آمریکا علاقهای به مدیریت خاورمیانه ندارد / به دنبال واگذاری خاورمیانه به اسرائیل است با حداقل هزینه!

از همینجا است که ایده «واگذاری امور خاورمیانه به خود خاورمیانه» مطرح میشود؛ ایدهای که البته در عمل به معنای واگذاری این نقش به اسرائیل است، نه به مجموعهای متوازن از بازیگران منطقهای. در این معادله، ایران جایگاهی کاملاً متفاوت دارد.
طی ماههای گذشته و پس از جنگ ۱۲ روزه، موضوع بازگشت ایران و آمریکا به میز مذاکره بارها مطرح شده است. اما این موضوع صرفا در حد اظهارنظرهای پراکنده دونالد ترامپ و برخی مقامات ارشد آمریکا و پاسخ های مشابه مقام های ایرانی باقی مانده است.
محسن جلیلوند، تحلیلگر ارشد سیاست خارجی به بررسی جدیدترین اظهارات ترامپ مبنی بر تمایل به مذاکره با ایران پرداخته است:
آمریکا علاقهای به مدیریت مستقیم خاورمیانه ندارد
محسن جلیلوند گفت: «آنچه امروز هم برای مقامهای آمریکایی و هم برای مقامهای ایرانی روشن است، شکلگیری یک بازی چندلایه، پیچیده و بهغایت پرریسک در جغرافیای خاورمیانه است؛ دیگر نمیتوان این بازی را صرفاً در قالب تقابلهای کلاسیک، جنگهای نیابتی یا حتی پروندههایی مانند هستهای توضیح داد. تحولات اخیر نشان میدهد که ایالات متحده، دستکم در سطح اسناد بالادستی و از جمله سند امنیت ملی خود، به این جمعبندی رسیده که توجیه لازم برای «مدیریت مستقیم» خاورمیانه را ندارد. آمریکا عملاً خود را از جایگاهی که طی دههها برای آن هزینه داده بود کنار کشیده و در حال بازتعریف نقش خویش است؛ نقشی که نه بهعنوان بازیگر اول، بلکه بهعنوان پشتیبان و تنظیمگر از راه دور تعریف میشود. در این چارچوب، سپردن مدیریت میدانی و امنیتی منطقه به اسرائیل، انتخابی هدفمند است، نه نتیجه یک اتفاق یا فشار لابیها.»
وی افزود: «ایالات متحده بهخوبی میداند که تجربه قرن بیستم، تجربهای پرهزینه و پرخطا برای این کشور بوده است. اعتراف صریح تام باراک به استفاده آمریکا از ابزارهایی مانند کودتا، شورش و مداخله مستقیم برای تغییر مسیر دولتها، در واقع بازخوانی سیاستی است که امروز دیگر نه کارآمدی سابق را دارد و نه مشروعیت گذشته را. اشاره او به تلاشهای ناکام آمریکا برای تغییر نظام در ایران، حامل یک پیام مهم است: هزینههای آن پیشی گرفته است. از همینجا است که ایده «واگذاری امور خاورمیانه به خود خاورمیانه» مطرح میشود؛ ایدهای که البته در عمل به معنای واگذاری این نقش به اسرائیل است، نه به مجموعهای متوازن از بازیگران منطقهای. در این معادله، ایران جایگاهی کاملاً متفاوت دارد. ایران تنها بازیگری است که بهصورت ساختاری و ایدئولوژیک در برابر این راهبرد ایستاده و حاضر نشده خود را با نظم مطلوب آمریکا و اسرائیل تطبیق دهد. از نگاه واشنگتن، مسئله ایران دیگر صرفاً یک پرونده هستهای یا موضوع تحریم نیست، بلکه گره ای راهبردی در پروژه بازطراحی خاورمیانه از منظر آمریکا است.»
