۱۰ اشتباه دولت ترامپ در عرصه سیاست خارجی

نشریه فارن پالیسی به سقوط تدریجی جایگاه ژئوپلیتیکی آمریکا در دوران ترامپ میپردازد. نویسنده ده خطای بزرگ او در سیاست خارجی را مرور میکند: جنگ تجاری نابخردانه، ولع تصاحب سرزمینها، تضعیف اتحادها، حمایت کورکورانه از اسرائیل، امتیازدهی به پوتین، عقبگرد از انرژیهای پاک، نمایشهای نظامی بیثمر، تضعیف فدرالرزرو، نهادینهسازی بیکفایتی و حمله به علم و دانشگاهها. این اقدامات، قدرت نرم آمریکا را ویران کرده، احترام جهانی را کاسته و مسیر فروپاشی نفوذ ایالات متحده را هموار ساخته است.
استفان والت استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی
به نقل از نشریه فارن پالیسی، بیایید صادق باشیم: مقاومت در برابر دیدن ویدئوی سقوط یک هواپیما یا فروریختن یک ساختمان کار سادهای نیست. همان کشش تلخ و هولناک را میتوان در پیگیری سیاست خارجی دولت ترامپ نیز احساس کرد. ما در ردیف نخست نشستهایم و نظارهگر بزرگترین سقوط داوطلبانهی یک قدرت بزرگ در تاریخ معاصر هستیم؛ فروپاشی تدریجی اما تکاندهندهی جایگاه و نفوذ ژئوپلیتیکی آمریکا. صحنهها همزمان هراسانگیز و خیرهکنندهاند؛ با این حال، تقریباً هیچ نگاهی نمیتواند از این نمایش چشم بپوشد و عجیبتر آنکه هنوز حتی هشت ماه کامل از آغاز ماجرا نگذشته است
رخدادهای تلخ آنقدر زیاد بوده که حتی خبرهترین کارشناسان سیاست خارجی هم در ثبت و دنبال کردنشان درماندهاند. آیا ماجرای «سیگنالگیت» را به خاطر دارید؟ به همین دلیل، امروز به عنوان یک یادآوری عمومی، ده اشتباه بزرگ دولت ترامپ در حوزهی سیاست خارجی (تا این لحظه) را مرور میکنم.
۱- جنگ تجاری فاجعه بار
من هیچگاه مدافع سرسخت تجارت آزاد مطلق نبودهام و بهخوبی میدانم که در شرایطی خاص میتوان برای حمایت از صنایع داخلی یا دلایل امنیتی به تعرفهها و محدودیتهای تجاری متوسل شد. اما آنچه دولت ترامپ انجام داد، نه سیاستگذاری حسابشده بلکه مجموعهای از حملات متناقض، شتابزده و بیپایه به نظم تجاری جهانی بود؛ حملاتی که نهتنها به اقتصاد آمریکا آسیب زد بلکه بسیاری از شرکای جهانی را نیز متضرر ساخت.
درست است که واکنش بازارها تاکنون نسبتا آرام بوده، اما مالیات بستن بر واردات پیامدهای روشنی داشت: کند شدن رشد اقتصادی در داخل و خارج، افزایش تورم، فشار بر تولیدکنندگان آمریکایی به دلیل بالا رفتن هزینه مواد اولیه وارداتی، و برانگیخته شدن خشم گسترده در میان کشورهایی که زمانی متحدان نزدیک واشنگتن بودند.
تناقض آشکار اینجاست: دولتی که از یکسو متحدانش را به افزایش هزینههای دفاعی فرامیخواند، از سوی دیگر با سیاستهای تجاری خود بنیان اقتصادشان را تضعیف میکند. بدتر از آن، استفاده ابزاری از تعرفهها برای تنبیه رهبرانی که صرفاً موجب رنجش شخص رئیسجمهور حساس آمریکا شدهاند، چهرهای قلدرمآب و کینهجو از ایالات متحده به نمایش گذاشته است.
