سقوط بهمثابه انتقام/ درباره واکنشها به ماجرای پژمان جمشیدی

سقوط یکی از چهرههای محبوب، برای طبقهای که سالها زمین خورده، حکم نوعی تسکین دارد؛ نوعی «انتقام نمادین» از طبقه بالا. مشکل ما نه با جمشیدی، بلکه با ساختاری است که جمشیدیها را از نقد و حسابکشی مصون میدارد.
محسن سلیمانیفاخر در هممیهن نوشت: جامعه امروز ما، جامعهای است انباشته از خشم. خشمی که دیگر نهفقط از ظلم فردی، بلکه از بیعدالتی ساختاری زاده میشود. سالهاست مردم، از فاصله میان «آنها که دارند» و «آنها که ندارند» میسوزند؛ از طبقاتی که پول، شهرت و رانت، برایشان حکم مصونیت دارد. در چنین فضایی، هر ماجرای جنجالی نهفقط یک رویداد، بلکه فرصتی است برای فوران این خشم فروخورده.
پژمان جمشیدی، خواه متهم باشد یا قربانی، حالا در میانه همین میدانِ انفجار ایستاده است. مردم دیگر چندان دنبال اثبات حقیقت یا رد اتهام نیستند؛ وجدان جمعی خسته و تحقیرشده فقط بهدنبال یکچیز است؛ فروکشکردن رنج مزمن بیعدالتی. سقوط یکی از چهرههای محبوب، برای طبقهای که سالها زمین خورده، حکم نوعی تسکین دارد؛ نوعی «انتقام نمادین» از طبقه بالا.
در جامعه ما که عدالت اقتصادی و اجتماعی به رؤیایی دستنیافتنی بدل شده، رسانه و فضای مجازی تبدیل به میدان انتقام و دادخواهی عمومی شده است. اینجا دادگاه نیست، ولی مردم حکم میدهند. نه از سر آگاهی حقوقی، بلکه از دل زخمیای که دیگر به هیچ نهاد و سازوکاری اعتماد ندارد. دراینمیان جمشیدی فقط یک نام نیست؛ یک نشانه است. نشانه همان فاصلهی طبقاتی، همان امتیازات غیرقابلدسترس، همان «مصونیت نانوشته» که مردم سالها در برابرش تحقیر شدهاند.
وقتی یکی از آنها زمین میخورد، مردم احساس میکنند تعادلی؛ هرچند موقت و وهمی برقرار شده است. این ماجراها نشان میدهد بحران واقعی، نه اخلاقی است، نه فردی؛ بلکه ساختاری است. جامعهای که در آن نابرابری نهادینهشده، دیر یا زود خشماش را بر هر نماد قدرت و ثروت خالی میکند. مشکل ما نه با جمشیدی، بلکه با ساختاری است که جمشیدیها را از نقد و حسابکشی مصون میدارد.
ماجرای اخیر بیشازآنکه رویدادی درباره یک بازیگر باشد، آیینهای است از روان جمعی جامعهای زخمی؛ جامعهایکه دیگر عدالت را، نه در قانون، بلکه در سقوط دیگری جستوجو میکند و این شاید ترسناکترین نشانهی فرسایش اخلاقی و عاطفی ما باشد. در نگاه موریس روزنبرگ، انسان سه لایه از «خود» را در تعامل با جامعه تجربه میکند؛ خودِ موجود، آنچیزی است که واقعاً هستیم، خودِ دلخواه، تصویری است که آرزو داریم باشیم و خودِ وانمودی، نقابی است که برای تأیید اجتماعی و حفظ جایگاهمان به چهره میزنیم.
در ماجرای اخیر، هر سه این لایهها بهشکلی تلخ برملا شدهاند. پژمان جمشیدی، مانند بسیاری از چهرههای عمومی، سالها با خودِ وانمودیاش زیسته است؛ چهرهای محبوب، خندان و مردمی که بر پرده و رسانه نمایان میشود. اما اکنون جامعه خشمگین، در تقابل با این «خودِ وانمودی»، در پی افشای خودِ واقعی یا همان خودِ موجود است، نه از سر جستوجوی حقیقت، بلکه برای شکستن نقاب امتیاز و برابرینمایی.
ازسویدیگر، مردم نیز در واکنشهای خود، میان خودِ دلخواه (آرمان عدالتخواه و اخلاقی) و خودِ وانمودی (رفتار تهاجمی و قضاوتگرانه در فضای مجازی) گرفتار شدهاند. درواقع این بحران فقط درباره یک فرد نیست؛ بلکه دربارهی جامعهای است که خودِ وانمودیاش – یعنی ظاهر اخلاقی و متیناش – دیگر توان پنهانکردن خودِ خشمگین و سرخوردهاش را ندارد.
فروپاشی این نقابهاست که ماجرایی را به صحنهای از عریانشدن روان جمعی بدل کرده است. در نظریه روزنبرگ، «برداشت از خود» حاصل رابطهی فرد با بازتاب اجتماعی اوست؛ یعنی انسان نهفقط خود را میبیند، بلکه آنگونه که دیگران او را میبینند، خود را میسازد. مرزهای این برداشت، همانجا شکل میگیرد که تصویر اجتماعی از خود، از تجربه واقعی زیسته جدا میشود.
در جهان چهرههایی چون پژمان جمشیدی، این مرزها بهشدت شکنندهاند. آنان در میانه دو آیینه زندگی میکنند؛ آیینه محبوبیت و آیینه واقعیت. هرچه تصویر رسانهایشان صیقلیتر میشود، شکاف میان خود واقعی و خود اجتماعیشان عمیقتر میگردد. در جامعه ما که بروننمایی و دیدهشدن جای صداقت را گرفته است، «خود» به پروژهای دائمی از نمایش بدل میشود.
ازاینمنظر جمشیدیها نهصرفاً بازیگران سینما، بلکه بازیگران خویشتناند؛ محصول فرهنگیِ جامعهای که ارزشها را براساس درخشش ظاهری میسنجد. اما هنگامی که افکار عمومی بر آنان میتازد، آن مرزهای برداشت از خود فرومیپاشد و «خود وانمودی» فرو میریزد. خشم مردم درواقع واکنشی است به همین فروپاشی تصویر؛ جامعهایکه سالها فریب پرستیژ و موفقیت را خورده، اکنون با افشای هر چهره، میخواهد فاصلهی میان بودن و وانمودکردن را انتقام بگیرد.
در چنین شرایطی، «برداشت از خود» دیگر متعلق به فرد نیست، بلکه به میدان داوری جمعی سپرده میشود؛ میدانیکه در آن مرز میان عدالت و انتقام، حقیقت و لذت سقوط دیگری، بهطرز خطرناکی درهممیآمیزد

نسخه چاپی
ارسال به دوستان
