این استدلال‌ها و مقدمات می‌تواند در نهایت بی‌نتیجه باقی بماند، اما در هر صورت منطق قانع‌کننده‌ای برای باور به این مسئله وجود داردکه این اتفاق نخواهد افتاد و این مذاکرات به نتیجه خواهد رسید.