نظام تجارت آزاد و قانونمحور جهانی، یکی از مهمترین دستاوردهای سیاست خارجی پس از جنگ جهانی دوم است؛ دستاوردی که زندگی آمریکاییها را در مقایسه با نسلهای پیشین بهمراتب بهتر و امنتر کرده است. بیگمان این نظم بینقص نیست و به مراقبت مداوم و اصلاحات سنجیده نیاز دارد، اما آنچه مطلقاً نیازی به آن ندارد، آتشافروزی ویرانگری است که دولت ترامپ به راه انداخته است. این رویکرد نهتنها از منظر اقتصادی ناآگاهانه است، بلکه از حیث ژئوپلیتیکی نیز بشدت نابخردانه مینماید؛ چراکه ابزار اصلی قدرت آمریکا را هدف قرار میدهد: همان نظمی که واشنگتن دههها برای ساختنش سرمایهگذاری کرده بود.
۲ - ولع تصاحب گرینلند، کانادا و شاید سرزمینهای دیگر
کدام سیاستمدار خردمند پیشاپیش و علناً اعلام میکند که قصد دارد خاکی را تصرف کند که آشکارا در مالکیت کشور دیگری است؟ ترامپ با مطرح کردن ایدهی تبدیل کانادا به پنجاهویکمین ایالت و همزمان تحمیل تعرفههای تنبیهی علیه اوتاوا، نهتنها در شکست یکی از نامزدهای نزدیک به خود در آخرین انتخابات کانادا نقش ایفا کرد، بلکه احتمالاً جامعهای را که بیش از یک قرن یکی از بهترین همسایگان آمریکا بوده است، برای همیشه دلخور و بیگانه ساخت.
به همان اندازه نابخردانه، میل عجیب او به تصاحب گرینلند بود؛ اقدامی که نه منطق راهبردی داشت و نه توجیه اقتصادی، اما روابط با دانمارک، یکی از دوستان دیرینه آمریکا در اروپا را بهشدت خدشهدار کرد. امروز، فضا تغییر کرده است: طبق نظرسنجی اخیر یک روزنامهی دانمارکی، ۴۱ درصد از مردم آن کشور ایالات متحده را تهدید تلقی میکنند. اما پرسش مهمتر این است: آیا ترامپ میفهمد که زیر پا گذاشتن هنجارهای بینالمللی در برابر چنین رفتارهای امپریالیستی، راه را برای اقدامات مشابه و خطرناک دیگران هموار میکند؟ پاسخ روشن است: نه. او هیچ درکی از این پیامد ندارد.
۳ – بسیج سایرین علیه آمریکا
در نظام بینالملل چندقطبی، راهبرد خردمندانه آن است که تا حد امکان متحدان کلیدی جذب شوند و رقیب اصلی منزوی بماند. بیسمارک، صدراعظم آلمان، زمانی گفته بود: «در جهانی با پنج قدرت رقیب، باید جزو سه قدرت باشید.» دههها بعد، هنری کیسینجر در بحبوحهی جنگ سرد دیدگاهی مشابه را صورتبندی کرد: در یک معادلهی سهجانبه مانند آمریکا، شوروی و چین ــ بهترین راه آن است که با قدرت ضعیفتر همراه شد تا بتوان قدرت قویتر را مهار کرد.
مزیت تاریخی آمریکا در این بود که فاصلهی جغرافیایی با اوراسیا داشت و جاهطلبی ارضی در آن قاره دنبال نمیکرد. همین ویژگی سبب میشد بسیاری از کشورهای مهم ترجیح دهند با واشنگتن همسو شوند تا علیه آن صفآرایی کنند. به همین دلیل، نظام اتحادهای تحت رهبری آمریکا گستردهتر، نیرومندتر و ثروتمندتر از پیمان ورشو بود. در دوران تکقطبی نیز هیچ قدرت بزرگی بهطور جدی علیه آمریکا متحد نشد؛ برعکس، بسیاری از آنها برای حل مسائل منطقهای خود به حمایت واشنگتن چشم دوختند.
