کد خبر: ۴۳۳۲۶۲
تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۹
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۲۷۵

پایان دوران هژمونی تک‌قطبی؛ آغاز عصر چندقطبی آیا نظم جهانی آمریکا در حال فروپاشی است؟

نظم جهانی پس از ۱۹۴۵، تحت سیطره آمریکا، اکنون با چالش‌های چندبعدی از سوی ظهور قدرت‌های جدید مانند چین، تنش‌های منطقه‌ای و تحولات جهانی روبه‌روست. ایالات متحده با تناقضات داخلی و خارجی در تلاش برای حفظ جایگاه خود است، اما مسیر تغییرات ساختاری به‌سوی نظمی جدید، همراه با بی‌ثباتی و رقابت، پیش می‌رود.

نظم جهانی پس از ۱۹۴۵، تحت سیطره آمریکا، اکنون با چالش‌های چندبعدی از سوی ظهور قدرت‌های جدید مانند چین، تنش‌های منطقه‌ای و تحولات جهانی روبه‌روست. ایالات متحده با تناقضات داخلی و خارجی در تلاش برای حفظ جایگاه خود است، اما مسیر تغییرات ساختاری به‌سوی نظمی جدید، همراه با بی‌ثباتی و رقابت، پیش می‌رود.
رئیس دفتر دیوید لوی وزیر خارجه سابق اسرائیل و مشاور سیاست خارجی ایهود باراک.

به نقل از روزنامه هاآرتص، مه ۱۹۴۵ (روز پیروزی در اروپا)، آگوست ۱۹۴۵ (روز پیروزی بر ژاپن)، نوامبر ۱۹۸۹ (فروپاشی دیوار برلین) و ژانویه ۲۰۲۵ (روز تحلیف دونالد ترامپ)؛ تاریخ‌هایی که نمایانگر آغاز، اوج‌گیری و شاید افول تدریجی نظم جهانی تحت سیطره آمریکا هستند.

امپراتوری بی‌میل: نقش تاریخی ایالات متحده در نظام جهانی
این تغییرات بزرگ و ساختاری همواره به‌آرامی و در گذر زمان رخ می‌دهند. هنگامی که صفحات قدرت در حال جابه‌جایی‌اند، انتظار آرامش بیهوده است؛ بی‌ثباتی و آشفتگی نخستین پیامد‌های چنین دگرگونی‌هایی هستند. این وضعیت به‌ویژه زمانی شدت می‌گیرد که یک نظم جهانی متزلزل در دستان رهبرانی ناپایدار یا غیرقابل پیش‌بینی قرار گیرد.

 

دو چالش عمده، نظم جهانی پس از ۱۹۴۵ را به چالش کشیده‌اند
در سال‌های اخیر، نشانه‌های خستگی و نارضایتی آمریکا از نقش هژمونیک خود در نظام بین‌الملل آشکار شده است. دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، در سال گذشته تاکید کرد که روسیه می‌تواند «هر کاری که می‌خواهد» با کشور‌های عضو ناتو انجام دهد که به تعهدات مالی خود عمل نمی‌کنند. وی همچنین پیشنهاد کرد که کمک‌های نظامی به‌صورت وام ارائه شود و ناتو را عامل بی‌ثباتی دانست.

از زمان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده به‌عنوان «امپراتوری بی‌میل» شناخته شده است؛ قدرتی که با طراحی نظمی جهانی، در بسیاری از نقاط جهان دخالت کرد. این کشور از جنوب شرق آسیا و آمریکای مرکزی تا خاورمیانه، جنگ‌هایی را آغاز کرد و دولت‌های بی‌شماری را تهدید نمود. با این‌حال، هرگز به نظر نمی‌رسید که با جایگاه هژمونیک خود و مسئولیت‌های سنگین ناشی از آن احساس راحتی کند.

دومین عامل، ظهور چین به‌عنوان یک قدرت جهانی است که فراتر از توان اقتصادی، قدرت خود را از طریق دیپلماسی و ابزار‌های نظامی نیز به نمایش می‌گذارد. با وجود بحران‌های داخلی، چین در پی جایگزینی آمریکا نیست؛ بلکه به دنبال بازطراحی ساختار‌های بین‌المللی است تا قدرت و نفوذش را منعکس کند، نه آنکه این ساختار‌ها همچنان بر پایه معادلات ژئوپلیتیکی سال ۱۹۴۵ باقی بمانند. این تغییرات گواه آن است که ما در آستانه نظم جهانی جدیدی قرار داریم؛ نظمی که ممکن است با آشفتگی، ناپایداری و تغییرات غیرمنتظره همراه باشد.

