کد خبر: ۴۴۰۲۹۵
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۴۰۴ - ۱۷:۴۱
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۷۹

ترامپ نظم جهانی را به چه سمتی می‌برد؟

این گزارش نشان می‌دهد خیزش جهانی دموکراسی در دهه‌های گذشته بدون پشتیبانی آمریکا ممکن نبود، اما اکنون با بازگشت ترامپ این ستون فرو می‌ریزد. ترامپ زیرساخت‌های ترویج آزادی را از هم گسسته، به خودکامگان نزدیک شده و نهادهای کلیدی دموکراسی‌سازی را تضعیف کرده است. نتیجه، چرخشی از «بین‌الملل‌گرایی لیبرال» به «بین‌الملل‌گرایی غیربنیادگرا» است؛ الگویی که آمریکا را از مدافع دموکراسی به شریک اقتدارگرایان تبدیل می کند.

این گزارش نشان می‌دهد خیزش جهانی دموکراسی در دهه‌های گذشته بدون پشتیبانی آمریکا ممکن نبود، اما اکنون با بازگشت ترامپ این ستون فرو می‌ریزد. ترامپ زیرساخت‌های ترویج آزادی را از هم گسسته، به خودکامگان نزدیک شده و نهادهای کلیدی دموکراسی‌سازی را تضعیف کرده است. نتیجه، چرخشی از «بین‌الملل‌گرایی لیبرال» به «بین‌الملل‌گرایی غیربنیادگرا» است؛ الگویی که آمریکا را از مدافع دموکراسی به شریک اقتدارگرایان تبدیل می کند.

هال برندز استاد برجستهٔ رشته «امور جهانی» در مدرسه مطالعات پیشرفته بین‌المللی دانشگاه جانز هاپکینز

به نقل از بلومبرگ، کمتر پدیده‌ای در تاریخ معاصر به اندازهٔ خیزش جهانی دموکراسی برای این‌همه انسان اهمیت و تأثیر داشته است. سه قرن پیش، تقریباً هیچ‌کس در نظامی دموکراتیک زندگی نمی‌کرد و حکومت‌های استبدادی، خودکامه و موروثی سراسر جهان را در اختیار داشتند. حتی در دههٔ ۱۹۴۰ و در اوج تاریکی جنگ جهانی دوم، شاید تنها چند دموکراسی کوچک، پراکنده در گوشه‌وکنار جهان باقی مانده بود که هر لحظه بیم فروپاشی‌شان می‌رفت.

 

اما در آغاز قرن بیست‌ویکم، نقشهٔ قدرت سیاسی جهان چنان دگرگون شده که دموکراسی به شکل غالب حکومت در سطح بین‌المللی تبدیل گشته است. میلیاردها انسان در کشورهایی زندگی می‌کنند که نسبتی روشن با آزادی‌های فردی، حقوق شهروندی و حکومت قانون دارند و از یوغ استبداد و حاکمیت خودسرانه فاصله گرفته‌اند. این پیشرفت چشمگیر و تغییر پارادایم در واقع بدون اتکای مستقیم به قدرت و پشتیبانی یک ابرقدرت دموکراتیک امکان‌پذیر نبود.

از ترویج آزادی تا تشویق اقتدارگرایی؛ چرخش بزرگ آمریکا

دونالد ترامپ در سال‌های حضورش در قدرت، زیرساخت دیرپا و پرنفوذ ترویج دموکراسی آمریکا را به توپ بسته و بخش‌هایی از آن را به‌کلی درهم شکسته است. رفتارهای آشکاراً ضدد‌موکراتیک او از ادعاهای تقریباً نامحدود در حوزهٔ اختیارات اجرایی گرفته تا تهدید و فشار بر مخالفان سیاسی و بی‌اعتنایی به سنت‌های جاافتادهٔ حکمرانی این باور دیرینه را از میان برده که ایالات متحده هرگز به سمت غیردموکراتیک شدن حرکت نخواهد کرد.