ترامپ این مزیت تاریخی را با یک مشاجرهی شخصی با نارندرا مودی، نخستوزیر هند، بر باد داد. همانطور که اجلاس ۳۱ اوت و اول سپتامبر در تیانجین نشان داد، رفتارهای او دهلینو را به روسیه، چین و حتی کره شمالی نزدیکتر کرد؛ و این یعنی نابودی نزدیک به سه دهه تلاش آمریکا برای تبدیل هند به وزنهای در برابر قدرت روبهرشد پکن. من میدانستم که الگوی مورد علاقهی ترامپ برای ادارهی جهان یعنی «نشست بزرگان قدرتمند» محکوم به شکست است؛ اما هرگز تصور نمیکردم که او خودش آن را اینچنین ویران کند و ایالات متحده را در موقعیتی منفعل و بیرون از بازی رها سازد.
۴ – دادن چراغ سبز به نسل کشی
سیاست خاورمیانهای آمریکا سالهاست درگیر آشفتگی و تناقض است. درست است که ترامپ مسئول واکنش شرمآور و بیاثر دولت بایدن به جنگ ویرانگر اسرائیل علیه غزه نیست، اما او هم نقشی جدی در تداوم این بنبست ایفا کرده است. حمایت بیقید و شرط و پرهزینه از اسرائیل چه در غزه و چه در کرانهی باختری نه امنیت بیشتری برای مردم آمریکا به همراه آورده، نه ثروت، و نه احترام جهانی؛ بلکه برعکس، افکار عمومی روزبهروز بیشتر علیه آن موضع میگیرد.
این روزها نهتنها دموکراتها، بلکه بسیاری از جمهوریخواهان برجسته نیز آشکارا در حال به چالش کشیدن این سیاستاند. همین شرایط میتوانست برای ترامپ فرصتی تاریخی باشد؛ فرصتی تا به نتانیاهو یادآوری کند که ایالات متحده یک ابرقدرت است و اسرائیل تنها یک دولت وابسته. او میتوانست با همین موضع روابط واشنگتن و تلآویو را بر پایهای تازه و منطقیتر بازتعریف کند. کافی بود اعلام کند که اگر اسرائیل آتشبس را نپذیرد، الحاق عملی کرانهی باختری را متوقف نکند و به راهحل دوکشوری تن ندهد، کمکهای آمریکا قطع خواهد شد. اما ترامپ چه کرد؟ فرصت را از دست داد و در عوض، پشت سر تلاشهای بیثمر و خودویرانگر اسرائیل برای تحکیم سلطهی دائمیاش در منطقه ایستاد.
۵ – میدان دادن به پوتین
برخلاف بسیاری از منتقدان، من اعتقاد ندارم نگاه ترامپ به پایان جنگ اوکراین از اساس غلط باشد. واقعیت این است که او درست میدید: اوکراین دستکم در آیندهی نزدیک نمیتواند همهی سرزمینهای از دسترفته را بازپس گیرد و هر توافق صلحی ناچار است به بخشی از انگیزههایی که مسکو را به آغاز این جنگ غیرقانونی کشاند پاسخ دهد هرچند نه به همهی آنها. چنین توافقی باید تضمین کند که تجاوزگری روسیه دوباره تکرار نشود.
اما توهم ترامپ در این بود که میتواند با فشار بر رهبران اوکراین و باجدادن به ولادیمیر پوتین، جنگ را یکباره تمام کند. این چیزی جز سادهلوحی خطرناک نبود. نشست ضعیف و بیبرنامهی او با پوتین در آلاسکا بار دیگر همین واقعیت را یادآوری کرد: ترامپ نه یک مذاکرهکنندهی کارکشته، بلکه سیاستمداری شتابزده و ناشی بود که بیش از آنکه به صلح پایدار بیندیشد، به دنبال جلب توجه و نمایش شخصی میگشت.