ترامپ با سیگنالهای متناقض فضا را مبهم نگه داشته
این استاد روابط بین الملل در ادامه گفت: «اختلاف مهمی میان آمریکا و اسرائیل در نحوه مواجهه با ایران وجود دارد. اسرائیلیها صراحتاً بر تغییر نظام در ایران تأکید میکنند، چرا که مسئله برای آنها نه رفتار ایران، بلکه ماهیت و موجودیت نظام سیاسی ایران است. از نگاه تلآویو، جمهوری اسلامی تهدیدی وجودی است.در مقابل، آمریکاییها واقعگرایانهتر به مسئله نگاه میکنند. الگوی مطلوب آنها نه فروپاشی، بلکه «تبدیل» است؛ الگویی شبیه آنچه در چین اتفاق افتاد. نظامی که از دل یک انقلاب ایدئولوژیک بیرون آمد، اما بهتدریج در نظم جهانی ادغام شد و حتی به شریک اقتصادی ایالات متحده تبدیل شد. از این منظر، آمریکا بهدنبال ایرانی است که باقی بماند، اما رفتار منطقهای و بینالمللی آن تغییر کند. همین اختلاف نگرش است که شکاف پنهان اما مهمی میان واشنگتن و تلآویو ایجاد کرده، هرچند در سطح رسانهای و سیاسی، این اختلاف کمتر بروز داده میشود.»
وی افزود: «در این میان، مواضع اخیر رهبر انقلاب را میتوان پاسخی هوشمندانه و دقیق به همین معادلات دانست. تأکید بر جمع کردن پایگاههای آمریکا از منطقه یا دست برداشتن از حمایت بیقید و شرط از اسرائیل، در واقع نشانهگیری مستقیم ریشه بحران است، نه شاخهها. این سخنان نشان میدهد که تهران، مسئله را نه در سطح مذاکره یا تنش مقطعی، بلکه در سطح راهبرد کلان آمریکا در منطقه میبیند و حاضر نیست در دام بازیهای تاکتیکی بیفتد. از همین زاویه میتوان به اظهارات دونالد ترامپ درباره مذاکره نگاه کرد. تجربه نشان داده که سخنان ترامپ، بیش از آنکه مبتنی بر یک نقشه راه مشخص باشد، بخشی از سبک شخصی او در سیاستورزی است. او بهطور مداوم با پرتاب سیگنالهای متناقض، فضا را مبهم نگه میدارد تا طرف مقابل نتواند حرکت بعدی را پیشبینی کند. سکوت ایران در برابر این اظهارات نیز ناشی از شناخت دقیق این الگو است.»
ترامپ میخواهد نظم خاورمیانه را با حداقل هزینه به اسرائیل بدهد
این تحلیلگر امور بین الملل در ادامه گفت: «در این چارچوب، سفر پیشروی بنیامین نتانیاهو به واشنگتن، بهمراتب اهمیت بیشتری از مصاحبهها و توییتها و اظهارات پراکنده مقامهای آمریکایی دارد. آنچه در دیدارهای پشت درهای بسته میان واشنگتن و تلآویو میگذرد، تعیینکننده مسیر آینده است. تجربه نشان داده که حتی در مقاطعی که صحبت از مذاکره و تنشزدایی مطرح بوده، تصمیمات راهبردی بهگونهای دیگر گرفته شده است. مگر نه اینکه در گذشته نیز همزمان با زمزمههای مذاکره، گزینههای نظامی و فشار حداکثری روی میز بوده است؟
وی افزود: «از این منظر، اظهارات ترامپ را باید بخشی از یک جنگ رسانهای دانست؛ جنگی که اولین و شاید مهمترین مرحله از جنگ هیبریدی است. ترامپ استاد استفاده از رسانه برای شکل دادن به ادراک عمومی است و بهخوبی میداند که چگونه با ایجاد هیجان، ترس یا امید کاذب، طرف مقابل را به واکنش وادار کند. راهاندازی این جنگ رسانهای علیه ایران، بیش از آنکه هدفش رسیدن به توافق باشد، معطوف به فرسایش روانی، ایجاد شکاف در افکار عمومی و آزمودن واکنشهاست. در نهایت، آنچه امروز در حال وقوع است، نه مقدمهای ساده برای مذاکره است و نه نشانهای از جنگ قریبالوقوع، بلکه بخشی از یک نبرد بلندمدت بر سر نظم آینده خاورمیانه است. نظمی که آمریکا میخواهد آن را با حداقل هزینه، از طریق اسرائیل و ابزارهای غیرمستقیم مدیریت کند و ایران، آگاهانه یا ناخواسته، به مهمترین مانع آن تبدیل شده است. فهم این واقعیت، کلید تحلیل درست رفتارها، سکوتها و حتی هیاهوهای رسانهای روزهای پیشروست.»

نسخه چاپی
ارسال به دوستان
