اگر مائو زودتر مرده بود چه اتفاقی برای چین رخ میداد؟
تاثیر انقلاب فرهنگی از هر نظر وحشتناک بود. میلیونها نفر جان خود را از دست دادند ظرفیت دولت چین از بین رفت. روند رشد علم و نوآوری کُند شد و جمهوری خلق چین از جامعه بین المللی جدا شده و دچار انزوا شد. مائو نقش کلیدی در فعال کردن تنشها و ایجاد فاجعه سیاسی داشت. چین بدون مائو احتمالاً یک دهه کامل پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و فنی را از دست نمیداد و عقب نمیافتاد.
مائو از اواسط دهه ۱۹۳۰ تا اواسط دهه ۱۹۵۰ میلادی رهبری یک حزب و ارتش قوی و کارآمد را بر عهده داشت که از جنگ ضد ژاپن جان سالم به در برد و سپس چیانگ و کومینتانگ را در جریان جنگ داخلی اواخر دهه ۱۹۴۰ میلادی شکست داد. مائو از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۶ میلادی ریاست دیکتاتوری کمونیستی در چین را بر عهده داشت و همه مخالفتهای واقعی یا خیالی را ریشه کن کرد.
مائو سپس در سال ۱۹۶۶ میلادی انقلاب فرهنگی را راه اندازی کرد و از جوانان چینی و نه دهقانان به عنوان عوامل ویرانگر استفاده کرد و ادارات بزرگ حزبی و دولتی را به زباله دان فرستاد و مقامهای آن نهادها را تحقیر و پاکسازی کرد. او همیشه تاکید میکرد که چین باید انقلابهای فرهنگی منظم را تجربه کند.
شاید این پرسش مطرح شود که اگر مائو خیلی زود از دنیا رفته بود چه اتفاقی رخ میداد و چین به کدامین سو میرفت؟
مائو "سکاندار بزرگی" بود که انقلاب چین را رو به جلو هدایت کرد. با این وجود، مائو تنها فرد انقلابی در آن زمان نبود و رهبران مشهور دیگری، چون "ژو اِنلای" و "لیو شائوچی" او را دوره کرده بودند. اگر او در اوایل کار فوت میکرد ممکن بود یکی از آن افراد زمام امور را در دست میگرفت و مطمئنا هرج و مرج ایجاد میشد.
مائو تسه تونگ به مدت هفت سال موقعیت منحصر به فردی را در صدر حزب کمونیست چین سازمان حاکم بر بزرگترین کشور جهان برعهده داشت. مائو برای ده سال در مواجهه با مخالفان جناحی درون حزبی، ارتش تحت رهبری "چیانگ کای شک" رئیس جمهور جمهوری چین و رهبر جبهه ملی چین و هم چنین نیروهای مهاجم امپراتوری ژاپن رهبری میکرد. مائو در دهههای بعدی تاثیر عمیقی بر سیاست و تاریخ چین گذاشت که البته به ندرت شامل خیر و خوبی بود.
مطالعات معاصر در مورد تاریخ حزب کمونیست چین نشان میدهد که مائو در تمام دوران زمامداری خود با رقبای بوروکراتیک و ایدئولوژیک اش مبارزه کرد. با این حال بسیاری از تصمیماتی که اتخاذ کرد از حمایت قوی سایر بخشهای حزب کمونیست چین برخوردار بودند و بیشتر از اجماع ناشی میشدند تا دیکتههای اقتدارگرایانه خواستههای شخص او. با این وجود، میتوان پرسید اگر مائو در سال ۱۹۴۹ میلادی اندکی پس از اعلام موجودیت جمهوری خلق چین از دنیا رفته بود، چه میشد؟ در غیاب سکاندار بزرگ سیاست داخلی و خارجی چین چگونه عمل میکرد؟
ایدئولوژی و جناح گرایی
خوب یا بد مائو تسه تونگ یک پایه ایدئولوژیک قوی برای موجودیت حزب کمونیست و کنترل تک حزبی بر جمهوری خلق چین فراهم کرد. او شکل اصلاح شدهای از دکترین اقتصادی مارکسیستی را با لنینیسم شوروی با تفکرات ضد استعماری با هم درهم آمیخت.