۶- عقب گرد از انقلاب سبز
سؤال ساده است: وقتی انتشار گازهای گلخانهای زمین را داغتر کرده، طوفانها و رویدادهای آبوهوایی خطرناکتر را افزایش داده و جان میلیونها نفر را تهدید میکند، و همزمان فناوریهایی چون هوش مصنوعی نیاز به برق را بهطور چشمگیری بالا بردهاند، آیا عقلانی است که برنامههای آمریکا برای گسترش انرژی خورشیدی و بادی تضعیف شود؟ و بدتر از آن، آیا منطقی است که واشنگتن سایر کشورها را هم تحت فشار بگذارد تا همین مسیر را بروند؟
حتی اگر هدف اصلی، حفظ منافع غولهای نفت و گاز و تضمین کمکهای مالی انتخاباتیشان باشد، باز هم این سیاستها چهرهای ناآگاه و بیدوراندیش از آمریکا به نمایش میگذارند. پیامد روشن دیگر نیز واگذاری آیندهی انرژیهای تجدیدپذیر به کشورهایی مانند چین است؛ کشوری که همین حالا در بسیاری از فناوریهای سبز دست بالا را دارد و به احتمال زیاد در آینده میداندار اصلی این حوزه خواهد بود. ندیدن حماقت چنین اقدامی تنها از نابینایی خاصی برمیآید؛ و افسوس که دولت ترامپ از این نابینایی به اندازهی کافی در اختیار دارد.
۷ – نمایش های بی ثمر قدرت نظامی
باید اعتراف کرد که ترامپ از گرفتار شدن در «جنگهای بیپایان» که جورج بوش در آن غرق شد و باراک اوباما نیز نتوانست از آن بگریزد، پرهیز دارد. با این حال، او شیفتهی نمایشهای کوتاهمدت هوایی علیه دشمنان ضعیفی است که توان تلافی ندارند؛ از ایران گرفته تا حوثیهای یمن یا حتی یک قایق کوچک حامل مظنونان به قاچاق مواد مخدر در کارائیب.
مشکل در اینجاست که چنین اقداماتی هیچ دستاورد راهبردی واقعی به همراه ندارد: حوثیها همچنان ایستادهاند، برنامهی هستهای ایران نابود نشده و جریان مواد مخدر از آمریکای لاتین هم بیوقفه ادامه دارد. آنچه باقی میماند چیزی جز یک نمایش سیاسی بیقانون نیست. از سوی دیگر، تلاش ترامپ برای تبدیل ارتش به ابزار سرکوب داخلی باید زنگ خطر را برای همهی آمریکاییها به صدا درآورد: هم بهدلیل تهدیدی که متوجه آزادیهای مدنی میشود و هم به این خاطر که استفاده از گارد ملی و دیگر نیروهای نظامی در خاک کشور، ناگزیر از توان ایالات متحده برای مقابله با دشمنان خارجی میکاهد.
۸ – دست درازی به فدرال رزرو
تلاش ترامپ برای کنار گذاشتن جروم پاول، رئیس فدرال رزرو و لیزا کوک، عضو هیئتمدیره، شاید در ظاهر موضوعی صرفاً داخلی به نظر برسد، اما در واقع پیامدهایی عمیق برای سیاست اقتصادی خارجی آمریکا به همراه دارد. استقلال بانک مرکزی همان چیزی است که جهان را مطمئن میکند سیاست پولی ایالات متحده ابزار امیال شخصی رئیسجمهور نیست. همین اعتماد است که کشورها را ترغیب میکند بدهی آمریکا را بپذیرند و دلار را بهعنوان ارز ذخیره جهانی نگه دارند. تجربههای پرهزینه فراوان است: هر جا سیاستمداران افسار سیاست پولی را به دست گرفتهاند، از ترکیهی اردوغان گرفته تا آرژانتینِ دیروز نتیجه چیزی جز بحران و فاجعه نبوده است. اگر امروز سناتورهای جمهوریخواه و حتی دیوان عالی پشت سر ترامپ بایستند و فدرال رزرو را به نهادی سیاسی تبدیل کنند، آنگاه نام جان رابرتز و همکارانش در تاریخ بهعنوان عاملان یکی از ویرانگرترین سوءرفتارهای قضایی ثبت خواهد شد.
