راه شکست اسرائیل چیست؟ تجربه اعراب به ما چه میآموزد؟
اسرائیل از زمان تاسیس خود در سال ۱۹۴۸ تا همین امروز، با مجموعهای از جنگها و درگیریهای نظامی مواجه بوده است، اما با وجود جمعیت نسبتا کمی که داشته و دارد، و بهرغم مواجهه با دشمنان قدرتمند، هموراه در این درگیریها پیروز شده است. علاوه بر عوامل نظامی و تاکتیکی، مسائل ایدئولوژیک، فناوریهای مدرن و پشتیبانی غرب نقش مهمی در این پیروزیها ایفا کردهاند. در این گزارش به سراغ تاریخ جنگهای اسرائیل رفته و تجربهای که از این جنگها میتوان گرفت را به بحث میگذاریم.
نخستین جنگ میان اسرائیل و کشورهای عربی بلافاصله پس از اعلام تاسیس اسرائیل و در سال ۱۹۴۸ رخ داد. تاسیس اسرائیل در تاریخ ۱۴ مه ۱۹۴۸ رسماً اعلام شد و پس از اعلام این خبر، ارتشهای چندین کشور عربی از جمله مصر، سوریه، اردن، عراق و لبنان به اسرائیل حمله کردند. هدف اصلی کشورهای عربی در این جنگ، که به «جنگ استقلال» معروف است، نابودی فوری اسرائیل و بازپسگیری سرزمینهای فلسطینی بود. اگرچه اسرائیل در آغاز جنگ با کمبود نیرو و تجهیزات نظامی مواجه شد، نهایتاً توانست با تکیه بر تواناییهای سازماندهی نظامی و با استفاده از نیروهای نظامی مردمی، ارتش کشورهای عربی را شکست دهد.
در کنار سازماندهی دقیق نیروهای نظامی، عامل دیگر پیروزی اسرائیل در این جنگ تبلیغات ایدئولوژیک و روحیهی بالای نیروهای نظامی و نیروهای شبهنظامی آن بود. آنها با این باور که برای سرزمین اجدادی خود میجنگند، روحیهٔ بسیار بالایی کسب کرده بودند. همچنین حمایت بینالمللی از اسرائیل نقش مهمی در این پیروزی داشت. اسرائیل موفق شد حمایت بینالمللی گستردهای کسب کند و بهویژه آمریکا و بریتانیا فعالانه از آن حمایت میکردند. دیوید بنگوریون، نخستوزیر وقت اسرائیل، در همان زمان اعلام کرد که: «ما برای بقا میجنگیم، اما تنها نیستیم؛ جهان آزاد یکپارچه حامی و پشتیبان ماست.»
جنگ کانال سوئز (۱۹۵۶)
در سال ۱۹۵۶ و در پی بحران کانال سوئز جنگ دیگری میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این جنگ که به «یورش سهگانه» نیز معروف است، با همکاری اسرائیل، فرانسه و بریتانیا علیه مصر به وقوع پیوست. جمال عبدالناصر، رهبر ملیگرای مصر، تلاش داشت با بستن کانال سوئز مسیرهای تجاری و نظامی اسرائیل را محدود کند. هدف اسرائیل در این جنگ، کنترل صحرای سینا و کاهش نفوذ عبدالناصر بود.
اسرائیل در جریان این جنگ بهسرعت صحرای سینا را اشغال کرد و توانست پیروزیهای استراتژیک مهمی به دست آورد. پس از آغاز جنگ، آمریکا، شوروی و سازمان ملل، سه کشور اشغالگر را مجبور به عقبنشینی کردند. بنابرین میتوان گفت که در این جنگ اسرائیل از نظر نظامی پیروز شد و از نظر دیپلماتیک شکست خورد. مهمترین دلیل موفقیت نظامی اسرائیل در جنگ سوئز، همکاری نظامی با بریتانیا و فرانسه بود.