خیزش جهانی دموکراسی در نیم‌قرن گذشته عمیقاً با صعود آمریکا به‌عنوان یک ابرقدرت لیبرال درهم تنیده بود؛ اما اکنون چشم‌انداز آیندهٔ نهادها تیره و نامطمئن به‌نظر می‌رسد. اگر ایالات متحده از این نبرد فشرده و حیاتی برای شکل‌دادن به آیندهٔ سیاسی جهان عقب‌نشینی کند یا بدتر از آن، خود به نیرویی برای ترویج اقتدارگرایی و غیردموکراسی در سطح بین‌المللی تبدیل شود، میراث چند دهه حمایت از آزادی در خطر فروپاشی قرار خواهد گرفت.

جهان‌بینی دونالد ترامپ، اگر نامتجانس و درهم‌آمیخته نباشد، به‌سختی می‌توان وصف دیگری برایش یافت: ترکیبی متناقض از فراخوان به صلح همراه با مداخله‌جویی تهاجمی، معامله‌گری بی‌رحمانه در کنار نوستالژی احساسی و دعوت به عظمت ملی آمیخته با خودخواهی بی‌پردهٔ فردی. در این میان، یک نکته بیش از همه آشکار است: ترامپ نه علاقهٔ جدی به ترویج دموکراسی در خارج دارد و نه اشتیاقی برای پاسداری از آن در داخل.

او در نخستین دورهٔ ریاست‌جمهوری‌اش بارها نشان داد که نشست‌وبرخاست با خودکامگان قدرتمند را بر همکاری با رهبران دموکرات هم‌پیمان ترجیح می‌دهد؛ حتی ارزش‌های سیاسی و اصول بنیادین آمریکا را نوعی حواس‌پرتی از «کار سخت و خشن سیاست جهانی» قلمداد می‌کرد و در سخنانش به تمسخر می‌گرفت. اکنون، با بازگشت ترامپ به قدرت در ژانویهٔ ۲۰۲۵، این جهت‌گیری بیش از پیش عیان شده است. او بی‌درنگ جنگی تمام‌عیار علیه ساختارها و نهادهایی به راه انداخت که طی دهه‌ها مأموریت اصلی‌شان ترویج دموکراسی آمریکایی در خارج و حمایت از جنبش‌های آزادی‌خواه در سراسر جهان بود.

تبلیغات

دولت او بسیاری از نهادهای دیرپای ترویج دموکراسی آمریکا را از درون تهی کرد و کارکردهای کلیدی‌شان را به‌شدت کاهش داد. آژانس توسعهٔ بین‌المللی ایالات متحده (USAID) در عمل بی‌خاصیت شد. بودجهٔ «بنیاد ملی دموکراسی» که نقش محوری در حمایت از نهادهای مدنی و جنبش‌های آزادی‌خواه در سراسر جهان داشت، قطع شد و کمک‌های مالی و حمایتی به «صدای آمریکا» و دیگر رسانه‌های برون‌مرزی مستقل نیز به‌طور چشمگیری کاهش یافت.

پروژه چند دهه‌ای آزادی‌خواهی آمریکا زیر تیغ ترامپ

حامیان ترامپ برای توجیه این اقدامات مدعی بودند این نهادها در طول زمان به پاتوق «رادیکال‌های چپ‌گرا» تبدیل شده‌اند و با طنین تبلیغات مسکو و پکن از طریق برانگیختن «انقلاب‌های رنگی» موجب بی‌ثباتی در کشورهای هدف می‌شوند. در همین راستا، دولت ترامپ هم‌زمان گزارش‌دهی رسمی در حوزهٔ حقوق بشر را کم‌رنگ کرد، مأموریت‌های نظارت انتخاباتی را کاهش داد و نهادهای آمریکایی را که برای مقابله با کارزارهای اطلاعات نادرست و جنگ روانی اقتدارگرایان ساخته شده بود، منحل یا تضعیف کرد. همچنین از شماری از ائتلاف‌ها و ابتکارهای بین‌المللی مرتبط با این حوزه‌ها خارج شد.