۹ – نهادینه سازی بی کفایتی
جای شگفتی نیست که سیاست خارجی دولت ترامپ پر از لغزش و خطا باشد؛ چراکه او عمداً افرادی را به کار گماشت که نه تجربهی ادارهی سازمانهای بزرگ داشتند، نه دانش لازم برای مسئولیتهایشان. تنها ملاک انتخابشان به جای شایستگی حرفه ای تنها وفاداری شخصی بود. بله، منظورم تویی پیت هگست، وزیر دفاع؛ و تویی تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی؛ و تویی استیو ویتکاف، فرستادهی ویژه. واقعاً چه کسی حل جنگ اوکراین یا پایان نسلکشی در غزه را به یک تاجر املاک بیتجربه میسپارد؟ تنها رئیسجمهوری که اساساً به هیچیک از این اهداف اهمیتی نمیدهد. این همان چهرههای غیرجدیاند که میپندارند با تغییر نام یک دریا به «خلیج آمریکا» یا دستکاری در عنوان وزارت دفاع، کشور ناگهان امنتر، نیرومندتر و ثروتمندتر خواهد شد.
شاید تصور شود با توجه به نقدهای پیشینم، باید از بریدن تیغ بر پیکر دستگاه سیاست خارجی آمریکا استقبال کنم؛ از پاکسازی وزارت خارجه، اخراج افسران ارشد نظامی و مقامات اطلاعاتی و فشار بر کارمندان مدنی. اما واقعیت این است که مشکل اصلی سیاست خارجی ایالات متحده هرگز از دل کارشناسان حرفهای و غیرحزبی برنخاسته؛ ریشه در جاهطلبیهای ناقص همهی رؤسایجمهور پس از جنگ سرد و مشاوران سیاسیای داشت که بر آنها تکیه کردند.
ترامپ اما مسیر معکوس را برگزیده و به جان همین کارشناسان حرفهای افتاده است: از تحلیلگر ارشد روسیه در سیا گرفته تا متخصصان امنیت سایبری چون جن ایسترلی و حتی ژنرال تیموتی ها، رئیس آژانس امنیت ملی. و دلیل این تسویهحساب عجیب؟ باورتان بشود یا نه، دلخوری یک اینفلوئنسر جنجالی شبکههای اجتماعی به نام لارا لامر از این افراد می باشد. ویلیام برنز، دیپلمات کهنهکار و رئیس پیشین سیا، بهدرستی گفته بود: «اگر تحلیلگران ما میدیدند رقبایمان چنین خودکشی سیاسی مرتکب شوند، جشن میگرفتند. اما حالا، این در کرملین و ژونگنانهای است که صدای جامهای شامپاین به هم میخورد.»
اهمیت ماجرا در این است: یکی از سرمایههای همیشگی قدرت آمریکا، این تصور بوده که کشور به دست افرادی کاربلد، جدی، باانضباط و قابل اعتماد اداره میشود؛ حتی اگر بیخطا نبودند. از جنگ جهانی دوم به بعد، همین تصور احترام متحدان و حتی دشمنان را برمیانگیخت. ترامپ اما وفاداری و چاپلوسی را بر شایستگی و صداقت ترجیح داده است. او حتی رئیس ادارهی آمار کار را تنها به این دلیل اخراج کرد که صادقانه اعلام کرده بود سیاستهای اقتصادی ترامپ مطابق وعدههایش جواب نداده است. از این پس، دیپلماتها و رهبران خارجی کمتر به واشنگتن گوش خواهند داد، چون میدانند پشت ادعاهای آمریکا چیزی جز یک نمایش مضحک نیست. شاید در ظاهر سکوت کنند و چاپلوسی پیشه سازند، اما در دلشان خوب میدانند که با یک سیرک طرفاند نه یک دولت.
۱۰ – پایین آوردن سطح فکری و علمی آمریکا
بزرگترین مزیت راهبردی ایالات متحده موقعیت ژئوپلیتیکی ممتاز آن است، اما این برتری تنها با قدرت علمی و دانشگاهی کشور کامل شده است. دانشگاهها و مؤسسات پژوهشی آمریکا نهتنها هر سال میلیاردها دلار شهریه از دانشجویان خارجی جذب میکنند، بلکه دستاوردهایی میآفرینند که بهرهوری اقتصادی را افزایش میدهد، سلامت و امنیت را بهبود میبخشد و برتری فناورانهی ارتش را حفظ میکند. اگر هدف، حفظ جایگاه آمریکا بهعنوان قدرت نخست جهان باشد، بدیهی است که باید بیشترین سرمایهگذاری در علم، فناوری و آموزش صورت گیرد؛ بهویژه در زمانی که چین با تمام توان در حال پیشی گرفتن است. بیتوجهی به این حوزه، نهفقط یک خطای اقتصادی بلکه یک خودزنی ژئوپلیتیکی خواهد بود.