این بنیاد ایدئولوژیک و کیش شخصیتی که حزب کمونیست چین حول محور مائو ایجاد کرد به ایجاد اتحاد برای حزب و دولت در طول سالهای اولیه حکمرانی حزب کمونیست کمک کرد و به آن حزب اجازه داد بحرانهایی مانند جنگ کره یا چالش مداوم بقای رژیم تحت رهبری چیانگ در تایوان و جدایی چین و شوروی را پشت سر بگذارد و هم چنین به حزب کمک کرد بحرانهایی از جمله کارزار جهش بزرگ رو به جلو، انشعاب از اتحاد جماهیر شوروی و انقلاب فرهنگی را پشت سر گذارد. با این وجود، مائو تنها شخصیت مهم حزب نبود.
مبارزه با چیانگ و ژاپنیها به بسیاری از فرماندهان و مدیران برجسته آن حزب این فرصت را داده بود که ارزش خود را اثبات کنند. دیگر بازیگران اصلی سیاسی در سال ۱۹۴۹ میلادی افرادی بودند از جمله لیو شائوچی نظریه پرداز و مدیر کلیدی، ژو انلای دست راست دیرینه مائو، لین بیائو وزیر دفاع چین و از نزدیکان مائو، مارشال پنگ دهای وزیر دفاع جمهوری خلق چین، ژو ده اولین معاون رئیس جمهور چین اولین فرمانده کل ارتش چین و هم چنین رهبر سیاسی حزب کمونیست چین، بو یبو، چن یون و گائو گانگ دبیران ارشد اقتصادی، دنگ شیائوپینگ تحت حمایت لیو شائوچی و یانگ شانگکون رهبر نظامی و سیاسی.
برجستگی مائو در میان این گروه نقش مهمی در خفه کردن درگیریهای داخلی داشت. او میتوانست از مشروعیت کافی در داخل و خارج حزب برخوردار شود تا سایر بازیگران اصلی تحت کنترل باقی بمانند. بعید به نظر میرسید که هیچ شخصیت دیگری در جمهوری خلق چین از این توانایی برخوردار بوده باشد؛ تواناییای که میتوانست چنین درجهای از اعتبار و ارزش ایدئولوژیک فراهم کند.
از مائو نمیبود، جناحهایی که حول این شخصیتهای برجسته و افراد دیگر تشکیل میشدند ممکن بود وارد نبرد آشکار با یکدیگر شوند همان طور که اغلب در مورد شورشهای انقلابی رخ میدهد. بدون حضور مائو ممکن بود ارتش آزادی بخش خلق چین خود درگیر منازعات سیاسی میشد. علاوه بر این، این احتمال وجود داشت که اتحاد جماهیر شوروی از یک جناح علیه جناح دیگر حمایت کند که خود منجر به بروز جنگ و درگیری بیشتر میشد.
شاید میلیونها چینی زنده میماندند
مائوتسه تونگ محرک اصلی "جهش بزرگ به جلو" بود؛ پروژهای که برای صنعتی شدن چین طراحی شد، اما در عوض منجر به بروز قحطی عظیم شد. مائو تنها حامی آن طرح نبود و بسیاری از دیگر اعضای حزب کمونیست چین نیز از آن پروژه حمایت کردند یا دست کم با آن موافقت ضمنی داشتند. با این وجود، دیدگاههای خاص مائو در مورد تخصص و ایمان او به قدرت دهقانان جهش بزرگ رو به جلو را به کارزاری بسیار بد تبدیل کرد. در نهایت میلیونها نفر در جریان این کارزار با "۷۰ درصد خطای انسانی" بوده، جان خود را از دست دادند.
اگر مائو نمیبود، چین احتمالا چنین مسیر خطرناکی را به سوی مدرنیزاسیون در پیش نمیگرفت و میلیونها نفر ممکن بود جان شان حفظ شده و به زندگی خود ادامه میدادند.