صلح رومی و صلح بریتانیایی: نمونه‌های تاریخی نظم جهانی
ایالات متحده با تناقضی آشکار در سیاست خارجی خود روبه‌روست: نمی‌توان هم‌زمان هم به شکلی تهاجمی چین را مهار کرد و هم با عقب‌نشینی از اتحادها، قدرت خود را کاهش داد. یکی از این دو راهبرد، قربانی دیگری خواهد شد. پیش از پرداختن به موضوع نظم جهانی جدید، ضروری است ابتدا مفهوم «نظم جهانی» به‌طور دقیق تعریف شود. آیا می‌توان ساختاری مشخص و ملموس را نظم جهانی نامید؟ تاریخ نشان می‌دهد چارچوب‌های گوناگونی برای این مفهوم وجود داشته که هیچ‌یک به‌طور کامل با شرایط کنونی جهان قابل مقایسه نیست.

از سال ۲۷ پیش از میلاد تا ۱۸۰ میلادی، امپراتوری روم دوره‌ای از صلح و ثبات را تجربه کرد که به صلح رومی شهرت یافت؛ دورانی که به‌عنوان عصر طلایی صلح در گستره وسیع امپراتوری شناخته می‌شود. پس از جنگ‌های ناپلئونی (۱۸۰۳-۱۸۱۵)، جهان وارد دوره‌ای تقریباً یک‌صدساله شد که به صلح بریتانیایی معروف است. این دوره، از ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴، با صلح نسبی همراه بود، هرچند تاریخ‌نگاران به جنگ‌های منطقه‌ای بزرگ در همان بازه نیز اشاره می‌کنند. هر دو عصر نشان‌دهنده نظمی جهانی بودند که در سایه قدرتی تک‌قطبی – روم یا بریتانیا – شکل گرفت؛ نظمی که تا اواخر هر دوره، با چالشی جدی روبه‌رو نشد.

محدودیت‌های نظم جهانی اروپا محور

اصطلاح «نظم جهانی» به دو شکل متفاوت به‌کار می‌رود: تحلیلی و تجویزی. در کاربرد تحلیلی، این واژه به توزیع قدرت، جایگاه نسبی یک قدرت هژمونیک و توانایی آن در اعمال نفوذ، وضعیت نیرو‌های مخالف نظم موجود و ساختار کلی سیاسی و اقتصادی نظام بین‌المللی اشاره دارد. اما در کاربرد تجویزی، این اصطلاح به سیستمی ایده‌آل و مطلوب اشاره دارد؛ سیستمی که باید بر پایه نهاد‌های بین‌المللی، سازوکار‌های حل منازعات، حفظ صلح یا حداقل کاهش تنش، توسعه اقتصادی، احترام به حقوق بشر، پایداری محیط‌زیست و سیاست‌های مبتنی بر همکاری چندجانبه بنا شود.

آنچه امروزه به‌عنوان «نظم جهانی» شناخته می‌شود، ریشه در صلح وستفالی سال ۱۶۴۸ دارد که نقطه پایان جنگ سی‌ساله بود. بااین‌حال، باید توجه داشت که این مفهوم در زمان خود تنها به اروپا محدود می‌شد و جهان خارج از این قاره – از جمله آسیا، آفریقا و قاره‌های آمریکا – را در بر نمی‌گرفت. علاوه بر این، نظم وستفالی دو قرن پیش از شکل‌گیری دولت-ملت مدرن و نظام بین‌المللی دولت‌محور به‌وجود آمد و بیش از هر چیز، محصول شرایط و دیدگاه‌های اروپامحور زمانه خود بود.

کاربرد مدرن‌تر اصطلاح «نظم جهانی» به کنگره وین در سال ۱۸۱۵ بازمی‌گردد، رویدادی که پس از جنگ‌های ناپلئونی، پایه‌های نظم اروپایی را بنا نهاد. این نظم بر مبنای توازن قدرت شکل گرفت، سازوکاری پیچیده که توانست بازدارندگی نسبی ایجاد کرده و حدود یک قرن صلح نسبی را تضمین کند. با این حال، درگیری‌هایی نظیر جنگ کریمه (۱۸۵۳-۱۸۵۶)، جنگ فرانسه و پروس (۱۸۷۰-۱۸۷۱)، جنگ آمریکا و اسپانیا (۱۸۹۸) و جنگ روسیه و ژاپن (۱۹۰۴-۱۹۰۵) در این دوره رخ دادند. با وجود این جنگ‌ها، نظم جهانی آن زمان به‌سرعت دستخوش تغییر نشد و ساختار کلی آن حفظ شد.

