کد خبر: ۴۳۲۹۷۶
تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۶
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۶۱۳

نابرابری؛ عامل سقوط دموکراسی پیش‌بینی افلاطونی به طرز نگران‌کننده‌ای در حال تحقق است!

با توجه به وضعیت اقتصادی و شکاف‌های اجتماعی در آمریکا، زمینه برای پیروزی سیاستمدارانی فراهم شده که با تاکتیک‌های آشکار و تفرقه‌افکنانه از نارضایتی‌ها سوءاستفاده می‌کنند. این روند نه‌تن‌ها انسجام اجتماعی را تهدید می‌کند، بلکه ممکن است مسیر دموکراسی آمریکا را به سمت تک‌حزبی و حتی دیکتاتوری سوق دهد.

با توجه به وضعیت اقتصادی و شکاف‌های اجتماعی در آمریکا، زمینه برای پیروزی سیاستمدارانی فراهم شده که با تاکتیک‌های آشکار و تفرقه‌افکنانه از نارضایتی‌ها سوءاستفاده می‌کنند. این روند نه‌تن‌ها انسجام اجتماعی را تهدید می‌کند، بلکه ممکن است مسیر دموکراسی آمریکا را به سمت تک‌حزبی و حتی دیکتاتوری سوق دهد.

جیسون استنلی استاد فلسفه دانشگاه ییل.

به نقل از پراجکت سیندیکت، شامگاه سه‌شنبه، همچون بسیاری دیگر، گوشی تلفنم پر از پیام‌هایی شد که پرسیدند چطور چنین نتیجه‌ای ممکن بوده است. برخی از دوستان، همکاران و آشنایان می‌دانستند که من قاطعانه معتقد بودم دونالد ترامپ به‌راحتی در این انتخابات پیروز می‌شود. اکنون به جای پاسخ دادن به هر پیام، ترجیح می‌دهم تحلیل خود را اینجا ارائه کنم.

بیش از دو هزار سال از نگارش «جمهور» افلاطون می‌گذرد و از آن زمان تاکنون فیلسوفان دریافته‌اند که رهبران مستبد چگونه می‌توانند در یک انتخابات دموکراتیک به پیروزی برسند. این روند ساده و آشکار است و ما امروز شاهد بازتاب آن هستیم. در نظام دموکراتیک، هر فردی می‌تواند آزادانه نامزد یک مقام سیاسی شود، حتی افرادی که هیچ صلاحیت واقعی برای مدیریت یا نظارت بر نهاد‌های حکومتی ندارند. یکی از نشانه‌های بارز این بی‌کفایتی، تمایل به دروغ‌گویی بی‌پروا و ادعای محافظت از مردم در برابر دشمنان فرضی، چه داخلی و چه خارجی است. افلاطون بر این باور بود که توده مردم به سادگی تحت تأثیر احساسات قرار می‌گیرند و در برابر چنین پیام‌هایی آسیب‌پذیرند. این دیدگاه در واقع بنیان فلسفه سیاسی دموکراسی را تشکیل می‌دهد که پیش‌تر نیز در نوشته‌هایم به آن پرداخته‌ام.

اما فیلسوفان به این نکته نیز پی برده‌اند که چنین مسیری همیشه به موفقیت منجر نمی‌شود. ژان‌ژاک روسو بر این باور بود که دموکراسی زمانی بیش از همیشه آسیب‌پذیر می‌شود که نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی عمیق و ریشه‌دار شده باشند. این شکاف‌های اجتماعی و اقتصادی زمینه را برای رهبران پوپولیست و مستبد فراهم می‌کنند تا از نارضایتی‌ها و سرخوردگی‌های مردم سوءاستفاده کنند و در نهایت دموکراسی را به سرنوشتی دچار کنند که افلاطون آن را پیش‌بینی کرده بود. روسو به این نتیجه می‌رسد که برای بقای دموکراسی، برابری گسترده در جامعه ضروری است؛ زیرا تنها در چنین شرایطی نارضایتی‌های مردم به سطحی نمی‌رسد که بتواند به آسانی مورد سوءاستفاده قرار گیرد.