جنگ شش روزه (۱۹۶۷)
مشهورترین و سرنوشتسازترین جنگهای اسرائیل «جنگ شش روزه» نام دارد که در سال ۱۹۶۷ روی داد. عبدالناصر که در جریان ملی کردن کانال سوئز محبوبیت زیادی کسب کرده بود، در سال ۱۹۶۷ تصمیم گرفت به اسرائیل حمله کند. وی در سخنانی جنجالی اعلام کرد که از جنگ با اسرائیل استقبال میکند و بقای اسرائیل بیش از حد طول کشیده است. رادیو مصر نیز در برنامههای جنجالی خود اعلام کرد که مردم عرب به زودی اسرائیلیها را با بولدوزر به دریا خواهند ریخت.
ارتش ناصر چهارصد هواپیمای جنگی داشت که آنها را در منطقهای در حال آمادهباش مستقر کرده بود تا پرواز کرده و اسرائیل را نابود کنند. ارتش اسرائیل توسط جاسوسانی که در مصر داشت از وجود این هواپیماها آگاه شد و در حملهای پیش دستانه تمام آنها را در آشیانه هایشان منهدم کرد. مصر که نمیخواست این ضربه را بپذیرد اعلام کرد حملات موثری را علیه اسرائیل ترتیب داده و بر اساس همین اخبار دروغ اردن و سوریه هم به اسرائیل اعلام جنگ کردند و به این ترتیب جنگ شش روزه آغاز شد.
ارتش اسرائیل با نابودی برق آسای ناوگان هوایی مصر و سوریه توفق و برتری هوایی خود را در روز نخست جنگ تضمین کرد و سپس به صحرای سینا حمله نظامی کرد. کشورهای عربی از سرعت واکنش و حملات دقیق و منظم اسرائیل شگفتزده شده بودند و همین امر باعث از دست رفتن روحیه آنها شده بود.
این شکست یک تحقیر ملی برای مصر و شخص جمال عبدالناصر بود. پس از شش روز جنگ هوایی و زمینی پیمان آتشبس بین اعراب و اسرائیل بسته شد و اسرائیل سه برابر زمینهایی که در سازمان ملل تصویب شده بود زمین و متصرفات به دست آورد و اجازه نداد اعرابی که در روزهای نخست جنگ از اسرائیل خارج شده بودند دوباره به اسرائیل بازگردند.
توان اطلاعاتی و شبکه گسترده جاسوسی اسرائیل دلیل اصلی پیروزی بر مصر بود. استفاده از تاکتیک حمله هوایی پیشدستانه و نابودی نیروی هوایی دشمن پیش از شروع درگیریها، عملا اسرائیل را از همان ابتدا بدل به پیروز میدان کرد. اسرائیل توانست طی ساعات ابتدایی جنگ، بخش عمدهای از نیروی هوایی مصر را نابود کند و برتری هوایی را در منطقه به دست آورد. همچنین برنامهریزی دقیق نظامی اسرائیل نقشی حیاتی در این پیروزی ایفا کرد.
جنگ یوم کیپور (۱۹۷۳)
در سال ۱۹۷۳، اسرائیل با چالشی سخت مواجه شد. مصر و سوریه در روز جشن مقدس یهودیان که «یوم کیپور» نام دارد به اسرائیل حمله کردند؛ حملهای که یک شوک به تمام معنا بود، زیرا ارتش اسرائیل از نظر اطلاعاتی و نظامی کاملا غافلگیر شد. اما با وجود موفقیت اولیه ارتشهای مصر و سوریه، اسرائیل توانست با تکیه بر نیروهای ذخیره و استفاده از کمکهای نظامی آمریکا، اوضاع جنگ را به نفع خود تغییر دهد. حمایت سریع آمریکا از اسرائیل با ارسال تجهیزات و تسلیحات مدرن نقش تعیینکنندهای در جلوگیری از شکست اسرائیل داشت. همچنین، توانایی ارتش اسرائیل در بسیج سریع نیروهای ذخیره و انتقال آنها به مناطق جنگی باعث شد که خطوط دفاعی اسرائیل تقویت شود و نیروهای مصری و سوری عقبنشینی کنند.