انقلاب فرهنگی چین گام مائو برای به حاشیه راندن رقبا
کنار گذاشتن مائو پس از جهش بزرگ به جلو زمینه را برای تحول بزرگ بعدی فراهم کرد. انقلاب فرهنگی به طور کامل از ذهن مائوتسه تونگ شکل نگرفت، اما او بخش عمده آن را هدایت کرد و ماهیت ایدئولوژیکش را ایجاد نمود که در نهایت به نفع مائو و به ضرر رقبایش تمام شد. مائو حس نارضایتی ایدئولوژیک را در میان نسل جوان تری از دانشجویان چینی تقویت کرد تا کمر بخشهایی از حزب کمونیست چین که با او مخالف بودند را بشکند.
تاثیر انقلاب فرهنگی از هر نظر وحشتناک بود. میلیونها نفر جان خود را از دست دادند ظرفیت دولت چین از بین رفت. روند پیشرفت علم و نوآوری کُند شد و جمهوری خلق چین از جامعه بین المللی جدا شده و دچار انزوا شد. در حالی که برخی از تنشهای اساسی در چین حتی بدون مائو وجود داشت او در فعال کردن این تنشها و ایجاد فاجعه سیاسی نقش کلیدی داشت. چین بدون مائو احتمالا یک دهه کامل پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و فنی را از دست نمیداد و عقب نمیافتاد.
بهبود روابط با ایالات متحده
جمهوری خلق چین باصدور اعلامیه تاسیس و در موقعیتی نامطمئن قرار گرفت. جمهوری چین به رهبری "چیانگ کای شک" در فورموسا در تایوان باقی ماند و ایالات متحده به عنوان ضامن امنیتی ظاهری آن عمل کرد. اتحاد جماهیر شوروی حمایت ایدئولوژیک، نظامی و اقتصادی را به جمهوری خلق چین ارائه کرد، اما این حمایت به قیمت همسویی کامل جمهوری خلق چین با شوروی بود. اتحاد جماهیر شوروی از عملیات نظامی چین در کره پشتیبانی کرد و به پی ریزی مجتمع نظامی - صنعتی جمهوری خلق چین کمک نمود. شوروی هم چنین به شروع سریع برنامه تسلیحات هستهای چین کمک کرد. با این وجود، چرخش "نیکیتا خروشچف" علیه "جوزف استالین" رهبر پیشین اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۵۶ میلادی به شدت به بنیان ایدئولوژیک شخص مائو که نظام سیاسی اش براساس کیش شخصیت شخص او شکل گرفته بود آسیب وارد ساخت.
با اتخاذ رویکردهای متفاوت چین و اتحاد جماهیر شوروی برای رویارویی با غرب تنشها افزایش یافت. مائو ریسک کردن را ترجیح میداد در حالی که خروشچف میخواست ایمنتر گام بردارد. مائو توانسته بود کنترل بخش بزرگی از دستگاه سیاست خارجی جمهوری خلق چین را حفظ کند که به او فضای کافی برای نبرد با اتحاد جماهیر شوروی را داده بود. در حالی که صداهای دیگر در داخل چین نیز از شوروی خشمگین بودند اعتقادات ایدئولوژیک مائو همراه با نقش ویژه او در راس حزب کمونیست چین به ایجاد شکاف در رابطه میان دو کشور دامن زد.
مائو یک دهه پس از آن بسیاری از رهبران ارشد حزب را کنار زد تا به دنبال گشایش روابط با ایالات متحده باشد. این تصمیم چین را برای همیشه از اتحاد جماهیر شوروی جدا کرد.
بدون حضور مائو جمهوری خلق چین ممکن بود سیاست ترجیحی لین بیائو برای تعامل مجدد با اتحاد جماهیر شوروی را دنبال میکرد.
چین برای بیرون آمدن از جنگ داخلی و ریشههای کشاورزی آن کشور بدون توجه به این که چه کسی سکاندار دستگاه دولتی بود تقلا میکرد. شکل گیری کیش شخصیت حول محور مائو بدون شک به جلوگیری از بروز برخی از درگیری بین رهبران حزب کمونیست چین کمک کرد و وحدت را در برابر دشمنان خارجی تضمین نمود، اما هم چنین به مائوتسه تونگ توانایی هدایت سرنوشت صدها میلیون انسان را برای چندین دهه بخشید.