در پژوهشم، با دقت توضیح داده‌ام که چگونه افرادی که احساس نابرابری و محرومیت اجتماعی یا اقتصادی می‌کنند، به سوی ایدئولوژی‌های افراطی مانند نژادپرستی، زن‌ستیزی، ملی‌گرایی قومی و تعصبات مذهبی جذب می‌شوند؛ باور‌هایی که در شرایط برابر و عادلانه احتمالاً آنها را رد می‌کردند. امروز در ایالات متحده، نبود این شرایط مادی و اجتماعی که لازمه دموکراسی پایدار و سالم است، آشکارا نمایان شده است. آمریکا اکنون با شکاف عظیم اقتصادی شناخته می‌شود؛ شکافی که پیوند‌های اجتماعی را از بین برده و بذر نارضایتی و خشم را در دل جامعه کاشته است. با توجه به ۲۳۰۰ سال فلسفه سیاسی دموکراتیک که به ما نشان می‌دهد دموکراسی در شرایط نابرابری پایدار نمی‌ماند، دیگر عجیب نیست که انتخابات ۲۰۲۴ چنین نتایجی به همراه داشته باشد.

این سؤال ممکن است پیش بیاید که چرا این تغییرات زودتر در آمریکا رخ نداد. پاسخ این است که یک توافق نانوشته، سیاستمداران را از به‌کارگیری آشکار سیاست‌های تفرقه‌افکن و خشونت‌آمیز بازمی‌داشت. به یاد آورید انتخابات ۲۰۰۸ را؛ زمانی که جان مک‌کین، نامزد جمهوری‌خواه، می‌توانست از کلیشه‌های نژادپرستانه یا تئوری‌های توطئه درباره زادگاه باراک اوباما استفاده کند، اما از این کار خودداری کرد. حتی وقتی یکی از حامیانش اوباما را «عرب» و غیرآمریکایی خواند، وی آن را تصحیح کرد و از اصول اخلاقی خود کوتاه نیامد. با اینکه مک‌کین در آن انتخابات شکست خورد، اما به‌عنوان سیاستمداری صادق و اصولی در تاریخ آمریکا جایگاه خود را تثبیت کرد.

هرچند سیاستمداران آمریکایی برای جلب آرا گاه به‌صورت غیرمستقیم از تعصبات نژادی بهره گرفته‌اند؛  زیرا این تاکتیک‌ها کارآمد بوده‌اند؛ اما توافق نانوشته‌ای مانع می‌شد که این تعصبات به‌طور علنی مطرح شوند. چنین پیام‌هایی به‌صورت پنهان و در قالب اشاره‌ها و کلیشه‌هایی مانند «تنبلی و جرم در شهر‌های داخلی» انتقال می‌یافت. اما با تعمیق نابرابری، این روش‌های غیرمستقیم کارایی خود را از دست دادند و جای خود را به سیاست‌های آشکار و مستقیم سپردند.

از سال ۲۰۱۶، دونالد ترامپ توافق نانوشته‌ای را که برای مدت‌ها سیاست آمریکا را از فرو رفتن در ورطه تفرقه و خشونت محافظت می‌کرد، کنار گذاشت. او مهاجران را «آفت» نامید و مخالفان سیاسی خود را «دشمنان داخلی» توصیف کرد. سیاست آشکار «ما در برابر آنها» که فیلسوفان از دیرباز درباره‌اش هشدار داده‌اند، به‌طرز شگفت‌آوری مؤثر است. تحلیل‌های فلسفه سیاسی دموکراتیک به‌روشنی نشان می‌دهند که این استراتژی چگونه می‌تواند پیوند‌های اجتماعی را از هم بگسلد و قدرت سیاسی را در دستان یک شخص یا حزب متمرکز کند. در این میان، پیش‌بینی افلاطون به حقیقتی تلخ می‌گراید: فردی که با چنین روش‌هایی به قدرت می‌رسد، نهایتاً به سوی دیکتاتوری پیش خواهد رفت.

نگاهی به رفتار و گفتار دونالد ترامپ در دوره‌های مختلف نشان می‌دهد که این پیش‌بینی افلاطونی به طرز نگران‌کننده‌ای در حال تحقق است. تسلط کامل حزب جمهوری‌خواه بر ارکان اصلی دولت، این خطر را ایجاد کرده است که آمریکا به یک نظام تک‌حزبی تبدیل شود. شاید در آینده فرصت‌هایی برای رقابت‌های سیاسی وجود داشته باشد، اما احتمالاً دیگر انتخابات‌ها آزاد و عادلانه نخواهند بود.