دونالد ترامپ در یکی از مهم‌ترین سخنرانی‌هایش در عربستان سعودی صریحاً استدلال کرد که پروژهٔ چند دهه‌ای ترویج دموکراسی در جهان «یک خطای تراژیک» بوده است. کمی بعد، جِی.دی. ونس، معاون رئیس‌جمهوری، این پیام را تکمیل کرد و گفت: «روزهایی که آمریکا به دیگر کشورها می‌گفت چگونه باید زندگی کنند، به پایان رسیده است.»

البته دربارهٔ اینکه ایالات متحده تا چه اندازه باید در فضای رقابت ژئوپولیتیک فزاینده و پرمخاطرهٔ امروز برای ترویج ارزش‌های خود تلاش کند، بحث‌های جدی و معقولی در جریان است. برخی تحلیلگران حتی اقدامات دولت ترامپ را تلاشی برای مهار و اصلاح افراط‌های سیاست تبلیغ دموکراسی پس از جنگ سرد می‌دانند؛ افراط‌هایی که گاه هزینه‌های هنگفت و نتایج متناقض برای خود آمریکا و کشورهای هدف به بار آورد. اما آنچه این چرخش را بیش از همه نگران‌کننده می‌سازد، گرایش و ذهنیت خود ترامپ و جنبش ماگا است. این جریان به‌جای همذات‌پنداری با دموکراسی‌های هم‌پیمان و ارزش‌های مشترک، اغلب با رهبران و حکومت‌های مستبد احساس نزدیکی و همسویی می‌کند.

ترامپ؛ ترویج خودکامگی با مختصات آمریکایی

دونالد ترامپ در سیاست خارجی جدید خود چنان مسیر متفاوتی پیموده که می‌توان آن را «ترویج خودکامگی با مختصات آمریکایی» نامید. او رئیس‌جمهور منتخب اما عملاً خودکامهٔ السالوادور یعنی نایب بوکله را به شریک اصلی خود در اجرای برنامهٔ اخراج گستردهٔ مهاجران بدون طی‌کردن روندهای قانونی تبدیل کرده است. در اروپا، نزدیک‌ترین همراه فکری و سیاسی ترامپ ویکتور اوربان، رهبر شبه‌اقتدارگرای مجارستان است که سال‌ها به‌خاطر محدودکردن آزادی‌های مدنی و استقلال نهادها مورد انتقاد قرار داشته است. همزمان، مقام‌های آمریکایی در سال جاری بارها در انتخابات آلمان مداخله کرده و به‌طور علنی از یک حزب راست‌گرای تندرو اما غیربنیادگرا حمایت نشان داده‌اند.

بسیاری از هواداران جنبش «ماگا» نیز شیفتهٔ ولادیمیر پوتین، رهبر اقتدارگرای روسیه‌اند و دلیل این دلبستگی را دفاع او از «ارزش‌های سنتی» می‌دانند. خود ترامپ نیز در اقدامی تلافی‌جویانه، برزیل را تنها به این دلیل هدف تعرفه‌های تنبیهی قرار داد که دولت این کشور قصد داشت ژائیر بولسونارو، رئیس‌جمهوری پیشین و ستایشگر ترامپ را به‌خاطر تلاش برای برهم‌زدن دموکراسی پس از شکست انتخاباتی ۲۰۲۲ مجازات کند.

پس از تنها هشت ماه حضور دوباره در قدرت، فهرست اقدامات نگران‌کننده و آشکاراً ضدد‌موکراتیک او طولانی شده است. ترامپ ارتش را در شهرهایی که تحت ادارهٔ شهرداران دموکرات قرار دارند به کار گرفته و از ابزارهای قانونی و دولتی همچون چماقی علیه مخالفانش استفاده می‌کند. گزارش‌ها حاکی از آن است که او تلاش کرده از دانشگاه‌ها و مراکز علمی «اخاذی» کند و نمونه‌های رسوای رانت‌خواری و سوءاستفادهٔ نزدیکانش از قدرت افزایش یافته است. هم‌زمان، او تلاش کرده برخی حقوق اساسی و بنیادین مندرج در قانون اساسی ایالات متحده، از جمله «حق شهروندی بر اساس تولد» را بی‌اثر یا تضعیف کند.