جنگ لبنان (۱۹۸۲)
در سال ۱۹۸۲، اسرائیل وارد یک درگیری نظامی بزرگ دیگر شد که این بار با هدف حذف نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) از لبنان انجام گرفت. اسرائیل با هدف ایجاد منطقهای امن در مرزهای شمالی خود، عملیات بزرگی در جنوب لبنان انجام داد. این جنگ اگرچه به اخراج نیروهای فلسطینی از لبنان منجر شد، اما با مقاومت حزبالله و نیروهای لبنانی، به یک درگیری طولانی و پیچیده تبدیل شد که تاثیرات آن تا دههها بعد ادامه یافت و جنگ حزبالله و اسرائیل در سال ۲۰۰۶ را میتوان از نتایج آن دانست.
دشمنان اسرائیل و کشورهای عربی از اواخر دهه هفتاد میلادی، به ویژه پس از جنگ شش روزه، دریافتند که اسرائیل نه تنها محوشدنی نیست و نمیشود آن را از صفحه روزگار حذف کرد، بلکه حتی نمیتوان از نظر نظامی شکستش داد. به همین دلیل کشورهای عربی یکی پس از دیگری با اسرائیل صلح کردند و مقاومت مردم فلسطین از سطح دولتها خارج شد و به گروههای چریکی محدود شد.
تاثیرات فکری شکست اعراب در جنگ با اسرائیل
تاثیرات روانی این شکستها بر جوامع عربی بسیار عمیق بود و به احساس تحقیر و ناامیدی آنها دامن زد. این واقعیت که پیروزیهای اسرائیل سریع و قاطعانه بودند، بر احساس تحقیر اعراب دامن میزد. ترومای این شکستها را در ادبیات، سینما و هنر آن دوره اعراب نیز میتوان دید؛ جایی که مضامینی چون شکست، از دست دادن و اشتیاق برای رستگاری، تم غالب آثار هنری شده بود. این روایتها نشانگر زخمهایی بود که شکست مکرر در جنگها بر روان جمعی اعراب گذاشته بود.
اما مهمترین تاثیر شکست اعراب در جنگ با اسرائیل بحران هویتی و تضعیف ناسیونالیسم عربی بود. بود. برای چندین دهه، دولتهای عربی خود را در تقابل با اسرائیل تعریف کرده بودند و مسئله فلسطین به عنوان محور هویت عربی شناخته میشد. با شکستهای نظامی پیدرپی، بسیاری از اعراب به بازنگری در این هویت پرداختند و این سوال مطرح شد که آیا وحدت و ملیگرایی عربی ایدهآلهای واقعگرایانه یا مؤثری در مواجهه با چالشهای مدرن هستند. دربرابر این بحران هویتی، گروهی به اسلامگرایی متمایل شدند و گروهی دیگر منادی نقد جومع عربی و دعوت به اصلاحات گشتند. فعالیتهای گروه اخیر را «جنبش خود-انتقادی» نامیدهاند و مهمترین چهره آن نیز جلال صادقالعظم، روشنفکری مطرح اهل سوریه بود. العظم این ایده را که دین یا ایدئولوژی به تنهایی میتواند مشکلات جهان عرب را حل کند، رد میکرد و در عوض راه حل بحرانهای اجتماعی و نظامی را پذیرش علوم مدرن، استقبال از دموکراسی و آزادی اندیشه میدانست.
صادق العظم به ما چه میآموزد؟
کتاب معروف العظم «خودا-نتقادی پس از شکست» (به عربی: النقد الذاتي بعد الهزيمة) یک سال پس از جنگ شش روزه منتشر شد و بدل به یکی از ستونهای تفکر انتقادی اعراب گشت. عنوان کتاب نشاندهنده استدلال اصلی العظم است: اینکه جهان عرب به یک دوره عمیق از نقد خود نیاز دارد. او معتقد است که کشورهای منطقه خاورمیانه تنها با پذیرش و تحلیل عقلانی نقصهای داخلی مانند استبداد، فساد، رکود فکری، بیعدالتی و... میتواند پیشرفت کند و جوامع عربی بدون خوداندیشی و انتقاد از خود، در چرخههای شکست و ناکامی اسیر خواهند بود.