طرفداران مائو چه میگویند؟
طرفداران مائو معتقدند در صورت فوت زودهنگام مائو چین دچار مشکل میشد. آنان استدلال میکنند که در فقدان مائو حزب کمونیست چین احتمالا در ایجاد اتحاد با کومینتانگ (جبهه ناسیونالیستهای چین و حزب حاکم تایوان) در سالهای ۱۹۳۵-۱۹۴۰ بدون مائو دچار شکست میشد. این امر منجر به تداوم جنگ داخلی احتمالی بین آن دو میشد که میتوانست فضا را برای استفاده همسایگان بزرگ مانند شوروی، ژاپن و دیگر بازیگران خارجی برای نفوذ و ایفای نقش در چین باز کند.
آنان استدلال میکنند بدون تاکتیکهای جنگ چریکی مائو، ژاپن به احتمال زیاد بخش بزرگی از سرزمین اصلی چین را تصرف میکرد و احتمالا آن شرایط به آسیای بسیار متفاوتی منتهی میشد. طرفداران مائو میگویند اگر او نبود مقابله با مواد مخدر در چین نمیتوانست به شکل موثر صورت گیرد. آنان اشاره میکنند برای چین ثبات مهمترین و حیاتیترین چیز است و بدون ثبات هیچ چیز به دست نمیآمد. بنابراین، از دید آنان کمونیسم بهترین راه برای اداره آن کشور تاکنون بوده است و تنها حکومت دیکتاتوری تک حزبی هرج و مرج جامعه را به حداقل میرساند و بقای آن را تضمین میکند.
"ون جیابائو" نخست وزیر سابق چین زمانی گفته بود که هر مشکل بزرگی پس از تقسیم بر ۱.۳ میلیارد به یک مشکل کوچک تبدیل میشود برعکس هر مشکل کوچکی پس از در نظر گرفتن ۱.۳ میلیارد نفر به یک مشکل بزرگ تبدیل میشود.
مخالفان مائو چه میگویند؟
با این وجود، مخالفان مائو میگویند در غیاب شخص او چین امروز کمونیست نبود و احتمالا جمهوری چین پیروز میشد و در آن صورت چین بزرگترین متحد ایالات متحده در طول جنگ سرد بود. هم چنین، آنان استدلال میکنند که در فقدان مائو جهش بزرگ رو به جلو در سال ۱۹۵۸ میلادی راه اندازی نمیشد کارزاری که هدف آن تبدیل سریع اقتصاد چین از کشاورزی به صنعتی بود که منجر به بروز مرگبارترین قحطی در تاریخ و مرگ ۱۵ تا ۵۵ میلیون نفر شد. هم چنین، آنان استدلال میکنند در فقدان مائو کارزار انقلاب فرهنگی در فاصله سالهای ۱۹۶۵-۱۹۶۶ رخ نمیداد و این احتمال وجود داشت که فرهنگ چین در دنیای کنونی بیشتر غربی شده باشد. هم چنین، آنان میگویند در فقدان مائو اتحاد جماهیر شوروی زودتر دچار فروپاشی میشد و اتحاد مجدد آلمان شرقی و غربی زودتر رخ میداد.
غیبت مائو باعث ظهور افرادی مانند "دنگ شیائوپینگ" میشد که از نظام اقتصادی بازار نیمه آزاد به جای اقتصاد کنترل شده سفت و سخت حمایت میکرد. اگر دنگ شیائوپینگ میتوانست اصلاحات خود را زودتر آغاز کند ممکن بود شاهد مرحله پیشرفته تری از توسعه اقتصادی در چین باشیم.
مخالفان مائو میگویند علیرغم آن که حزب کمونیست مرتبا این اعتبار را از آن خود میکند که برای رهایی ۷۰۰ میلیون نفر از فقر کار انجام داده، اما در واقع تنها کاری که انجام داده این است که آنان را در فقر نگه ندارد. هند هم اکنون شروع به انجام همین کار کرده و به همین ترتیب راه چین را دنبال میکند. تنها تفاوت واقعی آن است که در دموکراسی چند حزبی هند هیچ حزبی نمیتواند آن دستاورد را به نفع خود مصادره کند.