کاری که هرگز نباید انجام داد، کاهش بودجهی پژوهش علمی، حمله به دانشگاهها با اتهامات ساختگی، دلسرد کردن دانشجویان خارجی از تحصیل در آمریکا و کاستن از جذابیت این کشور برای دانشمندان مشتاق است. اما دولت ترامپ دقیقاً همین مسیر را در پیش گرفت. آسیبی که از این رهگذر وارد میشود، شاید در کوتاهمدت بهروشنی دیده نشود، اما بیتردید دامنهدار، پایدار و بهسختی جبرانپذیر خواهد بود؛ ضربهای نه فقط به دانشگاهها، بلکه به همان ستون فقراتی که برتری اقتصادی و نظامی ایالات متحده را شکل داده بود.
این ده مورد را اگر کنار هم بگذاریم، نتیجهای جز فروپاشی تدریجی همان چیزی که جوزف نای «قدرت نرم» مینامید نخواهد داشت؛ قدرت جذب، قدرت اینکه دیگران تو را تحسین کنند، از تو الگو بگیرند، تو را خیرخواه ببینند نه مهاجم خودخواه و تو را نمایندهی ارزشها و آرزوهای مشترک بدانند. قدرت نرم جایگزین قدرت سخت نیست، اما در کنار آن عمل میکند و شرایطی میآفریند که دیگران داوطلبانه از رهبری آمریکا پیروی کنند، بیآنکه نیازی به نمایشهای پرهزینهی قدرت سخت باشد. چین، در حالی که همزمان قدرت سخت خود را گسترش میدهد، بهشدت در پی افزایش قدرت نرم است؛ با این ادعا که نسبت به آمریکا به نظمی عادلانهتر و پایدارتر متعهد است. شاید نیازی نباشد این ادعاها را باور کنیم، اما باید پذیرفت که در بسیاری از نقاط جهان برای آن شنوندههای همدل وجود دارد.
آمریکا در پاسخ به چالشهای جهانی چه کرده است؟ در دوران دوم دولت ترامپ، کاخ سفید به جای ترمیم مشروعیت بینالمللی، تعرفههای تنبیهی بیمنطق بر کشورهای مختلف وضع کرده، به شکلی غیرقانونی به کشورها و حتی کشتیهای غیرنظامی حمله کرده و در کشتار هزاران غیرنظامی بیگناه در کنار متحدانش ایستاده است.
تحریمها نه علیه جنایتکاران، بلکه علیه مقامهای دیوان کیفری بینالمللی اعمال شد؛ همان کسانی که قصد تحقیق درباره این اقدامات را داشتند. در داخل کشور نیز ارتش به خیابانهای پایتخت فرستاده شد، مهاجران بدون دادرسی قانونی بازداشت و اخراج شدند و قانون بارها زیر پا گذاشته شد. در همین حال، رئیسجمهور و خانوادهاش خود را ثروتمندتر کردند، شورشیان را ستودند و کسانی را که خواستار پاسخگویی بودند، مجازات کردند. الگویی که تنها میتواند الهامبخش رهبران مستبد بالقوه در سراسر جهان باشد. بسیاری از دولتها در آغاز کار دچار لغزش میشوند، اما به مرور یاد میگیرند و اصلاح میکنند. اینجا اما ماجرا فرق دارد: ترامپ این بار مسنتر و از نظر فکری خشکتر است و تیمش نیز در برابر واقعیت، منطق و یادگیری مقاومتر از همیشه. معنایش روشن است: فهرست خطاهای او در سیاست خارجی تازه شروع کار است و بهزودی بسیار طولانیتر خواهد شد.