العظم کتاب خود را با تحلیل پسزمینه اجتماعی-سیاسی و همچنین ایدئولوژیک جهان عرب پیش از شکست آغاز میکند. او معتقد است که این شکست سنگین نشانهای از مشکلات عمیقتر و ساختاری در جوامع عربی بود. وی از لفاظیهای پانعربیستی غالب در دوران رهبری جمال عبدالناصر که بیشتر بر انگیزش احساس متمرکز بود و نسبت به اصلاحات اساسی اجتماعی، اقتصادی و نهادی غفلت میکرد، ، انتقاد میکند. ملیگرایی عربی، به ویژه به شکلی که توسط عبدالناصر و رژیمهای بعثی تبلیغ میشد، فاقد استراتژیهای عملی برای رسیدگی به مشکلات واقعی جوامع عربی بودند. امثال عبدالناصر به قدری اسیر لاف و گزافهای خود شده بودند که نه به فکر رفع بیسوادی بودند، نه با استبداد سیاسی مشکلی داشتند و نه میتوانستند دست به تغییری دامنهدار در جهت پیشرفت اقتصاد بزنند. از منظر العظم ملیگرایی عربی در بسیاری از موارد بر توهم و خودفریبی استوار بود و شکست فاجعهباردر جنگ شش روزه یکی از نتایج همین توهمات و خودفریبیها بود.
العظم در این کتاب روشنفکران و نخبگان فرهنگی جهان عرب را نیز به نقد کشید و آنها را به همدستی با حکومت و تودههای مردم در جهت ترویج اسطورهها و ایدئولوژیهای توخالی متهم کرد. العظم در کتاب خود به درستی یادآوری کرد که کار روشنفکران دفاع از عقلانیت و مداومت در تفکر انتقادی است، اما روشنفکران مطرح جهان عرب، افرادی همچون زکی ارسوزی و میشل عفلق، با توسل به افسانههای برتری نژادی گفتمان ملیگرایانه افراطی، زیر پای عقلانیت و تفکر انتقادی را خالی میکنند. العظم معتقد است روشنفکران باید دولتهای خود را پاسخگو کنند و فرهنگ انتقاد از خود و اصلاحات را ترویج کنند. اما در دهه هفتاد میلادی روشنفکران جهان عرب عملا به کارمندان دولت و دفاعیهنویسان حکومتهای استبدادی بدل شده بودند.
یکی دیگر از نقطه حملات العظم نگرش تقدیرگرایانه در میان اعراب بود؛ بهویژه این ایده که مشکلات جهان عرب نتیجه اجتنابناپذیر توطئههای خارجی است. از منظر العظم جهانبینی تقدیرگرایانه مانع از درگیری فعال با مدرنیته و پیشرفت میشود. شناسایی این تقدیرگرایی غالبا با گفتمان دینی گره خورده بود که منجر به پذیرش منفعلانه وضع موجود شد و به جای تلاش فعالانه برای مواجهه و رفع کمبودهای داخلی در سیستمهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عربی، راه را برای بیتفاوتی هموار کرد. او از اعراب میخواهد که مسئولیت سرنوشت خود را بپذیرند و این ایده را که در برابر نیروهای پنهان جهانی هستند و کاری از آنها برنمیآید، کنار بگذارند.
العظم معتقد بود که جهان عرب و کشورهای منطقه خاورمیانه پتانسیل عظیمی برای شکوفایی دارند، اما این شکوفایی تنها در صورتی که آماده اصلاحات عمیق و سیستماتیک باشد حاصل خواهد شد و شکوفایی اقتصادی، سیاسی و علمی کشورهای خاورمیانه، تنها راه شکست هژمونی اسرائیل در منطقه است.