مخالفان مائو اشاره میکنند شکی نیست که اکثر مردم چین در نتیجه چهار دهه گشایش و اصلاحات زندگی بسیار بهتری دارند، اما از لحاظ اقتصادی دیکتاتوریهای نظامی دست راستی در کره جنوبی و تایوان بهتر عمل کردند. آن دیکتاتوریهای نظامی دست راستی در نهایت در اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی به سوی آزادسازی فضا پیش رفتند دقیقا در زمانی که حزب کمونیست چین تصمیم گرفت شدت سرکوب را دو چندان کند.
اگر کومینتانگ در جنگ داخلی چین پیروز شده بود چه میشد؟
برخی معتقدند که در صورت پیروزی کومینتانگ در جنگ داخلی و شکست کمونیستها تفاوتهایی در سیاست داخلی چین رخ میداد. آیا بلایای انسانی در مقیاس جهش بزرگ به جلو یا انقلاب فرهنگی بدون رژیم مائو رخ میداد؟ احتمالا خیر، اما با توجه به سوابق "چیانگ کای شک" در مورد نقض حقوق بشر و نوع رهبری اقتدارگرا چین میتوانست با چالشهای داخلی جدی مواجه شود. چیانگ مدافع حقوق بشر و دموکراسی نبود. چیانگ به اندازه هر تندرویی در حزب کمونیست، مشتاق سرکوب اقلیتها از جمله مسلمانان اویغور در منطقه شین جیانگ و تبتیها بود.
دکتر "کری براون" نویسنده چندین کتاب در مورد چین میگوید: "ناسیونالیستهای تحت رهبری چیانگ کارزار نسل زدایی بسیار وحشیانهای را در مغولستان داخلی رهبری کردند بنابراین، من فکر نمیکنم بتوانیم خودمان را به سخره بگیریم و بگوییم چیانگ خیلی مهربان بوده است. آنان ملی گرایان بیرحمی بودند. تصور این که چیانگ به ناگهان تبدیل به یک روشنفکر میشد امری دشوار است".
این که توسعه اقتصادی چین در صورت پیروزی چیانگ ممکن بود رخ دهد پرسش مهم دیگر است. از نظر تاریخی کومینتانگ در تایوان توانست جرقه بهبود اقتصادی قابل توجهی را ایجاد کند و با پیروی از مدل "دولت توسعه" به یکی از به اصطلاح "ببرهای آسیایی" تبدیل شود. اگر ناسیونالیستها بر نیروهای مائو پیروز میشدند آیا میتوانستند آن الگو را در سرزمین اصلی چین اجرا کنند؟
متغیرهای زیادی وجود دارند به ویژه تفاوت بسیار زیاد در اندازه بین تایوان و سرزمین اصلی چین، اما این که حزب کمونیست تا حد زیادی از اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی توانست به رشد اقتصادی سرسام آوری دست یابد دست کم نشان میدهد که این امکان وجود دارد. جایگزین دیگر آن بود که چین به دلیل فساد و سوء مدیریت بومی کومینتانگ دچار رکود اقتصادی شده و حتی امروز نیز به یک کشور فقیر تبدیل میشد.
سناریوی محتمل دیگر این بود که مسکو و واشنگتن میتوانستند چیانگ و مائو را تحت فشار قرار دهند تا تقسیم چین را بپذیرند دقیقا مانند کره یا آلمان. در آن صورت این احتمال وجود داشت که چین به میدان نبرد ایدئولوژیک دیگری در جنگ سرد تبدیل میشد. در آن صورت با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این معضل این گونه حل میشد: اگر کومینتانگ میتوانست کشور را منسجم حفظ کند و قادر بود از نظر اقتصادی توسعه را به ارمغان آورد شاید چین ناسیونالیست همسایه کمونیست خود را جذب میکرد همان طور که در آلمان این اتفاق رخ داد یا شاید جمهوری خلق چین به کره شمالی دیگری تبدیل میشد: جنگ طلب، خطرناک و به شدت فقیر.