طبق معمول، دونالد ترامپ در پنهان‌کردن نیت‌هایش تلاشی نمی‌کند و حتی از بیان صریح دیدگاه‌های جنجالی خود ابایی ندارد. او آشکارا گفته است بسیاری از آمریکایی‌ها «شاید یک دیکتاتور را دوست داشته باشند» و در عین حال با محدودیت‌هایی که مغایر قانون اساسی بر آزادی بیان است بازی کرده و حتی ایدهٔ غیرقانونی «دورهٔ سوم ریاست‌جمهوری» را به میان کشیده است؛ اقدامی که تا همین چند سال پیش در آمریکا غیرقابل تصور بود.

بدیهی است که ایالات متحده قرار نیست یک‌شبه به کرهٔ شمالی تبدیل شود، اما الگوی حکمرانی ترامپ دو سناریوی نگران‌کننده را بسیار محتمل کرده است. نخست، عقب‌نشینی آمریکا از میدان نبرد بر سر آیندهٔ سیاسی جهان و رهاکردن نقش تاریخی خود به‌عنوان مدافع دموکراسی‌های هم‌پیمان. دوم و حتی خطرناک‌تر، این احتمال که ایالات متحده در سال‌های پیشِ رو خود به یک ابرقدرت «غیربنیادگرا» یا اقتدارگرا تبدیل شود.

یک ایالات متحدهٔ غیربنیادگرا، در صورت تداوم روند کنونی، می‌تواند به نوعی «ابرقدرت فساد» تبدیل شود؛ قدرتی که نه‌تنها درگیر رانت‌خواری و رفتارهای مبهم می‌شود، بلکه به‌طور تهاجمی در تثبیت الگوی حاکمیت غارتگر در سطح جهانی نقش ایفا می‌کند. در چنین سناریویی، پیوندهای سنتی آمریکا با دموکراسی‌های اروپا و کشورهای حاشیهٔ غربی اقیانوس آرام سست‌تر خواهد شد و این دولت‌ها را در برابر اجبار، ارعاب و نفوذ قدرت‌های متجاوز بیش از پیش آسیب‌پذیر می‌سازد.

رهبران غیربنیادگرای آمریکایی نیز احتمالاً به‌جای تعمیق روابط با دموکراسی‌های هم‌پیمان، در پی اتحادهای نزدیک‌تر با مستبدان خواهند بود؛ درست شبیه پیوندی که ترامپ با نایب بوکله در السالوادور ایجاد کرد و همان‌گونه که دولت کنونی در برزیل به نفع جنبش‌های خودکامهٔ دوست مداخله کرده است. در چنین وضعی، سنت دیرینهٔ «بین‌الملل‌گرایی لیبرال» آمریکا می‌تواند جای خود را به نوعی «بین‌الملل‌گرایی غیربنیادگرا» بدهد؛ چارچوبی که سیاست‌های ترامپ امروز صرفاً پیش‌نمایی از آن را نشان می‌دهد و الگویی از چگونگی اعمال قدرت یک ابرقدرت پسا‌دموکراتیک را به تصویر می‌کشد. دیگر تخیلی به‌نظر نمی‌رسد که ایالات متحده را در حال اعمال اجبار اقتصادی یا حتی تجاوز سرزمینی علیه سایر دموکراسی‌ها ببینیم، یا شاهد معامله‌های پشت‌پرده برای تقسیم حوزه‌های نفوذ با قدرت‌های رقیب باشیم یا ببینیم که این کشور با حمایت بی‌محابا از سیاست‌های حمایت‌گرایانه، بنیان‌های نظام تجارت جهانی را بر هم می‌زند.