هر دو مفهوم «نظم جهانی» ریشه در اندیشه‌های عصر خردگرایی یا روشنگری داشتند، اما به دلیل ماهیت و تعریفشان، تنها بر پایه اروپا طراحی شده بودند. این ساختار‌ها تأثیری بر چین در دوران سلسله چینگ، ژاپن در دوره ادو یا ایالات متحده نگذاشتند. آمریکا نیز در سال ۱۸۲۳ با دکترین مونرو، سیاست انزواطلبی و تعیین حوزه‌های نفوذ خود را اعلام کرد.

چالش‌های نظم جهانی تحت رهبری آمریکا
با توجه به تسلط قدرت‌های اروپایی در آن دوران، می‌توان آن را با نگاهی محدود «نظم جهانی» نامید؛ مفهومی که با نظام بین‌المللی امروز تفاوتی عمیق دارد. پس از جنگ جهانی اول، وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، به دنبال ایجاد نظمی نوین بر پایه همکاری بین‌المللی بود. او تأسیس جامعه ملل که پیش‌زمینه سازمان ملل متحد شد و تعریف اصول امنیت جمعی را هدف گرفت؛ تلاشی جسورانه که در عمل ناکام ماند. اما نظمی که بیش از هر چیز به آن اشاره می‌شود – و ما هنوز در پایان آن به سر می‌بریم – نظم آمریکایی پس از ۱۹۴۵ است که به صلح آمریکا شهرت دارد.

تا سال ۱۹۴۵، ایالات متحده آمریکا با اشغال ژاپن پس از استفاده از دو بمب اتمی برای پایان دادن به جنگ، نیمی از آلمان شکست‌خورده را به کنترل خود درآورد. این کشور ناتو را تأسیس کرد و نقش اساسی در شکل‌گیری سازمان‌هایی، چون سازمان ملل متحد، بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول ایفا نمود. همچنین، زمینه‌ساز ایجاد گروه‌هایی مانند جی ۷ و جی ۲۰ شد و نظامی از اتحاد‌های منطقه‌ای را پایه‌گذاری کرد. خارج از اتحاد جماهیر شوروی و مناطق تحت نفوذ آن، ایالات متحده نظمی جهانی طراحی کرد که در آن هم‌زمان نقش معمار، مدیر اولویت‌ها، تعمیرکار سیستم و داور منازعات را ایفا می‌کرد.

راجر کوهن در نیویورک تایمز نوشت: «پیروزی شگفت‌انگیز و رستاخیز عجیب دونالد جی. ترامپ، به اوج رسیدن شورشی بود که مدت‌ها علیه نظم مستقر جریان داشت. هیچ هشداری درباره شکنندگی دموکراسی یا آزادی، هیچ یادآوری از فجایع قرن بیستم یا جذابیت ترامپ برای دیکتاتورها، قادر به توقف این موج نبود.» این توصیف تنها به سیاست داخلی ایالات متحده محدود نمی‌شود، بلکه تا حد زیادی به دیدگاه آمریکا درباره نظم جهانی نیز تعمیم می‌یابد.»

استیون کاتکین، تاریخ‌نگار دانشگاه استنفورد، در مقاله‌ای در مجله «فارین افرز» توضیح می‌دهد که این استراتژی «جهانی یکپارچه با شکوفایی مشترک و چشمگیر» ایجاد کرد، اما اکنون در حال کنار گذاشته شدن است. ایالات متحده بازار خود را برای تجارت حتی به روی دشمنانش باز کرد، بی‌آنکه از سوی آنان عمل متقابلی دریافت کند. اما امروز، سیاست‌های صنعتی و حمایت‌گرایی آمریکا به‌تدریج کشور را نه فقط به روی رقبایش، بلکه حتی به روی متحدان، شرکا، دوستان و دوستان بالقوه‌اش می‌بندد. به گفته کاتکین، سیاست‌های ایالات متحده به طرز شگفت‌انگیزی به سیاست‌های چین شباهت پیدا کرده، درست در زمانی که چین به یک بن‌بست برخورد کرده است.

کاتکین در گفت‌وگویی با شماره اخیر همان نشریه تأکید کرد که نظم جهانی تحت رهبری آمریکا موفقیت‌آمیز بوده است. او گفت: «جای شگفتی است که چه تعداد از مردم جهان از این نظم بهره‌مند شدند، حتی در خود آمریکا. این نظم کارایی داشت، اما ما برای مواجهه با پیامد‌های موفقیت خود آماده نبودیم. اکنون به نظر می‌رسد بسیاری از کشور‌ها دیگر نمی‌خواهند صرفاً به‌عنوان اقتصاد‌هایی با درآمد متوسط باقی بمانند یا از آنها انتظار برود که دستور بگیرند. این کشور‌ها خواستار نهاد‌های بین‌المللی هستند که تلاش‌ها، دستاوردها، کارآفرینی، طبقه متوسط و جایگاهشان در جهان را بازتاب دهند.»

