کد خبر: ۴۳۸۱۰۹
تاریخ انتشار: ۲۱ تير ۱۴۰۴ - ۱۷:۳۲
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۱۲

روایت ربیعی از دوقطبی‌سازی‌های پس از جنگ؛ صدای دوقطبی‌سازی، تلخ‌تر از صدای موشک‌هاست/ جامعه را تکه‌تکه و پاره‌پاره نخواهید

دستیار اجتماعی پزشکیان نوشت: جامعه را تکه‌تکه و پاره‌پاره نخواهید. این همان خواسته و هدف اصلی متجاوزان کینه‌توز است و صدایش به همان نحوست بمب‌های سنگرشکن است.

دستیار اجتماعی پزشکیان نوشت: جامعه را تکه‌تکه و پاره‌پاره نخواهید. این همان خواسته و هدف اصلی متجاوزان کینه‌توز است و صدایش به همان نحوست بمب‌های سنگرشکن است.
 علی ربیعی دستیار اجتماعی رئیس جمهور،  نوشت؛

همین دیروز اتفاق افتاد... کمی از غروب گذشته، خسته و کلافه از کار طولانی روزانه و غرق در اندیشه رنج مردم طی آن دفاع میهنی دوازده روزه در حال رانندگی به سمت منزل بودم. هوا تفتیده و گرم و ترافیک آزاردهنده بود.


در کشاکش تفکراتم، ناگهان موتوری از فرعی به اصلی جلویم پیچید و صدای ممتد بوق بلند شد. با ذهنی آشفته، با ابروانی گره‌خورده، نگاه عصبانی‌ام را به راکب موتور دوختم که ناخودآگاه لبخندی بر لبم نقش بست. چقدر با تمام وجود تشنه این شلوغی بودم. این ترافیک، این ازدحام، این بوق‌های ممتد بخشی از روح تهران بود که انگار در آن چند روز سخت رنج‌آور از کالبد شهر جدا شده بود.

 

آوای گیتار آن مرد گوشه خیابان ولیعصر با ریش و موی بلند ژولیده، چراغ‌های چشمک‌زن مغازه طباخی، نق‌زدن‌های کودک آویخته به دامن مادر در تمنای خرید بستنی، خنده‌های پرشور دخترک دبیرستانی با دوستش پشت ویترین مغازه‌ها، همه و همه صداهای زیبای شهر بود که دیگر شنیده نمی‌شد.  در آن چند روز رنج‌آور، وقتی که شهر پرهیاهوی تهران را تنها و غریب در سکوتی دلهره‌آور می‌دیدم، دلم سخت می‌گرفت.

صبح‌ها که برای شرکت در جلسات مختلف، برای رفتن به نقاط چندگانه‌ از بزرگراه‌ها و خیابان‌های خلوت می‌گذشتم، غم‌ تلخ شهر خالی شده را در تار و پودم حس می‌کردم و بدتر از آن شب‌ها بود که این سکوت و آرامش تلخ را صداهای خشمگین ریزپرنده‌ها و جنگنده‌ها می‌درید و بی‌رحمانه بر تن تهران زیبا زخم‌های خونین باقی می‌گذاشت. هر چند صدای پدافندها دلگرم‌کننده بود و آژیر آمبولانس پس از انفجارها، نشان از یاریگری و حضور دلسوزان در سخت‌ترین شرایط داشت و من هر بار با شنیدن این صداها، در دل برای موفقیت و سلامتشان دعا می‌کردم.

در این میان، قامت سرباز جوان هموطن با قدبلندش چقدر مایه دلگرمی‌ام شد. هنوز هم گاهی صدای موسیقی مرد تنها که دل کندن از شهر را نداشت، روح‌نواز بود. در معدود نانوایی‌های شهر که همچنان باز بودند تعارف مردم به دل می‌نشست. آنجا تازه فهمیدم چقدر صف‌های نانوایی می‌توانند دوست‌داشتنی باشند.

هر چه خلوتی شهر و پراکندگی مردم، در میانه هجوم وحشیانه بیم‌آفرین بود، با هم‌بوده‌گی، همدلی و در کنار هم ایستادن جلوه قدرت‌آفرین داشت. این است قدرت یک ملت! وقتی بیگانه‌های فارسی‌زبان از تلویزیونشان به‌طور مرتب پیام نتانیاهو و ترامپ را مبنی بر تخلیه فوری تهران پخش می‌کردند، تلخی این ماجرا رازآلودتر هم شد.

امروز که با مروری دوباره، آن‌ روزها را تحلیل می‌کنم، به این دریافت می‌رسم که شیاطین تاریکی، خواب آشفته‌ای برای مردم نجیب این سرزمین کهن دیده بودند. نیک می‌دانم سناریوی آنها ناتمام ماند و با همه وجود درک کرده‌ام هوشمندی تمدنی ایرانیان، عنصر اصلی بر هم زننده این خواب و خیال نافرجام بوده است. داستان این چند روز، نباید با ساده‌انگاری در ذهن‌های آنان که وظیفه دارند، کمرنگ شود.

هنوز غبار آوارهای پس از انفجارها فرو ننشسته که صداهای ناموزون دوقطبی‌سازی، بلندتر و تلخ‌تر از صدای موشک‌ها جان وطن را می‌آزارد. هیچ چیز جز مردم، نداشته و نخواهیم داشت. جامعه را تکه‌تکه و پاره‌پاره نخواهید. این همان خواسته و هدف اصلی متجاوزان کینه‌توز است و صدایش به همان نحوست بمب‌های سنگرشکن است.