کاتکین در ادامه گفت: «این کشور‌ها دارای غرور ملی موجهی هستند و ما هنوز نمی‌دانیم چگونه باید آرمان‌های آنها را در سیاست جهانی لحاظ کنیم. بسیاری بر این باورند که نظم لیبرال به دلیل انعطاف‌پذیری بی‌نظیرش قادر است همه را در خود جای دهد و دوام آورد. اما این منطق در برابر ایران، روسیه و حتی چین بی‌اثر است. فراتر از گرایش‌ها و سیاست‌های ترامپ، او وارث نظمی جهانی است که پیش از این دچار شکاف‌های عمیق شده است.»

§      چین در حال صعود است و نظمی تغییر‌یافته را طلب می‌کند که قدرتش را در اقیانوس آرام، به‌ویژه در دریای چین جنوبی و تایوان به رسمیت بشناسد.

§       اروپا درگیر جنگی نزدیک به سه سال است که با حمله روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲ آغاز شد.

§      خاورمیانه صحنه جنگی سه‌جانبه است: درگیری‌ها در غزه و لبنان و رویارویی مستقیم نظامی میان اسرائیل و ایران

§      کره شمالی همچنان به‌عنوان یک قدرت هسته‌ای و بازیگری سرکش به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهد؛

§         شورای امنیت سازمان ملل، با کاهش نفوذ و کارایی، به نهادی تقریباً فلج تبدیل شده است؛

§      دموکراسی‌های لیبرال در حال پس‌رفت هستند و به‌سمت نظام‌هایی شبه‌اقتدارگرا با سیاست‌های ملی‌گرایانه سوق یافته‌اند؛

§      جهانی که در آن، حقیقت و واقعیت جای خود را به نظریه‌های توطئه و برداشت‌های ساختگی از واقعیت داده‌اند؛ و اینها همه در شرایطی رخ داده است که ایالات متحده هنوز فرآیند واگذاری داوطلبانه قدرت، کناره‌گیری از تعهدات، تضعیف پایه‌های نهاد‌های بین‌المللی و بی‌اعتنایی به اتحاد‌های خود را آغاز نکرده است – اقداماتی که دونالد ترامپ به‌صراحت وعده داده است به اجرا خواهد گذاشت.

همزمان با ادعای چین برای بازطراحی نظم جهانی، جهان امروز با پراکندگی قدرت اقتصادی، وابستگی متقابل اقتصاد‌ها و اتکا به زنجیره‌های تأمین جهانی شناخته می‌شود. این تحولات با افزایش نابرابری درون کشور‌ها همراه بوده و زمینه‌ساز ظهور بازیگران غیردولتی شده است؛ از سازمان‌های تروریستی فراملی مانند القاعده و داعش گرفته تا شرکت‌های فناوری چندملیتی که با نفوذ گسترده، مراکز تحقیق و توسعه و تولیدی غیرمتمرکز در سراسر جهان ایجاد کرده‌اند.

نظم جهانی به‌یکباره فرو نمی‌پاشد و تاریخ همواره نشان داده که پر شدن خلأ قدرت توسط یک قدرت جدید به‌سادگی قابل پیش‌بینی نیست. اگر ایالات متحده تصمیم به واگذاری قدرت و هژمونی خود بگیرد، ناگزیر با چالش‌ها و تناقض‌های پیچیده‌ای روبه‌رو خواهد شد.

نمی‌توانید هم‌زمان چین را به‌عنوان یک تهدید جدی به چالش بکشید و در عین حال از جنگ روسیه در اوکراین حمایت کنید. نمی‌توانید با وضع تعرفه‌ها قدرت چین را مهار کنید، اما هم‌زمان اتحاد با ژاپن، کره جنوبی و فیلیپین را تضعیف کنید. نمی‌توانید ایران، متحد روسیه را به‌طور مؤثر تهدید کنید، در حالی که از پرهیز از جنگ سخن می‌گویید. در میان پیچیدگی‌های تغییر نظم جهانی، یک حقیقت روشن است: نظم آمریکایی که پس از ۱۹۴۵ شکل گرفت، اکنون در مسیر تغییر قرار دارد